سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

عید آن زمان هابود، نه حالا که وقتی خبر تحویل سال نو را می دهند؛  صدای توپ را هم نمی شنویم ، همدیگر را نمی بوسیم و حتی تبریکی بر زبان جاری نمی شود . انگار با همه چیز بیگانه ایم . همه چیز بی معنی است عید آن زمان ها بود که صبح را با دیدار عزیز شروع می کردم و عیدی را از آقا بزرگ می گرفتم . چه شوق و ذوقی بود در رفتن به آن خانه که به خاطره ها پیوست . آدم هایش هم . سال هاست دیگر مفهوم عید را، مفهوم عشق را، مفهوم هیچ چیز را نمی فهمم. همه چیز با آنها رفت. با آقا بزرگ، با عزیز، با ثانیه ها، با سال ها. همه را بردند.  کاش مرا هم برده بودند، کاش.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 91/12/29ساعت  7:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>