این روزها نه حال خندیدن دارم نه حال درس خواندن؛ اما شبها وقتی با زور خودم را از دست این لبتاب و نِت بوک و میز کار و کتاب و دفتر در می آورم ؛ می روم می نشینم پای درس های صوت و تصویری تافل استاد«مرتضی جاوید»(سلطان حافظه ایران)که هم درس بخوانم و هم بخندم! خدا خیرش بدهد، نزدیک به صد تا لغت مشکل تافل را در عرض دو ساعت چنان با خنده توی مغزت می چپاند که تا عمر داری یادت نرود.برای رفع خستگی هم چیز خوبی است.
اشرف الدین گیلانی شاعر معروف دوره مشروطه ، در طنز پرداری دست بلندی دارد. گر چه برخی می گویند اشعار وی تاریخ مصرفش گذشته و فقط برای همان زمان سروده شده ،اما به گمان من چنین نیست هر یک از اشعار وی را می توان با برهه های مختلف تاریخ ایران تطبیق داد چنانکه بسیاری از اشعار این شاعر ملی در این زمان به کار می آید . شعرخنده می آید مرا یکی از اشعاری است که در قالبی تازه به شکل نوعی چهارپاره سروده شده به طوری که سه مصراع با هم قافیه می شوند و مصراع چهارم دارای ردیفی تکرار شونده است . این قالب در دوره مشروطه کاربرد فراوانی دارد که بیشتر هم در اشعار همین شاعر دیده می شود :
ای نسیم از وضع ایران خنده می گیرد مرا صبح اندر سبزه میدان خنده می گیرد مرا
شب به پهلوی خیابان خنده میگیرد مرا روز و شب با چشم گریان خنده می گیرد مرا
رفته بودم بنده سوی اصفهان یکماه پیش نصف شب رفتم به حمام و حنا بستم به ریش
سهو کردم صبح دیدم آن حنا بوده سریش از سبیل و ریش لرزان خنده می گیرد مرا
زاصفهان رفتم سوی شیراز با سوز و گداز در میان راه ملحق شد به من یک حقه باز
داشت یک میمون و یک بزغاله با ریش دراز بود آن بز همچو شیطان خنده می گیرد مرا
وارد شیراز گشتم با رخی از غصه زرد رو به رکناباد رفتم تا بنوشم آب سرد
پیرمردی پیشم آمد صحبت مشروطه کرد واقعا از نطق پیران خنده می گیرد مرا
آن زمان مشروط? اول مرا آمد به یاد آن جرایدهای رنگارنگ و فتوای جهاد
صور اسرافیل و آن هنگام? فریاد و داد زان فداکاری به میدان خنده می گیرد مرا
گاه یاد آمد مرا آشوب آذربایجان گاه از دعوای زنجان خنده می گیرد مرا
زان ضررهایی که بر ملت رسید از مال و جان جنگ باقر خان و جوش و شورش ستارخان
گاه می آید به یادم رشت و آن هنگامه ها صبح در مسجد ز سر برداشتن عمامه ها
وان فرستادن به تهران محرمانه نامه ها رفتن یَفرَم به تهران خنده می گیرد مرا
پس به خاطر آمدم ان شورش و خون ریختن کشتن و سوزاندن و تبعید و دار آویختن
رشته شرع و دیانت را ز هم بگسیختن زاتفاق اهل ایران خنده می گیرد مرا
حال شش روز است من از شهر شیراز آمدم سوی تهران با رفیقی شوخ و طناز امدم
مثل اردک رفته بودم بدتر از غاز آمدم می روم پیش رفیقان خنده می گیرد مرا
در بهارستان سیاحت می کنم مبهوت و مات هی به گوشم می رسد آوازه "من مات فات "
گشت مجلس جای بابا طاهرو عین القضات از سخنهای وکیلان خنده می گیرد مرا
از غم ملت به اعضایم فتاده زلزله آمدم سوی وطن لیکن فتادم در تله
چشم وگوشم بسته گشت و عقل و هوشم شد یله مانده ام مبهوت و حیران خنده می گیرد مرا
میهمان بودند دیشب جمعی از یاران من گریه می کردند بر حالم هواداران من
گفتگو از پارلمان کردند غمخواران من از اشارتهای مهمان خنده می گیرد مرا
ان یکی می گفت در ورجون عجب دعواستی دیگری می گفت در لندن عجب غوغاستی
این همه دعوا سر کهنه لحاف ماستی زین خبرهای پریشان خنده می گیرد مرا
گفتگو از شهرها شد وز بلای ناگهان ان یکی از یزد می گفت و یکی از اصفهان
پای طاق و صحنه و کنگاور و کرمانشهان از قم و تفریش و کاشان خنده می گیرد مرا
سفره گستردند و ساکت گشت مجلس یکسره جلوه گر شد عارض قرقاول و کبک و بره
ظرف های افشره بشقاب های پر کره از پلوهای فراوان خنده می گیرد مرا
می خورم مرغ و فسنجان خنده می گیرد مرا از سکوت اهل عرفان خنده می گیرد مرا
*AboutUs*>