مولوی در یکی از تمثیل های مثنوی، قص? زنی را تعریف می کند که در غیاب شوهر، مردی را به خانه آورده است و ناگهان، شوهر بر خلاف انتظار سر می رسد. زن برای پنهان کردن رفیق و فرار از رسوایی، چادر خود را بر سر او می اندازد و او را شبیه زن می سازد و به شوهر می گوید او خاتونی است که برای خواستگاری دختر ما آمده و معیارش هم نجابت خانواده است نه پول و مادیات. مولوی در اینجا تشبیه جالبی به کار می برد که نشان می دهد شوهر متوجه اصل قضیه شده است :
زیر چادر مرد رسوا و عیان
سخت پیدا چون شتر بر نردبان
اما با این که می تواند یقه مرد را بگیرد او را با رسوایی از خانه بیرون بیاندازد تنها با گوشه و کنایه پاسخ دروغ های زن را می دهد و قضیه ختم به خیر می شود.
ما هم خیلی وقتها مصداق همان مرد هستیم که مصادیق فساد را آشکار تر «شتر بر نردبان» می بینیم اما دریغ از حرکتی که نشان دهد«ما همه چیز را می دانیم»
«در خرّمی بر سرایی ببند / که بانگ زن از وی برآید بلند»
چرا ما در ادبیاتمان و در باورهایمان عکس این شعرها و گفته ها را نداریم؟ یعنی سرایی که بانگ مرد از آن بلند شود خیلی خرم است؟! کاری ندارم به این که ادبیات مردانه است و شاعران مرد بوده اند و...که این موضوع بحث دیگری است .
این را برای این نوشتم که یاد یکی از برنامه های ماه عسل افتادم. زن و شوهری که حدود هفتاد سال سابقه زندگی داشتند؛ بدون سابق? دعوا!
البته چیز غریبی نبود زیرا مادر گرامی در انتهای برنامه به طور غیر مستقیم دلیل آنراذکر کرد، وقتی گفت «همیشه دعواهای زن و شوهری تقصیر خانم هاست چون که مردها خسته اند!!»نیازی نبود که توضیح بیشتری بدهد مبنی بر این که وقتی زن دچار «کر و لالی و کوری مصلحتی» شده باشد، دیگر دلیلی برای دعوا پیدا نمی شود و من بر این گمانم که درِ اینجور سراها را باید گِل گرفت و آدمی که نتواند دعوا و اعتراض کند، امانت خدا را حرام کرده است و عدمش به ز وجود!
*AboutUs*>