سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

دوران عجیبی را از سر گذرانده ام. کدام دوره من عجیب نبوده است؟ اما طی یکسالی که به اندازه تمام عمرم درگیر بیمارستان و دوا و درمان بودم فهمیدم هیچ چیز آنقدرها که فکر می کنیم سخت نیست حتی سرطان گرفتن و شیمی  درمانی و ملحقاتش! از اوایل تابستان گذشته که پزشک محترم برگه پاتولوژی را نشانم داد و گفت چاره ای جز جراحی نداریم، غیر مستقیم هشدار داد که «بالاخره در کوچه ما هم عروسی شده!» سرطان بود، سرطان! حالا دکتر به گمان این که من از مرگ می ترسم، جرأت نمی کرد که بگوید سرطان گرفته ای و احتمال همه چیز هست. همراهی هم نداشتم که اصل موضوع را به او بگوید . دکتر نمی دانست که من خودم از او دکتر ترم و پیش از این که عمل تشخیصی و پاتولوژی و سونو و غیره انجام دهم می دانستم که علایم سرطان را دارم و کلی هم ذوق کرده ام؛ برای این که توی آن دنیا هم کلی فامیل دارم که دلم برایشان تنگ شده است. آدم که نیستم. همه چیز را به سُخره می گیرم و به همه چیز می خندم. آخر چه چیز این دنیای مسخره ارزش گریه و زاری دارد؟ یک صندلی توی اتوبوس دنیا نصیبمان شده و به زودی باید از روی آن بلند شده و پیاده شویم. آفتاب و سایه اش هم فرقی ندارد همه چیز گذراست. دمی سایه، دمی آفتاب. راه مستقیم که نمی رود. .ولی دیر یا زود پیاده می شویم. ما فقط به مقصد چشم دوخته ایم.

دکتر این را هم نمی دانست که درست دو ماه پیش از این قضایا، بابای مرحومم را در خواب دیده و درخواست دعوتنامه برای مهاجرت داده ام، و او گفته است فعلا پول ندارم! اما من به او گفته بودم که من خودم کار می کنم و خیلی پول دارم! اگر دکتر می دانست چقدر مشتاق سفر ابدی هستم با خوشحالی این خبر مسرت بخش را می داد. حالا بعد از گذشت یکسال که جراحی سرطانی و مراحل خنده دار(چرا من به همه چیز می خندم؟؟؟؟)شیمی درمانی و پرتو درمانی را از سر گذرانده ام، به این موضوع فکر می کنم که چرا من آدم نیستم؟ روزی که به خاطر ریزش شدید موهایم در اثر شیمی درمانی به آرایشگاه رفتم تا کل موها را ماشین کنم، آرایشگر با دیدن چهره خندانم، گفت: «صبح هم یک مشتری داشتیم مثل شما بود ولی خیلی گریه کرد!!» من نمی دانستم چرا باید گریه کنم وقتی کچلی اینقدر خوشگل ترم کرده است. پیش از آن وقتی دوستی گفته بود «خدا کنه موهات نریزه»، گفته بودم: بگذار بریزه یخورده بخندیم! و واقعا هم بعد از دیدن سر تاسم در آینه آرایشگاه کلی خندیدم. البته که اطرافیان طاقت دیدن این صحنه را نداشتند و کلی اظهار تاسف کردند؛ هر چند که جملگی متفق بودند خیلی خوشگل شده ام و من هم اصلا نفهمیدم که محض دلداری می گویند و نمی دانند که به نظر خودم زیادی خوشگل تر شده ام و به همین دلیل هم بود که بعد از چند روز دیگر کلاه گیسی را که از قبل خریده بودم، بر سر عروسکم گذاشتم و دیدم به چهره او بیشتر می آید تا من.

قشنگترین قسمت این دوران دردهایی بود که بعد از شیمی درمانی به سراغم می آمد و نمی دانستم چه جور دردی است که با مسکن و خواب آور و ...هم آرام نمی شود. گر چه سه جلسه بیشتر نبود و ما بین آنها سه هفته فاصله بود و هر بار درست شش روز کامل در بی‌قرارترین روزهای عمرم به سر می بردم، باز هم روزی چند بار با دیدن خودم در آینه می خندیدم و می گفتم: «ولی هنوز خوشگلم!!!» در همان روزهای درد و بیقراری علی رغم توصیه پزشک و اطرافیان، میز کارم را ترک نکردم و با خودم زمزمه کردم: «من کار می کنم، پس هستم»

دوره درمان مدتهاست تمام شده، شیمی درمانی با همه ترسهایش گذشت  و موهایم دوباره جوانه زد و قشنگتر از قبل روی سرم سبز شد. دوران طولانی پرتو درمانی هم که هر روز درگیرم کرده بود و باید مسیر طولانی را تا تهران می رفتم،  به آخر رسید و البته بعد از آن مراحل دیگری را هم گذراندم. می گویند چاقوی جراحی هم عین تیشه بنایی است به هر جا گیر کند تا همه جا را شخم نزند ول کن نیست.در این مدت به تنها چیزی که فکر می کردم گذر زمان بود و مهربانی دوستان و فامیل دور و نزدیک که جانی و مالی و زبانی و قلمی و قدمی در کنارم بودند. گاهی آدم باید دچار گرفتاری شود تا اطرافیانش را بشناسد اگر تنها دستاورد این دوران همین آزمونها باشد کافی است. سرطان پایان راه نیست آغازی است برای سنجش توانایی های روحی و جسمی. اگر باور داشته باشیم که مرگ نیز پایان راه نیست، زندگی آسانتر می گذرد. از این قطار روزی باید پیاده شد. تنهای تنها و با دست خالی. بالاخره روزی در کوچه ما هم عروسی می شود.تبسم

 

 



  • کلمات کلیدی : خنده، زندگی، سرطان، کچل
  • نوشته شده در  سه شنبه 04/2/9ساعت  1:6 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    تا ایستگاه آخر راهی نمانده است
    آب رفته به جوی باز نمی گردد
    طفل جان
    مزاحمت مشروع
    مقایسه کیفر مرگرزان در دین زرتشت با کیفر اعدام در فقه و حقوق اسل
    بررسی بلوغ و ازدواج در فقه زرتشتی بر اساس کتاب روایات داراب هرمز
    بررسی تطبیقی نقش فرزند در عبور از چینوت پل و پل صراط، بر اساس رو
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>