سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

یکی نیست به ما بگه این اسباب کشی دیگه چه کاریه؟ خسته شدم خوب!هنوز هم که تموم نشده . اینترنت هم وصل نیست و هی باید بیام خونه قبلی. خوبه که ادم کلید چند تا خونه رو داشته باشه ها!
خونه جدید طبقه چهارمه من هم که هی از این پله ها بالا میرم پایین میام البته برای رفع اضافه وزن کاملا مفید افتاده و برای دیسک کمر بسیار مضر! اما هر چه هست خوب است از این جای کوچیک که به لونه مرغ شباهت داشت خسته شده بودم.خونه...

جدید هم بزرگه هم روشن و دلباز. از همه مهمتر این که به یه تغییر اساسی احتیاج داشتم برای خاک کردن خاطرات نحس این خانه . همینجا توی زمین یه گور دسته جمعی کندم هر چه بود و نبود خاک کردم و در را بستم و رفتم؛ اما از شما چه پنهان که هنوز از در خونه بیرون نرفته بودم که انگار صور اصرافیل دمیده، همه شون از گور در رفتند و دنبالم دویدند!مگه ولم می کنند؟خوب چاره ای نیست دیگه همه چیز که دست ما نیست . یاد رمان صد سال تنهایی افتادم که قاتلی برای فرار از دست روح مقتول که هر شب به او سر می زد، به جایی نا شناخته کوچ کرد ولی باز هم آن روح آمد و پیدایش کرد. من هم هر جا بروم این ارواح سرگردان دست از سرم بر نمی دارندکه. عیبی ندارد ما با همه سازگاریم حتی با ارواح خبیثه. بگذار بیایند، تنهایی زیادی اش خوب نیست..



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 91/9/7ساعت  12:59 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>