سعید جعفر زاده با نام مستعار "همای" خواننده و شاعر جوان گیلانی است که اشعاری به سبک قلندری می سراید و با صدای گرم خود انها را اجرا می کند . این اشعار قالب تازه ای دارد و مانند شعر نیمایی هیچ قیدی برای قافیه پردازی ندارد و مصراع ها کوتاه و بلند می شود اما از نظر محتوا عاشقانه و عارفانه است . همچون حافظ از زهد ریا دوری می جوید و همچون مولوی ساختار شکنی می کند و هیچ ابایی از گفتن و سرودن عقایدش ندارد اشعار زیر چند نمونه از سروده های این شاعر خواننده است .
به گرد کعبه می گردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه می گردد نمایان
پس بگرد تا بگردیم
بگرد تا بگردیم
در اینجا باده می نوشی
در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده می کوشی
در اینجا مردم آزاری
در آنجا از گنه عاری
نمی دانم چه پنداری
در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری
تو آنجا در پی یاری
چه پنداری
کجا وی از تو می خواهد چنین کاری
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند
چه سلطانی که جز در خانه اش گفتن نمی داند
چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند
به دنبال چه می گردی که حیرانی
خرد گم کرده ای شاید نمی دانی
همای از جان خود سیری
که خاموشی نمی گیری
لبت را چون لبان فرخی دوزند
تو را در آتش اندیشه ات سوزند
هزاران فتنه انگیزند
تو را بر سر در میخانه آویزند
**********
ساقی از این عالم واهی رهایم کن
رهایم کن
نمی خواهم در این عالم بمانم
بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن
تو را اینجا به صد ها رنگ می جویند
تو را با نیزه ها در جنگ می جویند
تو را اینجا به گرد سنگ می جویند
تو جان می بخشی و اینجا
به فتوای تو می گیرند جان از ما
نمی دانم کی ام من
آدمم روحم خدایم یا که شیطانم
تو با خود اشنایم کن
اگر روح خداوندی
دمیده در روان ادم و حواست
پس ای مردم خدا اینجاست
خدا در قلب انسانهاست
به خود آیید
خدا در خویشتن پیداست
همای از دست این عالم
پر پرواز خود بگشود
و در خورشید و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم همایم کن
همایم کن
نمی خواهم در این عالم بمانم
بیا از این تن آلوده و غمگین
جدایم کن جدایم کن
**********
آن دم که مرا می زده در خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از آن باده بنوشم
بر خاک من از ساقه انگور گذارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر و میخانه و ساقی نشناسم
بر پایه پیمانه و و شادی است اساسم
گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم نهراسم
*AboutUs*>