سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

دهخدا در نویسندگی دو شیوه دارد انجا که برای عوام الناس می نویسد ،اعم از نوشته های جد و مقالات طنز الود زبانش ساده و بی پیرایه است و از ارایه های لفظی و معنوی و لغات مهجور عربی در ان کمتر می توان نشان یافت و این ویژگی ویژگی عمومی نثر مشروطه به بعد است و سبب پیدایش و رواج ان ، روی گرداندن نویسندگان از دربار و ارباب حکومت و رویکرد انان به مردم متوسط بوده است .مقالات سیاسی اجتماعی دهخدا و نیز مقالات چرند و پرند از این گونه است . با تاکید بر این نکته که طنز دهخدا چنان شیرین و ماهرانه و نافذ بود که تاثیرش را در طنز پردازان امروز هم می بینیم .او با مردم به زبان مألوف زمانه سخن می گوید و از تعبیرات و اصطلاحات و مثل ها و تکیه کلام های اشنا و عوام فهم استفاده می کند و در یک کلام موضوعات روز و دردهای روزگار را با لحن و زبانی ساده که از زبان مردم متوسط مایه می گیرد ، می نویسد .وی در روزنامه صور اسرافیال با اسامی مستعاری چون : دخو، سگ حسن دله و ...مطلب می نوشت . در این قطعه که در زیر می اید، دهخدا با زبان فکاهی از مترجمان بی اعتنا به زبان فارسی انتقاد می کند ، مترجمانی که یدون توجه به بافت دو زبان مبدأ و مقصد و اختلاف نحوی انها و نیز بر اثر نااشنایی با چند و چون فن ترجمه ، به برگردان لغت به لغت بسنده می کنند :

« برای ادم بدبخت از در و دیوار می بارد . چند روز پیش کاغذی از پستخانه رسید . باز کردیم دیدیم به زبان عربی نوشته شده . چه کنیم ؟ چه نکنیم ؟ اخرش عقلمان به اینجا قد داد که ببریم خدمت اقای ...فاضلی که با ما از قدیم ها دوست بود .بردیم دادیم و خواهش کردیم که :زحمت نباشد اقا این را برای ما تجربه (ممکن است تلفظ عوام از ترجمه باشد ) کن .

اقا فرمود ...برو من عصری ترجمه می کنم می اورم اداره .

عصری اقا امد . صورت تجربه را داد به من .

چنانکه بعضی اقایان مسبوقند من از اول یک کوره سوادی داشتم . اول یک قدری نگاه کردم ، دیدم هیچ سر نمی افتم . عینک گذاشتم دیدم سر نمی افتم . بردم دم افتاب نگه داشتم دیدم سر نمی افتم .

مشهدی اویار قلی حاضر بود . اقا فرمود نمی توانی بخوانی بده مشهدی بخواند .

مشهدی گرفت یک قدری نگاه کرد گفت اقا ما را دست انداختی ، من زبان فارسی را هم به زحمت می خوانم تو به من زبان عبری می گویی بخوان ؟

اقا فرمود زبان عبری کدامست ؟ این اصلش به زبان عربی بود کبلایی دخو داد به من به فارسی ترجمه کردم .

...اویار قلی گفت مرا کشتید ،این زبان عبری است .

یک دفعه دیدم رگ های گردن اقا درشت شد ، بر دو کنده زانو نشسته ...با تغیر تمام فرمود : تو از موضوع مطلب دور افتاده ای. صنعت ترجمه در علم عروض فصلی علی حده دارد و گذشته از اینکه دلالت بنا به عقیده بعضی تابع اراده است ، و خیلی عبارت های عربی دیگر هم گفت که من هیچ ملتفت نشدم اما همینقدر فهمیدم که الان است اقا سر اویار قلی را با عصا خرد کند ...رو کردم به اویار قلی گفتم مرد حیا کن ...مرده شور اصل این کاغذ را هم ببرد ...دیدم اقا روش را به من کرده تبسمی فرموده گفت کبلایی چرا نمی گذاری مباحثه مان را بکنیم مطلب بفهمیم ...گفتم اقا قربان علمت بروم ..مباحثه ات اینطور باشد پس دعوات چه جور است ؟...فرمود پس دیگر مباحثه نمی کنیم تو همین ترجمه مرا در روزنامه ات بنویس اهل فضل هستند خودشان می خوانند ...

این است صورت ترجمه :

ای کاتبین صور اصرافیل ! چه چیز است مر شما را که نمی نویسید جریده خودتان را ، همچنانی که سزاوار است مر شما را که بنویسید انرا...»



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 86/12/8ساعت  9:58 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>