کاش می شد به بندش کشید! نمی شود. اصلا روی زمین بند نیست! هر چه من آرامم، او شلوغ و شیطان است. خیلی مواظبش هستم جایی نرود. سر هر کاری که باشم حواسم هست کجا می رود، کجا را نگاه می کند، اصلا در فکر چی وکیست. نمی گذارم جایی برود؛ اما همیشه که نمی توانم بیدار بمانم و مواظبش باشم. همینکه چشمم گرم می شود فرار می کند. کافی است لحظه ای خوابم ببرد حتی اگر چرتی کوتاه باشد. آنوقت می رود . در چشم بر هم زدنی می رود تمام گوشه کنارهای ممنوعه را می گردد. هر جا را که گفته ام نرو. تمام سوراخ سنبه ها را دید می زند. با هر کس می خواهد دیدار می کند، حرف می زند، دعوا می کند، کتک می زند، کتک می خورد....و بر می گردد. خسته و کوفته. همین است که هر وقت از خواب بیدار می شوم انگار که اصلا نخوابیده ام. روح سرگردان یعنی همین!
*AboutUs*>