سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

قابوس نامه اثر مشهور عنصرالمعالی کیکاووس کتابی است سودمند و خواندنی که در سال  475هجری نوشته شده و در میان اثار زبان فارسی ارزشی خاص دارد . این کتاب به تعبیر شادروان ملک الشعرای بهار به منزله « مجموعه ای است از تمدن اسلامی پیش از مغول ».

در سخنان امیر کیکاووس با همه وسعت اطلاعات و دانایی او اثری از فضل فروشی نیست . وقتی با راستی و فروتنی خاص خود سخن می گوید ، گویی دوستی مهربان است که نامه نوشته نه ناصحی ملامتگر و خود فروش و به همین سبب گفتار او. تلخی نصایح امرانه را به همراه ندارد :« خواستم که علم اولین و اخرین من دانمی که تو را بیاموختمی و معلوم تو گردانیدمی تا به وقت مرگ بی غم تو از این جهان بیرون شدمی ولکن چه کنم که من خود در دانش پیاده ام .»

یکی از جنبه های درخشان طرز تفکر عنصر المعالی – که موجب مزیت قابوسنامه شده است – توجه او به زندگانی عملی است . ممکن است بعضی بر او خرده بگیرند که وی هم ما را از برخی کارها بازداشته و هم ترتیب و ایین ان کارها را بیان کرده است . مثلا در باب مذکری و واعظی می نویسد :« هر سؤالی که از تو پرسند ان را که دانی جواب ده وان را که ندانی بگوی که : چنین مسأله نه سر کرسی را بود به خانه آی تا به خانه جواب دهم، که خود کسی به خانه نیاید بدان سبب و اگر تعمد کنند و بسیار نویسند، رقعه را بدر و بگوی که : این مسأله ملحدان است و زندیقان است سایل این مسأله زندیق است . همه بگویند که : لعنت بر ملحدان و زندیقان !

انچه در قابوسنامه موجب شگفتی است گذشته از اسلوب ساده و نثردل انگیز عنصر المعالی و لطف ذوق و حسن تعبیر او در نویسندگی ، وسعت اطلاعات و معلومات وی در زمینه های مختلف است .نگاهی به فهرست ابواب کتاب و موضوعات گوناگونی که در هر یک مورد بحث شده است نشان می دهد که عنصر المعالی مردی است پر مایه و کتاب خوانده و در انواع رشته های علوم و فنون ان عصر فراوان چیزها اموخته است . از شناختن حق پدر و مادر ، پیری و جوانی ، طرز غذا خوردن گرفته تا مهمانی کردن و مهمان شدن مزاح و نرد و شطرنج و ....به طوری که بسیاری از مظاهر زندگی اجتماعی را در قابوسنامه می توان جلوه گر یافت . کتاب قابوسنامه و جامعیت ان هدف تعلیم و تربیت را در قرن پنجم هجری اشکار می کند که چگونه درس خواندن با معلوماتی کلی و شامل پرورش می یافته است . راست است که امروز وسعت دامنه علم امکان اینگونه تحصیلات را از مردم عصر ما سلب کرده است .ولی برخی از متخصصان امروزی را - که چون از رشته خود قدمی بیرون می نهند در هر دانش دیگر پیاده اند – با عنصرالمعالی قیاس می کنیم ارزش عقیده کسانی که در تعلیم و تربیت طرفدار تخصص محض نیستند اشکار می شود .1

در اینجا بخشی از نصایح وی به فرزندش را نقل می کنیم :

در حق فرزند و حق شناختن

اگر پسریت اید ای پسر اول چیزی باید که نام خوش بر او نهی که از جمله حق های پدران بر فرزندان یکی ان است که او را نام خوش نهد . دوم انکه به دایگان عاقل و مهربان سپارد و به وقت سنت کردن، سنت کنی و به حسب طاقت خویش شادی کنی و قرانش بیاموزی تا حافظ قران شود و چون بزرگتر شود اگر رعیت باشی وی را پیشه ای بیاموزی و اگر اهل سلاح باشی2 به معلم سلاح دهی تا سواری و سلاح شوریدن3   بیاموزد و بداند که به هر سلاحی کار چون باید کردن و چون از سلاح اموختن فارغ گردی، باید که فرزند را شناو کردن بیاموزی . چنان که من، چون ده ساله شدم ما را حاجبی 4   بود با منظر گفتندی وی را، رایضی 5    و فروسیت 6   نیکو دانستی . پدرم رحمة الله ، مرا به وی سپرد؛ تا مرا سواری و زوبین 7    و تیر انداختن و نیزه باختن و کمند افکندن، جمله هر چه در باب فروسیت و رجولیت بود بیاموختم . پس حاجب با منظر و ریحان خادم، پیش امیر شدند و گفتند :« ای خداوند ، خداوند زاده را هر چه ما دانستیم بیاموخت . خداوند فرمان دهد تا به نخجیرگاه انچه اموخته است بر خداوند عرضه کند.» .امیر گفت:« نیک اید .» 8   

روز دیگر برفتم هر چه اموخته بودم بر پدر عرضه کردم . امیر ایشان را خلعت فرمود . پس گفت : « این فرزند مرا انچه بیاموخته ای نیک بدانسته است و لکن بهترین هنری نیاموخته است. » گفتند:«ان چه هنر ست؟» امیر گفت :«این همه هر چه داند از معنی هنر و فضل ان همه است که به وقت حاجت اگر وی نتواند کرد ممکن بود که کسی از بهر وی بکند . ان هنر که وی را باید کرد از بهر خویش و هیچ کس از بهر وی نتواند کرد؛ وی را نیاموخته اید .» ایشان پرسیدند که :« ان کدام هنرست؟»امیر گفت :« شناو کردن که از بهر وی جز وی کسی نتواند کردن. » و دو ملاح جلد را از ابسکون بیاوردند و مرا بدیشان سپرد تا مرا شناو بیاموختند به کراهیت 9    نه به طبع . لکن نیک بیاموختم .

تا اتفاق افتاد ان سال که به حج رفتم از راه شام، بر در موصل  10    ما را قطع افتاد11   و قافله بزدنند و عرب بسیار بودند و ما با ایشان بسنده نبودیم . در جملة الامر من برهنه به موصل امدم . هیچ چاره نداشتم.اندر کشتی نشستم. به دجله و بغداد رفتم و انجا کار نیکو شد و ایزد تعالی توفیق حج داد . غرضم انست که اندر دجله پیش از انکه به عبکره رسند، جایی مخوف است و گردابی صعب، چنانکه اوستادی جلد باید که ملاحی داند تا انجا بگذرد که اگر صرف12     ان نداند که چون باید گذشت ، کشتی هلاک شود . ما چند تن اندر کشتی بودیم، بدان جای رسیدیم . ملاح اوستاد نبود ، ندانست که چون باید گذشتن ، کشتی به غلط اندر میان ان جایگه برد و غرقه گشت . قریب بیست و پنج مرد بودیم . من و مردی دیگر بصری13   و غلامی از ان من،زیرک کیکاووسی نام، به شناو بیرون امدیم ؛ دیگران جمله هلاک شدند . بعد از ان، مهر پدر اندر دل من زیادت گشت ، در صدقه دادن از بهر پدرم و ترحم فرستادن 14     زیادت کردم و بدانستم که ان پیر این چنین روزی را پیش همی دید که مرا شناوگری بیاموخت و من ندانستم .15

 

توضیحات

 

1- برگرفته از مقدمه گزیده قابوسنامه ، به کوشش غلامحسین یوسفی ، انتشارات امیر کبیر چاپ سوم 1368

2- سپاهی                          3- جنگاوری                     4- پرده دار                  5- رام کردن اسب    

6-  اسب سواری                  7- نیزه                           8- خوب است                9-  بی میلی   

10- دروازه موصل              11- به ما حمله کردند        12- تغییر محل کشتی       13 -  اهل بصره  

14-  طلب امرزش کردن       15- گزیده قابوسنامه،صص147- 150

منبع:

گزیده قابوسنامه عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر ، به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی، موسسه انتشارات امیر کبیر، 1368چ سوم

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 86/12/14ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    از کتاب تمهیدات عین القضاة همدانی عارف قرن ششم هجری :

    ای عزیز این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السلام گفت : «من عشق و عف ثم کتم فمات مات شهیدا»

    هر که عاشق شود انگه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد . اندر این تمهید عالم عشق را خواهیم گسترانید . هر چند که می کوشم از عشق در گذرم ، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با اینهمه ، او غالب می شود و من مغلوب . با عشق کی توانم کوشید ؟

              کارم اندر عشق   مشکل   می شود            خان   و  مانم در  سر دل  می شود

              هر زمان گویم که بگریزم ز عشق          عشق پیش از من به منزل  می شود

    دریغا عشق فرض راه است همه کس را . دریغا اگر عشق خالق نداری باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود . دریغا از عشق چه توان گفت و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد . در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند . عشق اتش است هر جا که باشد جز او رخت دیگی ننهد هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند.

                  در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست        با  جان  بودن  به  عشق  در سامان  نیست

                  درمانده عشق را از ان درمان   نیست         کانگشت به هر چه بر نهی عشق ان نیست



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/12/11ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    دوران مشروطه همچنان که نقطه عطفی در تاریخ ایران از نظر تبدیل سلطنت به مشروطه می باشد ، از نظر تغییرات در مسائل فرهنگی و اجتماعی نیز حائز اهمیت می باشد . در این دوران بود که شعرا و نویسندگان و روزنامه نویسان آغاز به سرودن و نگارش عقاید خود کردند و از فضای بسته مداحی شاه و طرح صله و هجو و هزل بیرون امده به مضامینی چون :ازادی ، وطن پرستی، ازادی قلم و....پرداختند . در این رهگذر چیزی که بیش از پیش در ان دوره جلوه گر شد تلاش برای کشاندن زنان به صحنه علم و دانش است که در اکثر شعرها و نوشته های ان دوران به چشم می خورد . یکی از شعرایی که خود را حامی زنان و مدافع انان می داند سید اشرف الدین حسینی معروف به نسیم شمال است . این مرد بزرگ که دارای روزنامه ای هفتگی بود تمام مطالب روزنامه را خود می سرود و با وسایل ابتدایی به چاپ می رساند و در دسترس مردم قرارمی داد . این شاعر بی پیرایه که از مال دنیا چیزی نیندوخته بود، زندگی خود را از این راه می گذراند . بسیار محبوب قلوب مردم شده بود و به طور کلی می توان او را معروفترین و محبوبترین شاعر دوره مشروطه دانست :نزدیک بیست سال هر هفته روزنامه نسیم شمال او در مطبعه کلیمیان ...در چهار صفحه کوچک به چاپ می رسید و به دست مردم داده می شد .

    اشرف الدین حسینی به احتمالی در 1287 در قزوین به دنیا امد شش ماهه بود که پدرش درگذشت و خانه و اموال پدری اش را فردی غاصب تصاحب کرد و رنج تهیدستی را بر درد یتیمی او افزود . اشرف الدین در جوانی به عراق رفت و مدتی در نجف و کربلا زیست ..بعد به قزوین بازگشت سپس در 22 سالگی به تبریز رفت . در انجا به تحصیل روی اورد و یک دوره هیئت ، جغرافیا ، هندسه و صرف و نحو عربی و منطق و فلسفه و کلام خواند سپس به گیلان رفت و در رشت اقامت گزید ...در محیط گیلان با اندیشه های نو و ارمان مشروطیت اشنا شد و در 1324ه.ق.که جنبش مشروطه خواهی اغاز شد ،روزنامه ای را تأسیس کرد . انرا با الهام از این بیت حافظ (خوش خبر باشی ای نسیم شمال – که به ما می رسد زمان وصال ) نسیم شمال نامید. نسیم شمال روزنامه ای سیاسی بود با شعر طنز الود و فکاهه و موضوع انها مسائل جامعه ، فرهنگ و تعلیم و تربیت بود .    

    مجموعه گلزار ادبی       

    نسیم شمال درس های تربیتی و اموزش های اخلاقی موردنظرش را با زبانی ساده ، رسا و موزون به صورت حکایت های جذاب منظوم در آورده و مجموعه ای از این اشعار کودکانه را در دفتری تدوین کرده است .این دفتر اینک با نام گلزار ادبی معروف است ...

    نسیم شمال در دیباچه گلزار ادبی خود چنین نوشته است :

    صاحبان علم و معرفت می دانند که یکی از لوازم تعلیمات مدارس جدیده خصوصا مبتدیان ، حفظ اشعار است که نه تنها باعث ازدیاد قوه حافظه شاگردان است ، بلکه این قبیل اشعار حاوی مطالب اخلاقی می باشد یک درس اخلاقی خیلی سهل و ساده به اطفال تعلیم می نماید که هرگز فراموش نمی شود و همیشه در ذهن و خاطر است .               

    نسیم شمال سپس با انتقاد از عدم توجه اندیشمندان عرصه تعلیم و تربیت به ادبیات کودکان ، دلیل توجه خاص خود را به این گستره ، فقدان اثار اموزشی مناسب کودکان می داند . متأسفانه کتابی که جامع حکایات منظوم و اشعار اسان باشد ، در دسترس شاگردان مدارس نبوده و اغلب از این تعلیمات بی بهره مانده اند به این ملاحظه بنده اشرف الدین حسینی این مختصر کتاب را ترتیب داده تقدیم معارف نمودم .       

                                                                                               

    ایجاد مدارس جدید

    از مباحث مهمی که نسیم شمال به ان پرداخته طرفداری از ایجاد مدارس جدید است و بارها نظر خود را در این مورد اعلام کرده است :

                شهر اباد شده به به از این مدرسه ها               خلق ازاد شده به به  از این مدرسه ها

    و توصیه می کند :

                مدارس جدید را ثمرهاست                            دارالفنون سر چشمه هنرهاست

                روز نشاط دختر و پسرهاست                       من بعد بهر شیخنا خطرهاست

     رونق گرفتن مدارس و رواج یافتن تحصیل چنان نسیم شمال را به وجد می اورد ، که شادمانه برپایی مدارس را جشن می گرفت و سرخوشانه به خلق تهنیت و فرخنده باد می گفت :

    شهر قزوین شده از مدرسه ها مثل بهشت         می رود مدرسه هر کودک پاکیزه سرشت

    از همین مدرسه زیبا غلبه کرده به زشت          کودکی با خط خوش بهر من این شعر نوشت

    شهر اباد شده به به  از این مدرسه ها              خلق ازاد شده به به  از این مدسه ها

    «نسم شمال ستایشگر پرشور دانش بود. او مدرسه ها را مایه بالندگی نهال جان نوباوگان ، زینت بخش صفحه دلها و روشنی افروز روح خردسالان می دانست و چنین می سرود :

    ای جوانان روح روشن می شود از مدرسه       شهر تهران باغ و گلشن می شود از مدرسه

    در حقیقت روح انسانی همان علم است علم        رسم و دستور مسلمانی همان علم است علم

    فرق انسانی ز حیوانی همان علم است علم         رفع بدبختی و نادانی همان علم است علم

    صفحه دلها مزین می شود از مدرسه               ای جوانان روح روشن می شود از مدرسه

    چون به شعرش احسن احسن می شود از مدرسه    ای جوانان روح روشن می شود از مدرسه



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 86/11/19ساعت  6:45 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    مطلبی از فیه ما فیه مولوی                

     فیه ما فیه (که همچنین مقالات مولانا نیز نامیده شده) کتابی است به نثر فارسی اثر مولانا جلال‌الدین بلخی (604 - 672ق.) و موضوع آن نقد و تفسیر عرفان است و شامل یادداشت‌هایی است که در طول سی سال از سخنان مولانا در مجالس فراهم آمده است. در این کتاب اشاراتی دیده می‌شود که نشان دهنده حضور شمس تبریزی در آن مجالس است. فیه مافیه و مجالس گفته‌ها و آموزه‌هایی است که مولانا بیان می‌کرده و پیروان آن را می‌‌نوشتند.

    «اگر کسی در حق کسی نیک گوید ان خیر و نیکی به وی عاید می شود و در حقیقت ان ثنا و حمد به خود می گوید . نظیر این ، چنان باشد که کسی گرد خانهخود گلستان و ریحان کارد هر باری که نظر کند ، گل و ریحان بیند . او دائما در بهشت باشد چون خو کرد به خیر گفتن مردمان . چون به خیر یکی مشغول شد ، انکس محبوب وی شد و چون از اویش یاد اید محبوب را یاد اورده باشد و محبوب را یاد اوردن محبوب گل و گلستانست و روح و راحت است و چون بد یکی گفت انکس در نظر او مغبوض شد و چون از او یاد کند و خیال او پیش اید چنانست که مار یا کژدم  یا خار و خاشاک در نظر او پیش امد .اکنون چون می توانی که شب و روز گل و گلستان بینی و ریاض ارم بینی چرا در میان خارستان و مارستان گردی . همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی و چون همه را دشمن داری خیال دشمنان در نظر می اید چنانست که شب و روز در خارستان و مارستان می گردی . پس اولیا که همه را دوست می دارند و نیک می بینند انرا برای غیر نمی کنند برای خود کاری می کنند تا مبادا که خیالی مکروه و مبغوض در نظر ایشان اید چون ذکر مردمان و خیال مردمان در این دنیا لابد و ناگزیر است پس جهد کردند که درباره ایشان و ذکر ایشان همه مطلوب و محبوب اید تا کراهت مبغوض مشوش راه ایشان نگردد پس هر چه می کنی در حق خلق ذکر ایشان می کنی به خیر و ش ان جمله به تو عاید می شود و از این می فرماید حق تعالی :من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و من یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره » 99/7-8

     

    جلال الدین مولوی ، فیه مافیه ،  بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیرکبیر 1369چاپ 6

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/11/13ساعت  2:18 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    روزی از میکل آنژ . پیکرتراش پرسیدند .چه طور میتواند چنین
    آثارزیبایی خلق کند ؟
    پاسخ داد : خیلی ساده. وقتی به یک قطعه سنگ مرمر نگاه می کنم
    تندیس را درونش میبینم .تنها کار من این است آن چه را که به این
    تندیس تعلق ندارد از آن دور کنم .
    استادی میگوید : برای هر یک از ما اثر هنری ای وجود دارد که
    آفریدن آن در سرنوشت ماست .
    معمولا این اثر هنری پوشیده از سالها ترس . احساس گناه و
    بی تصمیمی است .
    اما اگر تصمیم بگیریم چیزهایی را که به آن تعلق نداردازان دور کنیم
    اگر نسبت به توانایی خود تردید نداشته باشیم .
    ما نیز میتوانیم با پیرایش روح خود و دور نمودن هر آنچه که متعلق
    به تندیس درونیمان نیست . پیکره ای بسازیم در مقام یک اثر هنری
    جاودان و ارزشمند .
    و این است اصل و هدف آمدن ما به این جهان .
    تا با یاری پروردگار. اما بدست خود . با تلاش خود و هنر خویش
    به این مهم دست یابیم . روزی از میکل آنژ . پیکرتراش پرسیدند .چه طور میتواند چنین
    آثارزیبایی خلق کند ؟
    پاسخ داد : خیلی ساده. وقتی به یک قطعه سنگ مرمر نگاه می کنم
    تندیس را درونش میبینم .تنها کار من این است آن چه را که به این
    تندیس تعلق ندارد از آن دور کنم .
    استادی میگوید : برای هر یک از ما اثر هنری ای وجود دارد که
    آفریدن آن در سرنوشت ماست .
    معمولا این اثر هنری پوشیده از سالها ترس . احساس گناه و
    بی تصمیمی است .
    اما اگر تصمیم بگیریم چیزهایی را که به آن تعلق نداردازان دور کنیم
    اگر نسبت به توانایی خود تردید نداشته باشیم .
    ما نیز میتوانیم با پیرایش روح خود و دور نمودن هر آنچه که متعلق
    به تندیس درونیمان نیست . پیکره ای بسازیم در مقام یک اثر هنری
    جاودان و ارزشمند .
    و این است اصل و هدف آمدن ما به این جهان .
    تا با یاری پروردگار. اما بدست خود . با تلاش خود و هنر خویش
    به این مهم دست یابیم .
    و تندیس درونمان همان ضمیر روشن است
    چه بسا زیبا ترین و با ارزش ترین اثر هنری هر انسان حقیقت جو
    همان روح شفاف و ذلا ل است که برترین هدیه خداوند به انسان
    میباشد . همان که خداوند از خلق کردنش بر خود تبریک گفت و
    بر فرشتگانش امر بر سجده کرد .
    تبارک الله احسن الخالقین
    و تندیس درونمان همان ضمیر روشن است
    چه بسا زیبا ترین و با ارزش ترین اثر هنری هر انسان حقیقت جو
    همان روح شفاف و ذلا ل است که برترین هدیه خداوند به انسان
    میباشد . همان که خداوند از خلق کردنش بر خود تبریک گفت و
    بر فرشتگانش امر بر سجده کرد .
    تبارک الله احسن الخالقین

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/10/17ساعت  6:46 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

          در زبان فارسی واژه هایی هست که ممکن است کسی معنی آنرا نداند . این واژه ها معمولا در زبان عامه به کار می روند و همواره معنی مجازی خود را حمل می کنند . یکی از این واژه ها " خر " است خر ظاهرا همان حیوان معروف است که شهرت به حماقت دارد و برخی ادم های کودن را به ان حیوان تشبیه می کنند . در لغت نامه دهخدا راجع به این واژه چنین نوشته است :" حیوانی است که آنرا به عربی حمار اهلی گویند " ص8442 ج 6 و در همان قسمت از مزایای این حیوان مفید می گوید: اگر کسی را عقرب گزیده باشد بایدکه به آواز بلند به گوش خر گوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گرددوهمان جای خر به درد آید که عقرب آنکس را گزیده است و اگر پوست پیشانی خر را بر کودکی بندند که می ترسد ، دیگر نترسد و اگر مصروع با خود بدارد شفا یابد .در فرهنگ معین نیز نوشته است :" حیوان بارکشی است و دارای گوش های دراز و یال کوتاه است  " و همچنین :"احمق ، ابله ، گل تر ،لای شراب

    در کلمات مرکب به صورت پیشوند اید به معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار " (جلد اول صص1403- 1404 ) 

    با این همه فایده ، این حیوان در ادبیات کاربرد دیگری پیدا کرده مثلا کنایاتی چون سرخر به معنی مزاحم و اصطلاحات دیگری که همگی حاکی از زشتی این واژه و حیوان منتسب به ان است؛ اما این واژه دارای معانی بهتری هم هست مثلا در ترکیب با برخی واژه ها معنی فاعلی به انها می دهد مثل پرخاشخر به معنی پرخاش کننده یا در برخی واژه ها معنی بزرگی و درشتی می دهد مثل خربوزه(خیار بزرگ) ، خرمهره (مهره درشت)،خرمگس(مگس بزرگ)،خرپشته (پشته بزرگ)، خرچنگ(دارای چنگال بزرگ) و... مسلما مراد از خر پشته ، پشته احمق و نادان نیست و چنانکه خرگوش را به خاطر گوش بزرگش، خر گوش گویند نه حماقت گوشش .

     بنابراین می توان تصور کرد که خر در ابتدا به معنی بزرگ بوده است و چون ان حیوان معروف از نظر جثه از بسیاری حیوانات بزرگتر است او را خر نامیده اند که تصادفا احمق از اب در امده است پس گناه از خر نیست از حمار است، اما این واژه اینقدرجا افتاده است که  ناصر الدین شاه با ان ابهت و عظمت در خاطرات عتباتش می گوید " فلان خیلی خر است ..."

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/8/26ساعت  8:19 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>