سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

عبید زاکانی در قرن هشتم در اوج رذیلت ها در قزوین به دنیا امد . وی تحصیلات خود را در شهر شیراز گذراند و به تدریج از فضلای عصر خود گردید و در هر فنی مهارتی کافی پیدا کرد و به کار تصنیف و تألیف پرداخت.

عبید نویسنده ای است که می کوشد ایینه تمام نمای زمان خود باشد که سایه ای از نکبت و پستی بر خود گرفته. از این رو از به زبان اوردن مطالبی حتی زننده ابایی ندارد .

در قرن هفتم و هشتم صوفی و صوفی گری بازاری گرم دارد و همه مدعی اند که به تمام معنا صوفی اند در حالی که بویی از این مکتب انسان ساز نبرده اند.زیرا صوفی خود را از وابستگی به اموال دنیوی مبرا می داند و حرص و ولعی نسبت به اندوختن مال ندارد . عبید در طعنه زدن به صوفیان ید طولایی دارد چنانکه در این حکایت پیداست :

شخصی در باغ خود رفت صوفی و خرس را در باغ دید . صوفی را می زد و خرس را هیچ نمی گفت .صوفی گفت ای مسلمانان من اخر از خرس کمتر نیستم که مرا می زنی و خرس را نمی زنی . گفت اخر خرس مسکین فقط می خورد و تو می خوری و می بری .

و همچنین خطیبان را که مردم را می فریبند و مذهب و ترویج انرا بهانه قرار داده اند و چه بسا از محتوای دین بی خبرند چنین مسخره می کند :

خطیبی را گفتند مسلمانی چیست ؟ گفت من مردی خطیبم . مرا با مسلمانی چه کار!

و همچنین گوید :

شیخ شرف الدین درگزینی از مولانا عضدالدین پرسید که خدای تعالی شیخان را در قران کجا یاد کرده است ؟ گفت پهلوی علما انجا که می فرماید : قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون .

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/17ساعت  10:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>