سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

 

در انتظار معجزه ای در ها را باز کرده ایم . هزاران سال است که دستها در آغوش دلها نویدی را انتظار می کشند . رسول معجزه ای که در اذهان آشفته، با دستهای خیال بافته شده ،بر ساخته ای همچون دساتیر واژه های بی معنی است و نمی آید . آنقدر نمی آید تا گردبادهای بلا درهای باز را از انبوه گردهای سیاه ناامیدی بپوشانند ، آنوقت گمان می کنم عمری در انتظار همین بادهای مسموم آغوش گشوده ایم .حیف دیر فهمیدم که این خیالات مجمل در اطناب حقایق تاریک گم شد . ماندیم با موجی از ابهام . امروز دیگر منتظر نیستیم . امروز ارواحی را می طلبیم که قفس ها را بشکنند و آنقدر عرضه داشته باشند که بر آسمان تنهایی جار بزنند لطافت خود را، نه در خاک پوسیده. هیچ قایقی نمی تواند امواج دلتنگی ما را به ساحل برساند باید به همراه موج ها به قعر دریا برویم یا سوار بر براقی از نور به آسمان.همراهی هست ؟

 



  • کلمات کلیدی : مسافر، آسمان، دلتنگی، آغوش، براق، نور، معجزه
  • نوشته شده در  دوشنبه 89/1/2ساعت  10:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    تیشتر...سرتاسر دریای فراخکرد را

                به جنبش دراورد

                            و از جان آبخیزها...روان بر آمد

                                        و آن روان مینوی به آسمان فراز رفت

                                                    و باد سبک رو ،چین در دامن آن افکند

                                                                و ابرها پر از چین و شکنج

                                                                            سرتاسر آسمان را پیمودند   

                                                                                        تا به هفت کشور زمین باران رسانند

    روان ابرها جان پذیرفتند

                و در کالبد سرشک

                            نرم نرم...بر خاک کشتزارها فرو ریختند

                                        و گیاهان، روی به آسمان روییدند

                                                    و گل سرخ چون آتش

                                                                از درون شاخه ها به بیرون تراوید

    و کاروان آتش و خاک و باد و باران

                بر گردونه مهر و ماه و خورشید رخشان

                            روی بسوی خوان نوروزی ایران

                                                                روان شد

                                                                                           نوروز بر شما خجسته باد

                                                                                                                1389

                                                                          پایان هزارمین سال سرایش شاهنامه ایران

                                                                                        بنیاد نیشابور- فریدون جنیدی

     



  • کلمات کلیدی : نوروز، جنیدی، شاهنامه
  • نوشته شده در  شنبه 88/12/29ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    علی اشرف درویشیان نویسنده معاصر کرمانشاهی ، نویسنده رمان "سال های ابری" ، در کتاب "چون و چرا" که مجموعه ای از مقالات ،سخنرانی ها ،گفت و گو ها و نقد های اوست ، نوشته ای دارد با عنوان:

    "به یاد جلال آل احمد"

    در این نوشته خاطراتی از روزهایی که در دانشسرای عالی دوره مدیریت را می گذرانده نقل کرده است . روزهای سه شنبه کلاس نگارش آنان با جلال آل احمد  بوده است . درویشیان پیش از آن، کتابهای او را خوانده و با او آشنایی دارد اما از میان صد و هشتاد نفر دانشجو ،کمتر کسی نام او را شنیده و عکسش را هیچکس ندیده است :"اگر مثل هنرمندانی که عطش چاپ کردن عکسشان را دارند او هم عکسی در جایی چاپ کرده بود می شد زود شناختش ولی تا آنوقت عکسش را ندیده بودم ."

    درویشیان کلاس جلال را متفاوت می بیند و چنین می نویسد :

    "روزهای سه شنبه کلاسمان صورت دیگری به خود می گیرد . مثل اینکه از خواب یک هفته بیدار می شویم . اصلا از خواب همیشگی بیدار می شویم . پر از هیجان هستیم . احساس شهامت می کنیم . حتی کسانی هم که یک خط چیز ننوشته اند دو صفحه مطلب می نویسند . تا وارد می شود گچ های پای تخته را جمع می کند . بار دیگر باید حتما خودمان این کار را بکنیم . خیلی خجالتمان می دهد هفته پیش موضوعی به ما داده به نام آیین نگارش . هر کس چیزی نوشته است او هرگز به کسی نمی گوید :"بیا بخوان" می گوید :"هر کس زرنگ تر است خودش را پرت کند جلو و بخواند ."

    هیچ وقت حضور و غیاب نمی کند . تجربه کرده ام که استادهای خوب و با سواد هیچگاه حضور و غیاب نمی کنند . دانشجویان بعضی کلاس ها درس هایشان را ول می کنند و به کلاس ما می آیند حتی از دانشکده های دیگر هم می آیند .

    از لفظ قلم حرف زدن و شسته رفته نوشتن بدش می آید .می گوید :"حرفت را بزن .جلو دست و پای خودت را نگیر . همانطور که حرف می زنی بنویس ، حضرت."

    یکی از بچه ها بلند می شود و می گوید :

    "استاد من نمی توانم چیزی بنویسم . استعداد ندارم .چکار کنم ."

    آل احمد می گوید :

    "اولا استاد خودتی . ما معلمیم رئیس. ثانیا استعداد یعنی کشک . این را هم غربی ها توی دست و پای ما انداخته اند ثالثا چرا نمی توانی بنویسی؟"

    دوست ما شروع می کند به حرف زدن و گفتن اینکه وقتی می خواهد بنویسد فلان و بهمان می شود . آل احمد بعد از کمی سکوت می گوید :

    "خوب همه این چیزها را که گفتی بنویس من به عنوان بهترین نوشته از تو قبول می کنم ."

    هر کس چیزی می خواند او دفترچه یک قرانی اش را از جیب بیرون می آورد و شروع می کند به یادداشت برداشتن. بعد تذکر می دهد . اگر شواهدی از قول دیگران بیاوری یا زیادی بر گفته خارجی ها تاکید کنی با دلخوری می گوید :

    "حضرت خودت چه می گویی؟ تو چه عقیده داری ؟ آخر تو م آدمی . از خودت بگو ."

    اگر یک ساعت حرف بزنی میان حرفت نمی دود با حوصله گوش می دهد مگر اینکه دیگر مزخرف بگویی که یک مرتبه می ترکد. سیگار اشنویش را آتش می زند بلند می شود قرمز می شود با مشت روی میز می کوبد همه ما را داغ می کند مثل کبریت است . مستقیم و شعله ور ،آتش در جانمان می ریزد . گرم می شویم .

    به بیرون که نگاه می کنم ،زندگی را پر از مبارزه،پر از امید و پر از عشق به انسان می بینم .

    در پایان این نوشته ، دانشجویان به خاطر برخی خواسته هایشان اعتصاب کرده و جلال نیز به انها پیوسته است . همه آنها را همراه جلال اخراج می کنند و برگه پایان ماموریتشان را می دهند . اما همین چند جلسه کوتاه با جلال تاثیری به یاد ماندنی بر آنان گذاشته است :"از چند نمونه که بگذریم دیگران مثل روزهای اول نیستند . فهرستی از کتاب های خوب تهیه دیده اند که به یکدیگر می دهند . چشم و گوششان باز شده . با سینه ای پر از امید و پر از کینه به شهرستان بر می گردیم . شوق مبارزه در لباس معلمی در چهره یکایک رفقا پیداست وقتی که قدم بر می دارند حس می کنی که زمین زیر پایشان می لرزد و پایه های پوسیده خیلی چیزهای دیگر هم می لرزد ."                                                                



  • کلمات کلیدی : درویشیان، نویسنده، آل احمد، استاد، کرمانشاه، مبارزه
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/12/26ساعت  6:2 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    منبع: روزنامه بهار 29 بهمن 88 ص 16

    پرچم ایرانیان سابقه ای شش هزار ساله دارد . نخستین پرچمی که تاکنون در جهان یافت شده درفش شش هزار ساله ای است که در حوالی شهداد کرمان کشف شده است . این در واقع به این معناست که ایرانیان نخستین ملتی بودند که درفش داشتند واز آن به عنوان نماد هویتی خویش استفاده می کردند . پرچم در شاهنامه هم دارای سابقه تاریخی است .

    در این کتاب ارزشمند، شیر نماد درفش گودرز و خورشید نماد کاووس است. تنها در زمان اوج ضعف سلسله قاجاریه یک شمشیر در دست شیر قرار می گیرد و نماد شیر و خورشید به شکل فعلی اش در می آید . زمان گذشت تا اینکه پس از انقلاب مشروطه سه رنگ سبز ، سفید و قرمز به عنوان رنگهای پرچم ایران انتخاب می شوند . در آن زمان، سبز نماد سرسبزی و آبادانی ایران زمین و ضمنا نمادی از رنگ اسلام ،سفید نشان صلح طلبی ایران و قرمز نماد خون شهدا محسوب می شد . این روند ادامه داشت تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی پیشنهاداتی در زمینه انتخاب رنگ سیاه به عنوان رنگ پرچم ایران به مجلس خبرگان واصل می شود که به دلیل اینکه این رنگ ، رنگ بنی عباس بود ، مورد مخالفت اعضای این مجلس قرار گرفت و تصمیم بر آن شد تا همان سه رنگ سبز ، سفید و قرمز به عنوان رنگهای پرچم ایران باقی بماند و تنها نماد شیر و خورشید از آن حذف شده و نماد لااله الا الله با طرحی گرافیکی روی آن نقاشی شود .

    از سوی دیگر از آنجا که ایرانیان در طول تاریخ خود همیشه پرچم و درفشی را به عنوان نمادهای هویتی به همراه داشته اند همواره به آن بالیده اند . ما همیشه رنگ سبز را دوست داشته ایم و رنگ سفید و قرمز را هم جزو خصلت هایمان دانسته ایم و به تمامی آنها افتخار کرده ایم . در مورد اتفاقی که در نشست خبری رئیس جمهوری رخ داده هم بر این باورم که گاهی دولتمردان کارهایی می کنند که اولین ضرر آن به خود آنها باز می گردد و نه هیچکس دیگر و رخداد آن هم به واقع جای سوال دارد . به باور من دولت باید خودش را موظف بداند که چیزی را که گرامی است گرامی بدارد و حرمت دار همان رنگهایی باشد که حتی در قانون اساسی هم با شفافیت قید شده است و مورد احترام ملی نیز هست . در دیدی خوشبینانه باید امیدوار بود تغییر رنگ سبز پرچم ایران به آبی برای سه دفعه متوالی و در فاصله زمانی اندک ،صرفا ناشی از اشتباه غیر عمدی باشد اما بدون تردید تکرار چنین اتفاق ناخوشایندی درآینده دیگر جایی برای توجیه و خوشبینی باقی نخواهد گذاشت و در صورت بروز چنین وضعیتی واکنش واکنش افکار عمومی ،ناگزیر خواهد بود .

    از زاویه بین المللی هم حتی شائبه تبدیل پرچم ملی به ملعبه سیاسی قطعا با ریشخند جهانیان روبرو می شود و آنها قطعا با خود می گویند کشوری که خودش به پرچمی که مصوب مجلس خبرگان خود و رهاورد انقلابی است که به آن می بالند یک چنین برخوردهایی می کنند چه عکس العملی می توان نشان داد .

                  فریدون جنیدی ، ایران شناس و کارشناس در زبانهای باستانی



  • کلمات کلیدی : جنیدی، پرچم، دولت، سبز، فرهنگ
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/12/26ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    "روز ولنتاین یا روز عشق و دوستی و تاریخی که برای آن مترتب شده است این روزها به موضوع بحث بسیاری از صاحبنظران و تحلیلگران مسایل ایران باستان از یک طرف و جامعه شناسان از طرف دیگر تبدیل شده است .

    دکتر فریدون جنیدی ایران شناس و مدرس دانشگاه در اینباره دیدگاه خاص خود را دارد و معتقد است ولنتاین اقتباس غرب از ایران است . جنیدی از جشنهای اصیل ایرانی سخن می گوید و اینکه اساسا آنچه امروز به عنوان تاریخچه ولنتاین در اذهان ما جا گرفته بی پایه و اساس است :

    در گاهشمار اروپایی چهار ماه داریم به نام های سپتامبر ،اکتبر،نوامبر و دسامبر که ماه های هفتم ،هشتم ،نهم و دهم هستند و می بینیم مطابق ماه های مهر ،آبان ،آذر و دی هستند که این موضوع نشان می دهد که گاهشماری غرب از کیش مهر وام گرفته می شود چنانچه سال آنها از نوروز آغاز می شد اما بعد از آنکه آنها به کیش مسیحی در آمدند دو ماه خود را عقب کشیدند و سال جدید آنها از دی آغاز می شود که شب زایش مهر است و شب چله ایرانی! البته این تنها تاریخی نیست که آنها از ایران باستان بوام گرفته اند بلکه می بینیم که این موضوع در تاریخ سازی آنها در ولنتاین نیز دیده می شود که چند روزی پیش از سپندار مذ جشن عشاق را به پا کرده اند . جشن روز ولنتاین برگرفته از جشن سپندار مذ ایران است و اساسا مبدأی ایرانی دارد ."برگرفته از روزنامه سرمایه 27 بهمن 1387

    جشن اسفندگان به مناسبت روز سپندار مذ، روز عشق و دوستی ایرانی با حضور جمعی از دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران در بنیاد نیشابور برگزار شد .

    در این مراسم ضمن اجرای موسیقی ایرانی ،دکتر فریدون جنیدی بنیانگزار بنیاد نیشابور و استاد زبانهای باستانی سخنانی درباره پیشینه تاریخی ایران ایراد کرد . همچنین در ویژه نامه ای که به همین مناسبت توزیع شد مطالبی راجع به این جشن امده است . یکی از این مطالب نوشته خانم "شبنم جورابچی" است. وی که با ارائه نگاره ای ارزشمند با موضوع "زمین "یکی از راه یافتگان به نمایشگاه بین المللی تصویر سازی موزه پادوآ در شهر پادوآی ایتالیا گردیده است ؛  به همراه این نگاره زیبا گفتاری را به زبان انگلیسی پیرامون سپندار مذ (و ارزش زن و زمین در فرهنگ ایرانی )به این نمایشگاه ارائه داده که درونمایه آن برگرفته از "زروان – سنجش زمان در ایران باستان "(پژوهش استاد جنیدی )است که ترجمه آنرا در اینجا می خوانیم :

    سپندار مذ یکی از امشاسپندان و ایزد نگهدارنده و پاسدار زمین نماد فروتنی ،شکیبایی و عشق می باشد . او دختر اهورامزدا و مادر همه موجودات است . به همین رو زیر پای موجودات می باشد . این واژه تلفظ اوستایی "سپندارمئیتی" است و ایزد زمین نامیده می شود .

    سپندار مذ روز ، روز پنجم هر ماه است و از آنجای که در روزشمار کهن ایران هر روز از ماه نام ویژه ای داشته و هر زمان که نام روز با نام ماه یکی می شده جشن مناسب آن بر پا می گشته و جشن سپندار مذگان در پنجم اسفند ماه جشن تقدس و فروتنی ،زمین عشق و دوستی و جشنی برای بزرگداشت بانوان بوده است . همانگونه که می دانیم بانوان مادران و دخترکان در فرهنگ ایرانویچ از ارزش بالایی برخوردار بودند ریشه زمانی این جشن به پیش از دوران زرتشت و به بیشتر از سه هزار سال پیش باز می گردد . در این روز زمین و بانوان گرامی شمرده می شوند به این سبب که در ایران باستان زمین همانند و هم ارزش مادراست و هر دو نماد باروری و پرورش . همچنین بانوان و دخترکان در این روز در بهترین جایگاه خانه نشسته و مسئولیت های خود را بر دوش مرد و پسران خانه وا می گذارند . مرد و پسران خانه هم زودتر از آنان از خواب بر می خیزند و خانه را پاکیزه و وسایل جشن را مهیا می کنند آنان در این روز برای بانوان خانه هدایایی که آماده شده پیشکش کرده زحمات آنانرا گرامی می دارند . در این روز زرتشتیان شیره گیاه مقدس هوم را نوشیده و به پاس و گرامیداشت زمین مقداری از آنرا بر روی زمین می پاشند . باشد که زمین خشنود شود . آیین افشاندن شراب بر روی خاک هم از این رسم سر چشمه می گیرد . همچنین در این روز برای دفع از گزند حیوانات موذی ،گزندگان و افسون نیایش کرده و به سه سوی دیوار خانه می زدند تا شر و افسون و گزند از سوی چهارم خانه بیرون رود . از آنجا که در متن های کهن ایران سپندارمذ ایزد زمین است آتورپات مانسپندان درباره این روز می گوید "سپندارمذ روز، ورز زمین کن"(یعنی کشاورزی کن). فردوسی پاکروان نیز در بیتی در حرکت بهرام چوبینه از توران به ایران می گوید :

                ز چین روی یکسر به ایران نهاد        به روز سپنـــــــــدارمذ بـامــــداد

    از اینرو می توان پی برد که شروع سفر و جنگ را هم در این روز خوب می دانستند . در نهایت در چنین روزی همانند دیگر جشنهای سرزمین کهن ایران، ایرانیان پاک نژاد به شادی و ستایش این ایزد ،روز را سپری می کردند .برای برخی جوانان ایرانی که خود را به ناآگاهی زمانه سپرده اند مایه افتخار است که بدانند چنین جشنی با چه پیشینه فرهنگی و آیین پر بار با گذشت هزاره ها به دست ما رسیده تا خود را به روز عشاق بیگانه نسپارند .ایدون باد.

     

     



  • کلمات کلیدی : جنیدی، عشق، اسفندگان، سپندارمذ، بنیاد نیشابور
  • نوشته شده در  جمعه 88/11/30ساعت  12:25 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    هر صناعت که تعلق به تفکر دارد دارد صاحب صناعت باید که فارغ دل و مرفه باشد که اگر به خلاف این بود سهام فکر او متلاشی شود و بر هدف صواب به جمع نیاید، زیرا که جز به جمیعت خاطر به چنان کلمات باز نتواند خورد. آورده‌اند که یکی از دبیران خلفا، بنی‌عباس- رضی‌الله عنهم- به والی مصر نامه می‌نوشت و خاطر جمع کرده بود و در بحر فکرت غرق شده و این سخن می‌پرداخت چون در ثمین و ماء معین، ناگاه کنیزکش درآمد و گفت:«آرد نماند» دبیر چنان شوریده طبع و پریشان خاطر گشت که آن سیاقت سخن از دست بداد و بدان صفت منفعل شد که در نامه بنوشت که «آرد نماند». چنانکه آن نامه را تمام کرد و پیش خلیفه فرستاد و از این کلمه که نوشته بود هیچ خبر نداشت. چون نامه به خلیفه رسید و مطالعه کرد چون بدان کلمه رسید حیران فرو ماند و خاطرش آنرا بر هیچ حمل نتوانست کرد که سخت بیگانه بود. کس فرستاد و دبیر را بخواند و آن حال از او باز پرسید. دبیر خجل گشت و به راستی آن واقعه را در میان نهاد. خلیفه عظیم عجب داشت و گفت:«اول این نامه را بر آخر آن چندان فضیلت و رجحان است که «قل هو الله احد» را بر «تبت یدا ابی‌لهب». دریغ باشد خاطر شما بلغا را بدست غوغاء مایحتاج باز دادن. و اسباب ترفیه او چنان فرمود که امثال آن کلمه دیگر هرگز به غور گوش او فرو نشد، لاجرم آن‌چنان گشت که معانی دوکون در دو لفظ جمع کردی.

    این نوشته نظامی عروضی نشان از اهمیت شغل نویسندگی در نزد حکام ان دوره دارد که اگر کمی از آن حسن نظر، در این دوره وجود می داشت شاید بسیاری از نویسندگان و منتقدین به جای روی اوردن به نوشته های بی فایده بازاری به محتوای نوشته و تاثیر ان توجه می کردند. گرچه در این روزگار نیز جوایزی برای تشویق نویسندگان و منتقدین در نظر گرفته شده اما صرف نظر از جهت گیری های سیاسی باز هم این جوایز که نسیب افراد معدودی می شود گره گشای مشکلات نیست . نداشتن حقوق ثابت ، بیمه درمانی و آینده نامعلوم ، اهل قلم را از صرف وقت دائم در این حوزه باز می دارد و اگر موجب قطع رابطه نویسنده با قلم نشود حتما موجب ارائه دادن  کارهای سفارشی می گردد که ارزش نوشته و نویسنده را پایین می اورد و این مساله ای است که مسئولان توجه کافی به ان نداشته اند .



  • کلمات کلیدی : اهل قلم، آرد
  • نوشته شده در  جمعه 88/11/23ساعت  1:46 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    قصد داشتم چند وقتی وبلاگ را تعطیل کنم و به کارهای مهمتر از جمله نقد کتاب بپردازم اما مگر می گذارند این جماعت.

    خرمگس های عزیز به همگی خیر مقدم می گوییم و آرزوی توفیق روزافزون برای همگی داریم ! تعجب نکنید . قرار است از این به بعد از منتقدین به این شکل تعریف کنند .

    چند سطری حاشیه برویم .

    تعریف از چند طریق ممکن است 1- تعریف ساده که چیزی ،مکانی ،ادمی یا شغلی را به اختصار نشان می دهد به طوری هر کس انرا نمی شناسد با ان تعریف بشناسد . 2- از طریق تشبیه و مثال تا شنونده با ارزیابی مثالی که شناخته شده است کلمه مورد نظر را از راه قیاس بشناسد 3- از راه توصیف یعنی معرفی مفصل تر و جزئی نگر تر .

    در ششمین جشنواره نقد کتاب که دیروز برگزار شد یکی از برگزیدگان این جشنواره که خود منتقد ،نویسنده و پزوهشگر بزرگی است و بنده خدمت ایشان ارادت دارم ،در باره منتقدین و جایگاهشان و لقبهایی که نویسندگان به انها میدهند سخنرانی جالبی نمودند که بسیارمورد توجه واقع شد . از جمله اینکه فرمودند یکی از لقبهایی که نویسندگان به منتقدین داده اند خرمگس است . ایشان کلی در اینباره تحقیق کرده و متوجه شده که سقراط اولین کسی است که خود را خرمگسی دانسته که با نیش زدن، جامعه را بیدار می کند و موجب تحرک  می شود . از نظر این سخنران محترم خیلی جالب بود که جامعه منتقدین این لقب را بپذیرند و انرا تعریفی از خود قلمداد کنند .منتقدین محترمی که در ان جلسه حضور داشتند نه تنها از این لقب بدشان نیامد که بسیار هم پسندیدند و سخنرانان بعدی هم که خود منتقدین برگزیده بودند بر این حرف صحه گذاشته این وازه را تکرار کردند . سوال اینجاست که این تعریف برای منتقد در کدامیک از تعاریف ذکر شده می گنجد ؟ تعریف ساده ،تشبیه یا توصیف ؟با توجه به اینکه این جشنواره های سالانه برای ارزش گذاری به کار نقد و منتقدین برگزار می شود ،جنین تشبیهاتی از سوی کسانی که خود در عرصه نقد فعالند و با ان اشنا، بعید می نماید و موجب تاسف است، هر چند که بگوییم سقراط گفته یا هر دانشمند دیگری . انچه مهم است اینکه لفظ خرمگس در جامعه امروزی زیبا نیست و توهین تلقی می شود و گمان نمی کنم هیج منتقدی بتواند چنین لقبی را بپذیرد و از این به بعد دستش به قلم برود . کار نقد کاری علمی و مستند است که لازمه ان، سواد کافی، اشنایی همه جانبه با موضوع مورد بحث ،اشراف بر مبانی نقد  و...است که از عهده هر کسی بر نمی اید همچنین منتقد بر خلاف خرمگس تنها بر روی عیبها نمی نشیند بلکه کار منتقد ، معرفی ،شرح ،برجسته کردن نقاط قوت و در آخر تذکر نقاط ضعف است انهم به شکلی محترمانه و با استناد به دلایل علمی .با این وصف از کدام وجه می توان تشابهی بین منتقد و خرمگس یافت .از این می گذریم که مشبه به باید بهتر و زیباتر از مشبه باشد نه بدتر و زشت تر .

    امیدوارم گوینده این سخنان از من نرنجند و حق بدهند که منتقدانی که تمام همت خود را صرف نقد بی غرض کرده اند بدون هیچ چشمداشتی ، از این لقب تازه که مورد استقبال هم قرار گرفته برنجند .ایشان خود واقفند که مردم وقتی از چیزی برنجند زبانشان را نمی توانند نگه دارند و ما منتقدین هم قلممان را.



  • کلمات کلیدی : جشنواره نقد کتاب، خرمگس، منتقد، سقراط
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/8/27ساعت  2:28 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    خسته از انتظارهای طولانی با قالبی سنگین از غمهای متوالی و بارانهای نباریده بر زمینهای خشک صحرای زندگی ،چشم بر افق دوخته و دست و پا زدنهای دلخوشی و شادمانی را تماشا می کنی . دردها ریشه می دوانند و غصه ها چند برابر می شوند و کلنگی درونی بر ریشه جانت می خورد بدون اینکه به نمای ساختمان وجودت دست بزند . آنقدر از درون پوک می شوی که برای ویرانی کامل، تنها به کلنگی نیاز داری . اگر فرو بریزی آن دیگرانی که هر روز نظاره ات می کنند فرو ریختنت را یکشبه می دانند و از خوره های درونت بی اطلاع .

    آرزو می کنی گوسفندی بودی با پشمهای در هم پیچیده که گاهی چیده می شد ،شیری که گاهی دوشیده می شد و سری که روزی بریده می شد ؛اما آسوده بودی از آدم بودن، از خفقانی که حنجره ات را می آزارد چون سنگ بر دلت می نشیند و رفته رفته سنگت می کند و آنوقت دیگر نمی خواهی آدم باشی .

    خسته ای ،آنقدر که پلک زدنی را هم ناسزا می دانی و تقدیر یک دم دیگر خودت را لعنت می کنی بی آنکه فرشته ای تو را به جایی بخواند که چشمت را در جست و جوی آن به دنیا گشودی و نمی دانی  از کدام گوشه این گنبد بد قواره در می آید که سر راهش بگیری و یادش بیاوری سهمت از زندگی زمانی دراز است که به پایان رسیده است . ناچاری یکدمی امانت را رها کنی درگوشه ای و به گوشه ای دیگر بگریزی و آنروز فرا رسیده است شاید.

    کجایی که نمی آیی؟



  • کلمات کلیدی : مرگ، فرشته، گوسفند
  • نوشته شده در  جمعه 88/5/9ساعت  12:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    در اثار پائولو کوئیلو عرفان ، فلسفه و سرنوشت از دستمایه های اصلی هستند وپائو لو می کوشد تا پیچیده ترین و ژرف ترین نکات فلسفی و عرفانی را در قالب ساده ترین محتوا بیان کند در کتاب "مکتوب " این نکته به طور بارز دیده می شود .حکایات ، کوتاه اما تاثیر ان ماندنی است . در ابتدای کتاب امده است :

     مکتوب یعنی نوشته شده . عرب گمان می کند این عبارت ترجمه خوبی برای واژه مکتوب نیست زیرا گر چه همه چیز از قبل نوشته شده اما خداوند بخشاینده است و این کار را تنها برای کمک به انسان کرده است .

    اینک یکی از حکایات کتاب:

    پیر گفت دوست عزیز، مجبورم چیزی به تو بگویم که شاید انرا ندانی . مدتها در این فکر بودم که چگونه شنیدن این خبر را برایت ساده تر کنم و انرا با رنگ های روشنتر بیارایم  به ان وعده های بهشت و تجسم کمال بیافزایم و با توصیفات راز گونه . اما هیچکدام اینجا به کار نمی اید .

    نفسی عمیق بکش و خود را اماده کن .از انچه می گویم کاملا مطمئن هستم این یک پیشگویی لغزش ناپذیر و بدون تردید است .

    قضیه این است : تو خواهی مرد . فردا یا پنجاه سال دیگر ، دیر یا زود ، اما به هر حال خواهی مرد .گر چه شاید تمایل نداشته باشی و یا برنامه های دیگر داشته باشی . به دقت به انچه که امروز می خواهی انجام دهی فکر کن . در مورد فردا یا باقی عمرت نیز.

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 87/8/17ساعت  10:30 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    پروازه دختری است  که پیش از رسیدن به بلوغ پدر و مادرش را از دست داده و نزد خانواده عمویش زندگی می کند، پس از اتملام تحصیلات دانشگاهی در رشته پزشکی ، برای گذراندن طرح به یکی از روستاهای دور افتاده می رود . وی از کودکی ناف بریده پسر عمویش بوده و از این موضوع ناراحت است و با رفتن از پیش ان خانواده احساس آرامش می کند. با اوردن دختر جوانی به نزد او به عنوان اولین  بیمار متوجه می شود که او به خاطر عشق به پسری از ده دیگر و ارتباط پنهانی با او ، خودکشی کرده است . در همان شبی که دختر در درمانگاه است توسط همان پسر و دوستانش ربوده می شود و سپس اهالی ده برای حفظ شرف خود به دنبال انها رفته هر دو را می کشند و نعش دختر را به ده بر می گردانند . چند روز بعد جسد خواهر همان دختر را که کاملا سوخته به درمانگاه می اورند و ادعا می کنند که هنگام نفت ریختن دربخاری اتش گرفته است .اما کژال دختری که پدرش قول او را به ازای بیست گوسفند به کدخدا داده  ضمن فرار از خانه و پناه اوردن به درمانگاه فاش می کند که پدر ان دختر او  را دست و پا بسته به طویله برده و با بنزین اتش زده ست . کژال از پروازه می خواهد تا به او لباس و اسلحه بدهد تا او به کوه فرار کند . در ان ده زنی مقتدر به نام خانبانو که روزگاری زن خان بوده زندگی می کند و به پروازه علاقه زیادی دارد و گاه به گاه از او دعوت می کند که به خانه قصر مانند او که درقلعه ای واقع است برود . این زن پسری دارد که در شهر زندگی می کند و با تعریفهای مادرش عاشق پروازه شده برای دیدن او به ده می اید و پروازه نیز به او تمایل پیدا می کند . در این میان کژال به کوه رفته سنگر می گیرد و لشکرکشی مردان ده برای اسیر کردن او به جایی نمی رسد زیرا تمام زنان ده به همراه خانبانو و پروازه پنهانی به او کمک می کنند . پسر عموی پروازه با شنیدن اوضاع نامساعد انجا به نزدش می اید تا او را از  خشم مردان ده به خاطر کمک به کژال حفظ کند . در این میان پروازه که گمان می کند پسر عمو او را نامزد خود می داند و از این بابت نگرن است حرف دل خود  را می گوید وپسر عمو نیز اعتراف می کند که او را مثل خواهرش می داند . در پایان پسر عمو که وصف کژال را شنیده و یکبار او را دیده از او خواستگاری می کند و پدر و مادرش را به خواستگاری می اورد پروازه نیز با پسر خانبانو ازدواج می کند. کژال به ده می اید و جلوی همه از پدرش عذر می خواهد و پس از مراسم عروسی به تهران می رود درس می خواند و به مدارج بالا می رسد . اما در پایان دیگری از این استان هنگامی که کژال به ده می اید تا از پدرش عذر بخواهد پدر در همان دم سرش را می برد و خود را نیز می کشد اما در روزای بعد هنوز از کوهی که کژال در ان پناه گرفته دود اتش بلند است و به نظ می اید کژال زنده است .

    نقد

    کژال داستانی زن مدار است و کاملا در دفاع از حقوق زنان نوشته شده ، اما این دفاعیه ها تا حدود زیادی مطابق با شرع و عرف و حقوق اسلامی هر شخص به ویژه زنان است . بیشتر حرف نویسنده در رابطه با سنتهای غلطی است که در گذشته پایه ریزی شده و یا مسائل عرفی که در جامعه جا افتاده و رعایت انها لزومی ندارد . به طور کلی مواردی که در این رمان به انها پرداخته شده به این ترتیب است :

    لزوم آگاهی زنان از حقوق خود ، اتحاد زنان برای دفاع از حقوق خودشان ، تاکید بر توانایی های زنان ، داشتن حق انتخاب، نفی سنتهای غلط ، نفی برخی مظاهر مذهبی چون حجاب و تماس با نا محرم

     از ابتدای داستان شخص اول زن که از زبان خود داستان را روایت می کند از اینکه او و پسر عمویش را در کودکی با هم نامزد اعلام کرده  اند ناراحت است غافل از اینکه پسر عمو او را چون خواهر خود می داند و عمویش نیز چنین گمانی دارد  . او پسر عمویش را که پسری خوب و منطقی است دوست دارد و می داند که با او خوشبخت می شود اما چون حق انتخاب ندارد از این بابت ناراحت است و به قول خودش :

    " شاید اگر این قرار و عهد اجباری در میان نبود خسرو کسی بود که من برای همسری انتخابش می کردم " ص 12

    به همین دلیل وقتی عاشق پسر خانبانو می شود با وجدان خود درگیر می شود که خسرو را با انهمه محبت که خودش و خانواده اش در حقش کرده اند چطور جواب کند . نویسنده با این حرف غیر مستقیم سنتهای غلط قدیم را نفی می کند و برای آدمها چه مرد چه زن حق انتخاب قائل می شود . از طرفی این دختر در میان دهی گرفتار می شود که مرد سالاری به بدترین نحو در ان جریان دارد . دختران با گوسفند معاوضه می شوند و حق هیچ اعتراضی ندارند :

    "ما برای بابام مثل گوسفنداشیم به هر کی بخواد می فروشه و به هر کی نخواد نمی فروشه "ص76

    در این ده دختران حق درس خواندن دارند و تا دیپلم هم پیش می روند سواری و تیر اندازی هم می دانند اما حق انتخاب ندارند .مردان ده بی محابا آدم می کشند و اب از اب تکان نمی خورد هرج و مرج کامل حاکم است اما هیچکدام از مردم ده نه زن و نه مرد حاضر نیستند جریان را به ژاندارمری اطلاع دهند و همه قضایا را بین خود حل می کنند . درمانگاه خانم دکتر که از ابتدای ورود با مسائل زنان ده اشنا و درگیر شده و پای خودش هم در فرار کژال گیر است به پایگاهی برای حضور زنان و دختران تبدیل می شود .

    کژال که به خاطر فرار از ازدواج اجباری به کوه گریخته در میان ناباوری پروازه مورد حمایت پنهانی زنان قرار گرفته توسط او و خانبانو برایش فشنگ و غذا می فرستند . به نظر می اید در اینجا نویسنده یکی از ارای فمینیستها را در نظر داشته که اتحاد جهانی زنان را موجب نجات انان می داند :

    "ایده سیاسی دیگری که در قرن 19ظهور کرد این بود که زنان تمامی کشورها باید با یکدیگر متحد شوند و به یاری یکدیگر حقوق خود را به دست آورند "(آندره میشل ، جنبش زنان ،هما زنجانی زاده ،مشهد ، نیکا،1383،ص 92)

    اتحاد زنان برای آزادی از نیمه های داستان با فرار کژال به کوه آغاز می شود خانبانو  با استقبال از این اغاز می گوید :

    " دیگه وقتش شده ، چند تا نعش بره زیر خاک؟" ص 162

    نویسنده در این زمان طرز تفکر خود را از زبان کژال بیان می کند:

    "مثل کژال میلیونها دختر و زن تو دنیا دارن مبارزه می کنن بدون تفنگ و نه تو کوه . تو همون خونه هاشون ، با نابرابری ها ، تبعیض ها ،حق کشی ها ، با زندگی ، با سختی ،اما هیچکس توجهی بهشون نداره برای هیچکس قهرمان نیستن همه قهرمان رو فقط کسی میدونن که یا مثل هنر پیشه های این فیلما تفنگ دستش بگیره یا مثلا یه چیزی اختراع کنه یا مثلا یه رمان بنویسه اما کسی متوجه نیست که تک تک این زنها و دختر ها به نوبه خودشون یه قهرمانن."ص 253

    خانبانو که خود نیز زنی استکه روزگاری عصیان کرده و به خونخواهی پد رو برادر ، خان و پسرش را کشته است و زمانی را در کوه سپری کرده به کژال میگوید :

    "ترس برای چیه ؟همه مون باید یه روزی خودمون رو بشناسیم . فکرم نکن اون مردایی که دنبالت هستن از تو قوی تر و زرنگ ترن . ما زنهام اگه بخوایم می تونیم خیلی قوی و با هوش باشیم ." 160

    نویسنده حجاب و پرهیز از تماس با نامحرم را نیز یکی از همان سنتهای غلط می داند گر چه هیچ اشاره نه مستقیم نه غیر مستقیم به ان ندارد اما وقتی دست دادن پروازه با پسر خانبانو و پسر عمویش را بیان می کند و در عین حال شخصیتی نجیب و منطقی از انها نشان می دهد دقیقا منظور خود را بیان می کند . او نارضایتی خود را از برخی رفتارهای عرفی چنین نشان می دهد:

    " چیزهایی که شاید اصلا ربطی به نجابت نداشت . اما اینطور برامون جا افتاده بود که اگر یه دختر برای ازدواج با یه پسر شادی اش رو ابراز کنه اون " نا " معنا پیدا می کنه . یا اگر اصلا یه دختر بخواد قبل از یه پسر حرف دلش رو بزنه اون " نا " تفسیر میشه . فاصله نجابت با نانجیبی فقط همون یک " نا " بود اما این " نا" صدها مفهوم و معنی و تفسیر تو دلش داشت : ممنوعیتها ، محدودیتها ،خود داری ها ."ص 286

    یکی از اراء فمینیستها این است که " رهایی زنان نه فقط به نفع آنان بلکه به نفع تمامی جامعه یشری است . رهایی زنان به مثابه رهایی مردان نیز خواهد بود." اندره میشل ،93)

    نویسنده این کتاب نیز در یکجا به این موضوع اشاره می کند .وقتی یکی از پسران جوانی که برای کشتن یا اسیر کردن کژال به کوه رفته زخمی می شود و او را به درمانگاه می اورند پروازه برای او توضیح می دهد که کژال به خاطر فرار از ازدواج با کدخدا که هم پیر است و هم زن و بچه دارد به کوه گریخته ، در حالی که اگر حق انتخاب داشت شاید تو را انتخاب می کرد . در این جا نویسنده قصد دارد حقوق زنان  و مردان ستمدیده را در کنار هم قرار داده از هر دو بر ضد سرمایه دار استفاده کند که خواسته ای به حق و به جاست . یکی از زنان ده که علیه مردان به پا خواسته به کژال کمک می کند درباره علت این کار می گوید :

    " الف دختر بودم زدن تو سَرُم بخشیدنُم ای گردن کلفت . جون عزیزُم گذاشتم تو خونه اش .خونه بوآم کلفت بودُم اوجام کلفتی کردُم چی شد بهم؟چی کرد بهم؟ اوجا از بوآم کتک خوردُم ایجا از او .از صبح تا شو سی ام کار بوده بگو یه روز خوش .حالا ای عقل تو کله اش تپیده . می موند مثل مو سیا بخت بشه ؟ عقل کِرد ." ص 190

    پروازه در صحبت با زنان ده در جست و جوی علت خودکشی دختران و فرار انها رد پای فیلم های حقوق زنان را پیدا می کند. معلوم می شود حضور تلویزیون و ویدئو در ده و دیدن فیلم های مربوط به حقوق زنان ، دختران را از حقوقشان آگاه کرده موجب شده انها نتوانند ظلم را تحمل کنند . نویسنده در اینجا عصیان را معلول آگاهی دانسته ، زنان را توصیه به دانستن حقوق خود و عصیان علیه تبعیض ها  می کند .  

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 87/7/21ساعت  10:34 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>