اگر زود تصمیـم بگیریم برویم به سلامت می رویم اما اگر بمانیم دیگر مانده ایم اسیر دنیایی که نمی دانیم چه چاهی بر سر راهمان کنده و به کجا میبردمان.
این نوزاد متفکر نمی دانم به کجا نگاه می کند و چه می بیند. معلوم است با این مشت های بسته هنوز کلید درهای بهشت را در دست دارد. اما روزی او هم کلیدش را کنار کلیدهای دیگر گم می کند و می شود آدمی مثل ما ، شاید هم غولی مثل ما .اکنون که چون فرشته ای پاک، دستش را زیر چانه زده ،گمان می کند عجب جای خوبی است این دنیا و چقدر در دارد که برای کلیدش ساخته شده اند و نمی داند به زودی قفل درها عوض می شود،کلیدش را می دزدند و او می ماند و دنیایی بی درو پیکر ، پر از در های بسته که هیچ کلید سازی برایش چاره ای نمی سازد . من اگر جای او بودم بزرگ نمی شدم و هیچوقت مشتم را وا نمی کردم.
*AboutUs*>