شخصیتهای داستان مؤلفه هایی هستند که خواننده را با محتوای داستان پیوند می دهند به ویژه در فیلم ، این شخصیت ها هستند که چون پلی عمل کرده بیننده را با خود به زوایای ناشناخته ذهن سازنده می برند . اگر بپذیریم که فیلم باید دارای فیلمنامه ای باشد که طبیعتا از طرحی پرداخته شده به صورت داستان نشات می گیرد ناچار باید عناصر داستانی را در ان لحاظ کنیم تا هر عنصر در جای خود قرار گیرد . بیننده انتظار دارد شخصیتها برایش قابل لمس و طبیعی باشند مگر اینکه فیلم دارای زمینه ای تخیلی و سور رئالیستی باشد . اما در یک داستان عادی مثل سریال مرگ تدریجی یک رویا انتظار می رفت شخصیتها سنجیده تر عمل کنند . بر اساس منطق داستان" رمان نویس هرگز نباید به خواننده اجازه دهد که بگوید ، فلان و بهمان آدم هیچوقت اینطوری رفتار نمی کند " (موآ م ، سامرست (1372 ) درباره رمان وداستان کوتاه ، کاوه دهگان ، تهران : انتشارات وآموزش انقلاب اسلامی ، چاپ سوم ص 10 )
شخصی که سازنده فیلم یا نویسنده داستان به مخاطبانش نشان می دهد"در عین حال، نماینده همنوعان خویش و وابسته به اجتماعی است که در آن زندگی می کند، این فرد ممکن است نمونه ی برجسته و مؤثر یک عده از مردم باشد ولی فردی مشخص و غیرعادی نیست " (مکتبهای ادبی ، ص 288 )
در این سریال شخصیت اول داستان که محور تمام ماجراهاست دختری تحصیل کرده روشنفکر و دارای شعور اجتماعی است اما همین دختر در مقابل خواهر پرخاشگر خود چنان رام و مطیع است که حتی از یک کودک هم چنین انتظاری نمی رود . معلوم نیست چرا مارال با وجود مخالفتهای خواهرش به این سادگی ازدواج می کند ولی بعدا به راحتی تحت تاثیر او از زندگی خود کناره می گیرد بی انکه از شوهرش بی توجهی و ظلمی دیده باشد . مارال با اینکه از اوضاع بد روانی خواهرش خبر دارد به سادگی تحت تاثیر او قرار می گیرد . درست در شب عروسی سر و کله مردی پیدا می شود که هیچگاه معلوم نمی شود کیست از کجا امده نسبتش با دوستان مارال چیست و منظورش از فریب مارال و پراکندن زندگی او چیست . ایا جایزه ادبی مارال واقعیت داشت یا ساخته ذهن اریان بود ؟
دومین شخصی که بسیار بد پرداخته شده و با بازی بدتر خود داستان را دچار رکود کرد، اراس بود . شخصی که با قاچاقچیان ادم همکاری می کند یکباره چنان دلرحم می شود که از هیچگونه کمکی به دو زن تنها دریغ نمی کند حتی دوست بی رحم اوکه به سادگی و از روی عمد عده ای ادم بی گناه را پس از گرفتن پول راهی دیار عدم کرده است ،دلش برای حامد می سوزد و حقیقت را به او می گوید و او را برای نجات زن و بچه اش یاری می دهد !
اینگرید نیز با وجود زرنگی در کلاه گذاشتن سر ساناز دارای شخصیتی ابله است که به سادگی به خاطر عشقی لحظه ای ، نشانی خود را در اختیار ادمهایی می گذارد که شناختی از انها ندارد و حتی می داند که با ساناز در ارتباطند .
علاوه بر ضعف در شخصیت پردازی منطق داستان و حقیقت مانندی نیز بسیار ضعیف و گاه غیر قابل باور است به ویژه در قسمت پایانی و نجات مارال و هستی از دل ابهای خروشان پس از اینکه از میان تمام ادم های داخل کشتی به طور معجزه اسایی نجات یافته اند . هیچ عقل سالمی نمی تواند بپذیرد که حامد با ان فاصله از کشتی بتواند به موقع به محل فرو رفتن زن و بچه اش برسد و به راحتی انها را در زیر اب پیدا کند هر دو را نجات دهد و خودش هم نجات یابد .به تمام موارد ذکر شده ، روابط غلط علت و معلولی و طرح ناقص فیلمنامه و پایانبندی بسیار بد را هم که اضافه کنیم چیزی از یک سریال موفق باقی نمی ماند .
*AboutUs*>