سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

سال ها پیش زمانی که قرار بود راجع به زندگی یکی از علمای شیعه کتابی بنویسم -و البته به دلایلی در نیمه راه رهایش کردم-ضمن تحقیقاتم، به مصاحبه ای برخوردم که طی آن، علامه خاطره ای از دوران خدمتش در یکی از روستاهای عراق نقل کرده بود. علامه می گفت روز عید قربان چاقوی بزرگی را آوردند که بر آن دعا بخوانم، قضیه را که جویا شدم گفتند «ما قربانی و صاحبش را با هم می کشیم!!!»علامه می گفت، طی مدتی که آنجا بودم فقط توانستم نماز و روزه شان را درست کنم!!!
در این چند سال هر وقت یاد این خاطره می افتم ضمن این که مو بر تنم راست می شود به این فکر می کنم که واقعا علامه به عنوان مبلغ مذهبی نمی توانست آنها را هدایت کند،یا درست کردن نماز و روزه جزو وظایف تعریف شده اش بود اما تغییر آداب و رسوم غلط اهمیت نداشت؟ هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده ام.



  • کلمات کلیدی : قتل، شرع، نذر، قربانی
  • نوشته شده در  شنبه 94/7/25ساعت  2:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    مال حرام چه مزه ای دارد؟ لابد خوشمزه است که برخی اصرار به خوردنش دارند و مهم نیست سر چه کسی را کلاه بگذارند. مدت زیادی است از مؤسسه ای به نام «مدبران» که کارش مشاوره پایان نامه و مقاله است،طلب دارم پول کمی هم نیست. می دانم قصد پرداخت ندارند اما گاهی تماس می گیرم تا یادشان بیاورم که من یادم هست. امروز هم بعد از مدتها گفتم زنگی بزنم وعده ای بشنوم خوشحال بشوم. بر خلاف همیشه، به جای خانم منشی، آقای مسئول مؤسسه گوشی را برداشت اولش مرا نشناخت و با آن زبان چرب و نرم شاخصش که کاملا تابلوست سلام علیک گرمی کرد اما به محض این که گفتم من فلانی ام؛ لحنش عوض شد و گفت با کی کار دارید ...اونها از اینجا رفته اند! خنده ام گرفت و گوشی را گذاشتم. خیالم را راحت کرد. این مردم چرا مثل آدم کار نمی کنند؟

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 94/7/24ساعت  2:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    گاهی به خلقت بعضی ها شک می کنم. اینها قرار بوده آدم باشند یا اشتباهی شکل آدم در آمده اند؟ تصادف شده ، راه بسته است و جمعیت زیادی ایستاده اند به تماشا و آمبولانس هم آژیر می کشد و راننده اش از مردم می خواهد که راه را باز کنند. انگار موتور سواری با یک ماشین تصادف کرده و مجروح شده . از میان جمعیت چیزی پیدا نیست در واقع عامل بند آمدن راه هم همان جمعیت است نه تصادف که در کنار راه اتفاق افتاده است مردی هم توی اتوبوس کنار من نشسته و غر می زند و به مجروح که معلوم نیست کیست بد و بیراه می گوید! موقعی که مجروح را دارند وارد آمبولانس می کنند می گوید: داره جون میده، می میره انشاء الله! با خودم می گویم یعنی این موجود دو پا یک درصد هم احتمال نمی دهد این اتفاق برای بچه خودش یا نزدیکانش هم بیفتد؟ شاید نمی داند:

    «این جهان کوه است و فعل ما ندا

    باز می گردد نداها را صدا»



  • کلمات کلیدی : کوه، جهان، ندا، مرگ
  • نوشته شده در  پنج شنبه 94/7/23ساعت  6:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    این روزها نه حال خندیدن دارم نه حال درس خواندن؛ اما شبها وقتی با زور خودم را از دست این لبتاب و نِت بوک و میز کار و کتاب و دفتر در می آورم ؛ می روم می نشینم پای درس های صوت و تصویری تافل استاد«مرتضی جاوید»(سلطان حافظه ایران)که هم درس بخوانم و هم بخندم! خدا خیرش بدهد، نزدیک به صد تا لغت مشکل تافل را در عرض دو ساعت چنان با خنده توی مغزت می چپاند که تا عمر داری یادت نرود.برای رفع خستگی هم چیز خوبی است.



  • کلمات کلیدی : تافی، مرتضی جاوید، خنده
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  10:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    این حواس پرتی آخرش کار دست من می دهد. دیگر خیلی دارد جدی می شود. باز هم چیزی گم کرده ام. این یکی دیگر به درد اجنه هم نمی خورد که بگویم آنها برداشته اند و دوباره پس می آورند. نمی دانم چطور غیب شده.بدجوری فکرم را مشغول کرده ، هیج جا نیست، انگار آب شده و رفته توی زمین. همین چند وقت پیش نبود که گفتم توی عکس رادیولوژی ام یک سنگ کلیه پیدا شده؟ گمانم چند ماهی می شود که یادش نکرده ام؛ حالا که رفته ام سراغش می بینم نیست! سنگ کلیه هم گم می شود؟!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  10:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    پنج شنبه ها را همیشه دوست داشتم چه آن زمان ها که مدرسه می رفتم و آمدن پنج شنبه نوید تعطیلی روز بعد بود چه بعدها که دلیلی برای دوست داشتنش نداشتم انگار عادت شده بود. حالا هم که پنج شنبه و جمعه و روزهای دیگرم هیچ فرقی با هم ندارند و همیشه روزکار و تعطیلم با هم آمیخته است باز هم دوستش دارم . مخصوصا شب هایش را. گمانم راست است که شب جمعه ها مرده ها تعطیلند! خب لابد این اموات محترمی که در طول هفته حداقل یکیشان توی خواب به من سر می زنند- از بس که دوستم دارند- شب جمعه ها هم یکی دوتاشان توی بیداری می آیند سراغم! الآن هم چند تاشان نشسته اند اینجا، درست روی لبه تختخواب و داریم با هم درباره مسایل مهمی حرف می زنیم ! این است که من پنج شنیه و جمعه را خیلی دوست دارم !



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  10:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    ابن عربی از فیلسوفانی است که بر فلسفه و عرفان اسلامی تاثیر فراوانی گذاشته و بسیاری از عرفا از جمله مولوی تحت تاثیر نظریات وی هستند. یکی از نظریات قابل توجه وی، نظریه عذاب اخروی و ماهیت جهنم است. ابن عربی همه افعال خداوند را مایه لطف می داند و عذاب را هم گونه ای از رحمت می شمارد. وی معتقد است عذاب امری نسبی است و بستگی به عادت و ذائقه افراد دارد . بر اساس این عقیده، همانگونه که کرم ها و حشرات در مرداب ها و میان زباله در خوشی و لذت به سر می برند اهل دوزخ نیز به عذاب خو گرفته و با آن سرگرم می شوند و عذاب در مذاقشان شیرین می گردد.(نقل از فصوص الحکم ، با ترجمه و توضیح صمد موحد، ص393)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  9:59 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    داشتم با عجله می رفتم جایی که یکدفعه خانمی میانسال جلویم را گرفت که: سوال پزشکی دارم! از کجا فهمیده بود من دکترم؟ آن هم دکتر زنان! لابد جایی روی پیشانی ام نوشته بوده و او توانسته بخواند؛ چه می دانم! من هم که ماشاءالله کم نمی آورم اینجور وقتها! نه تنها به تمام سؤالاتش با حوصله پاسخ دادم، بلکه دردش را هم تشخیص دادم و برایش دارو هم تجویز کردم! تازه پول ویزیت هم ازش نگرفتم و مهم تر این که اصلا بهش نگفتم که من دکتر نیستم! یعنی خودش نمی دانست؟! البته من هم گمان نمی کنم دکتری ادبیات هم خیلی با دکتری پزشکی فرق داشته باشد؛ دارد یعنی؟



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  9:59 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    در کتاب «دا» اخبار جالب تکان دهنده ای از انقلاب و جنگ و افراد انقلابی و عملکردشان هست. با این که در زمان چاپ این کتاب، مقاله ای انتقادی در باره اش نوشتم که هیچ نشریه ای جرأت نکرد چاپش کند جز «روزنامه امتیاز»،(که بعد از چاپ هم مفقودالاثرشد!) اماخواندن این کتاب را توصیه می کنم که برای پی بردن به برخی واقعیت ها مفید است. به شرطی که همراه با تعقل باشد.
    یکی از مطالبی که در این کتاب نوشته شده (صص430-431) درباره اعدام مردی است که از جیب زخمی و ها و کشته ها در خرمشهر دزدی می کرده است: آقای خلخالی دادگاهی اش کرد و مفسد فی الارض براش زدند. بعد به اون درخت بستندش و تیربارونش کردند!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  9:58 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    این دیگر چه موجودی است! از هر جا بیرونش کنی از یک جای دیگر پیدا می شود. این بار اینقدر از دیدنش عصبانی شدم که یک شیشه سم را خالی کردم روی سرش! از آن سم هایی که وقتی بویش بلند می شود، باید چند ساعت متواری باشی تا ریه هایت داغان نشود. آنوقت آن جانور راهش را کشید و رفت نشست روی دیوار و با حالت تعجب، به من که داشتم از شدت سرفه، دل و روده ام را بالا می آوردم نگاه کرد و گفت: چی شد عزیزم؛ می خوای بریم دکتر؟! سوسک هم اینقدر پر رو؟؟؟؟



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  9:58 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>