سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

برگی از سفرنامه نیمه تمام
خوابم نمی برد. بعد از دوی نیمه شب! قطار ایستاده است انگار. نمی دانم چرا.طبقه سوم کوپه شش تخته، قبر را می ماند!طاق باز که می خوابم اگر از گوشه چشم، تخت روبرو را نبینم درست گمان می کنم طبقه بالای یک قبر سه طبقه خوابیده ام. اما هر چه باشد از نشسته خوابیدن بهتر است. مرده های پایینی هم بیدارند. راستی اگر آدم توی قبر خوابش نبرد چه کار می کند؟ما دوتا هی به هم نگاه می کنیم و با اشاره می گوییم، چه کار کنیم؟ و هی بی صدا می خندیم! آخر در بدو ورود همین که روی تخت مستقر شدیم، بالش سمیه از دستش ول شد کف کوپه! کی می خواست از آن نردبان باریک پایین برود و بالش را بیاورد! این بود که ما فقط خندیدیم و و بلا تکلیف ماندیم تا ساکنین طبقات پایین، بالش را دست به دست دادند بالا. حالا ما هی یادمان می افتد و هی می خندیم. خدا این حس خندیدن را از ما نگیرد خوب است! قطار که راه می افتد حس خوبی دارد. حس حرکت. عدم سکون. یعنی داریم به جای می رسیم.....



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/22ساعت  9:53 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    طفل جان
    مزاحمت مشروع
    مقایسه کیفر مرگرزان در دین زرتشت با کیفر اعدام در فقه و حقوق اسل
    بررسی بلوغ و ازدواج در فقه زرتشتی بر اساس کتاب روایات داراب هرمز
    بررسی تطبیقی نقش فرزند در عبور از چینوت پل و پل صراط، بر اساس رو
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>