سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

همه فایل هایم پر از مقاله و نقدهای  نیمه کاره است. همه کاغذهای دور و برم پر از نوشته های بی فایده.هی فایل ها vh باز می کنم نگاه می کنم؛ بوی ترشیدگیشان همه جا را بر می دارد چند سال است همینطور مانده اندو تاریخ مصرفشان گذشته. نقد رمانهای چند سال پیش به چه درد می خورد؟ هر چه نقد بوده تا به حال نوشته شده این وسط من چه بگویم؟ گیرم که نقد من متفاوت باشد، اصلا این مقاله ها را مگر می توانم تمام کنم؟اگر می شد که تا حالا شده بود. یک زمانی کتابخانه شده بود پاتوقم و نوشتن شده بود همه کارم. اما چند سالی است که هر وقت تصمیم می گیرم بروم کتابخانه تحقیقی کنم و چیزی بنویسم، تصادفا همانروز حالم بد می شود و تشخیص می دهم توی خانه بمانم. اگر هم گاهی گذارم به کتابخانه بیفتد،تصادفا آنروز هوای کتابخانه غیر قابل تحمل است یا خیلی گرم است یا خیلی سرد. اگر همه چیز خوب باشد آنوقت کتابها بو می دهند بوی کتاب حالم را به هم می زند! اصلا با این شرایط مگر می شود کار کرد؟حالا می گویم خدای نکرده یکوقت اینها به این دلیل نباشد که سرم به یک جایی خورده و دیگر نمی توانم بنویسم؟



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 92/5/29ساعت  1:52 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>