ناصر خسرو شاعر قرن پنجم، علاقه زیادی به کاربرد واژه «خر» دارد. نمی دانم این حیوان طفلکی چه هیزم تری به او فروخته که از هر که خوشش نمی آید می گوید او خر است!
بودند همه گنگ و علی گنج سخن بود:
بودند همه چون خر و او بود غضنفر
(دیوان:132)
شیر خدای بود علی، ناصبی خر است
زیرا همیشه می بِرَمَد خر ز هیبتش
(دیوان: 180)
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
وینها ار آدمند، چرا جملگی خرند؟
(دیوان: 244)
آن که چون خر فتنه خواب و خور است
گرچه مردم صورت است،آن هم خر است
(دیوان:33)
کم کم دارد از این نوع داستان خوشم می آید. امروز کلی خندیده ام بعد از مدتها بی حوصلگی و خستگی از کار زیاد. گاهی بد نیست از این داستان ها هم بخوانم. حالا واقعا بچه های دوره راهنمایی از این داستان ها دوست دارند یا آنها هم می خوانند که بخندند؟
این هم نمونه ای دیگر البته با حذف چند سطر:
«یک سره بود که سر نبود. یک خره بود که خر نبود.یک دره بود که در نبود . یک روز سره و خره و دره رفتند گردش. رسیدند به کوهی که کوه نبود. خواستند از کوه بروند پایین ،طناب نداشتند. سری که سر نبود یک گوله طناب شد. طناب را گرفتند و از کوه آمدند پایین. رسیدند به نوک کوه. رو نوک کوه یک درّه بود . از درّه پریدند بالا. افتادند رو آسمان هشتم. ته آسمان یک دریا بود. ته دریا ننه هشت پا نشسته بود، قلیان می کشید. دودهای قلیانش دود نبودند ماهی بودند و ماهی نبودند کفترای چاهی بودند....
{سرانجام کفترها علف ها و درختهای زمین را می خورند و می روند توی قلیان و زمین خشک می شود و }خری که خر نبود زمین را جمع کرد و تو پالانش گذاشت و رفتند یک زمین دیگه بیاورند ...»
ناصر خسرو شاعر قرن پنجم، علاقه زیادی به کاربرد واژه «خر» دارد. نمی دانم این حیوان طفلکی چه هیزم تری به او فروخته که از هر که خوشش نمی آید می گوید او خر است!
بودند همه گنگ و علی گنج سخن بود:
بودند همه چون خر و او بود غضنفر
(دیوان:132)
شیر خدای بود علی، ناصبی خر است
زیرا همیشه می بِرَمَد خر ز هیبتش
(دیوان: 180)
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
وینها ار آدمند، چرا جملگی خرند؟
(دیوان: 244)
آن که چون خر فتنه خواب و خور است
گرچه مردم صورت است،آن هم خر است
(دیوان:33)
*AboutUs*>