در جهان با عظمت شعر و ادب ایران ، حکیم نظامی گنجوی یکی از نوابغ نادر است ، تا انجا که در میان شعرای بزرگ و عالی مقام پارسی زبان جز سعدی و فردوسی هیچکس را نمی توان شایان مقایسه و سنجش با او دانست .در مقام این مقایسه هم باید در نظر داشت که دو شاعر هم سنگ در طبیعت باز هر کدام در شیوه خاص خود بر دیگری مزیت دارد بهترین دلیل انکه گر چه طبیعت نظامی و سعدی را در نبوغ و عظمت هم سنگ قرار داده است ولی به سبب کثرت ممارست ، سعدی در غزل و نظامی در مثنوی سرآمد سخنوران دوران است .قدر مسلم این است که گر چه داستانسرایی در زبان پارسی پیش از او شروع شده و سابقه داشته لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانست این نوع شعر را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است .
پنج گنج معروف نظامی شامل مخزن الاسرار، خسرو و شیرین ، لیلی و مجنون ، هفت پیکر و اسکندر نامه یا شرفنامه است .لیلی و مجنون یکی از زیبا ترین و تاثیرگذارترین انهاست که دارای حدود 4000 بیت است . لیلی و مجنون داستان معروف جوان عربی است که بر دختری از قبیله دیگر عاشق می شود و در عشق او به سر حد جنون می رسد . این داستان به طرق مختلف نقل شده و شعرای دیگری هم انرا به نظم اورده اند اما نظامی به نحو احسن این کار را انجام داده است. با اینکه انتخاب بخشی از این سروده زیبا کار سختی بود ، ابیاتی که به نظرم بیشتر بیانگر این عشق نافرجام و معنوی بود برگزیدم .
مجنون که از ادمیان دوری گزیده و در صحرا با حیوانات مأنوس شده، چنان در عشق لیلی غرق شده که همه چیز را لیلی می بیند هر چیز خوبی را به او تشبیه می کند. چشم اهو را چشم یار می بیند و زمانی که اهویی را در بند صیاد می بیند ، برای رهایی اهو اسبش را به صیاد می بخشد و چنین استدلال می کند که
بیجان چه کنی رمیده ای را جانی است هر افریده ای را
چشمی و سرینی اینچنین خوب بر هر دو نوشته غیر مغضوب
چشمش نه به چشم یار ماند؟ رویش نه به نو بهار ماند
بگذار به حق چشم یارش بنواز به یاد نو بهارش
گردن مزنش که بی وفا نیست در گردن او رسن روا نیست
زمانی دیگر برای ازادی گوزنی که می پندارد جفتش در انتظار اوست ، سلاح و تجهیزاتش را می دهد و می گوید
گفت ای ز رفیق خویشتن دور تو نیز چو من ز دوست مهجور
بوی تو ز دوست یادگارم چشم تو نظیر چشم یارم
در سایه جفت باد جایت وز دام گشاده باد پایت
و زیبا ترین صحنه زمانی است که مجنون از وصال لیلی ناامید شده دچار جنون می شود ، پدرش تصمیم می گیرد او را به کعبه ببرد تا مگر خداوند این عشق را از سر او به در کند . پدر به او می گوید :
در حلقه کعبه حلقه کن دست کز حلقه غم بدو توان رست
گو یارب از این گزاف کاری توفیق دهم به رستگاری
دریاب که مبتلای عشقم و ازاد کن از بلای عشقم
اما عکس العمل مجنون به خلاف این است :
مجنون چو حدیث عشق بشنید اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست در حلقه زلف کعبه زد دست
می گفت گرفته حلقه در بر کامروز منم چو حلقه بر در
گویند ز عشق کن جدایی کاینست طریق اشنایی
من قوت ز عشق می پذیرم گر میرد عشق من بمیرم
یارب به خدایی خداییت وانگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم کاو ماند اگر چه من نمانم
گر چه زشراب عشق مستم عاشق تر از این کنم که هستم
عشقی که چنین به جای خود باد چندانکه بود یکی به صد باد
*AboutUs*>