سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

قابوس نامه اثر مشهور عنصرالمعالی کیکاووس کتابی است سودمند و خواندنی که در سال  475هجری نوشته شده و در میان اثار زبان فارسی ارزشی خاص دارد . این کتاب به تعبیر شادروان ملک الشعرای بهار به منزله « مجموعه ای است از تمدن اسلامی پیش از مغول ».

در سخنان امیر کیکاووس با همه وسعت اطلاعات و دانایی او اثری از فضل فروشی نیست . وقتی با راستی و فروتنی خاص خود سخن می گوید ، گویی دوستی مهربان است که نامه نوشته نه ناصحی ملامتگر و خود فروش و به همین سبب گفتار او. تلخی نصایح امرانه را به همراه ندارد :« خواستم که علم اولین و اخرین من دانمی که تو را بیاموختمی و معلوم تو گردانیدمی تا به وقت مرگ بی غم تو از این جهان بیرون شدمی ولکن چه کنم که من خود در دانش پیاده ام .»

یکی از جنبه های درخشان طرز تفکر عنصر المعالی – که موجب مزیت قابوسنامه شده است – توجه او به زندگانی عملی است . ممکن است بعضی بر او خرده بگیرند که وی هم ما را از برخی کارها بازداشته و هم ترتیب و ایین ان کارها را بیان کرده است . مثلا در باب مذکری و واعظی می نویسد :« هر سؤالی که از تو پرسند ان را که دانی جواب ده وان را که ندانی بگوی که : چنین مسأله نه سر کرسی را بود به خانه آی تا به خانه جواب دهم، که خود کسی به خانه نیاید بدان سبب و اگر تعمد کنند و بسیار نویسند، رقعه را بدر و بگوی که : این مسأله ملحدان است و زندیقان است سایل این مسأله زندیق است . همه بگویند که : لعنت بر ملحدان و زندیقان !

انچه در قابوسنامه موجب شگفتی است گذشته از اسلوب ساده و نثردل انگیز عنصر المعالی و لطف ذوق و حسن تعبیر او در نویسندگی ، وسعت اطلاعات و معلومات وی در زمینه های مختلف است .نگاهی به فهرست ابواب کتاب و موضوعات گوناگونی که در هر یک مورد بحث شده است نشان می دهد که عنصر المعالی مردی است پر مایه و کتاب خوانده و در انواع رشته های علوم و فنون ان عصر فراوان چیزها اموخته است . از شناختن حق پدر و مادر ، پیری و جوانی ، طرز غذا خوردن گرفته تا مهمانی کردن و مهمان شدن مزاح و نرد و شطرنج و ....به طوری که بسیاری از مظاهر زندگی اجتماعی را در قابوسنامه می توان جلوه گر یافت . کتاب قابوسنامه و جامعیت ان هدف تعلیم و تربیت را در قرن پنجم هجری اشکار می کند که چگونه درس خواندن با معلوماتی کلی و شامل پرورش می یافته است . راست است که امروز وسعت دامنه علم امکان اینگونه تحصیلات را از مردم عصر ما سلب کرده است .ولی برخی از متخصصان امروزی را - که چون از رشته خود قدمی بیرون می نهند در هر دانش دیگر پیاده اند – با عنصرالمعالی قیاس می کنیم ارزش عقیده کسانی که در تعلیم و تربیت طرفدار تخصص محض نیستند اشکار می شود .1

در اینجا بخشی از نصایح وی به فرزندش را نقل می کنیم :

در حق فرزند و حق شناختن

اگر پسریت اید ای پسر اول چیزی باید که نام خوش بر او نهی که از جمله حق های پدران بر فرزندان یکی ان است که او را نام خوش نهد . دوم انکه به دایگان عاقل و مهربان سپارد و به وقت سنت کردن، سنت کنی و به حسب طاقت خویش شادی کنی و قرانش بیاموزی تا حافظ قران شود و چون بزرگتر شود اگر رعیت باشی وی را پیشه ای بیاموزی و اگر اهل سلاح باشی2 به معلم سلاح دهی تا سواری و سلاح شوریدن3   بیاموزد و بداند که به هر سلاحی کار چون باید کردن و چون از سلاح اموختن فارغ گردی، باید که فرزند را شناو کردن بیاموزی . چنان که من، چون ده ساله شدم ما را حاجبی 4   بود با منظر گفتندی وی را، رایضی 5    و فروسیت 6   نیکو دانستی . پدرم رحمة الله ، مرا به وی سپرد؛ تا مرا سواری و زوبین 7    و تیر انداختن و نیزه باختن و کمند افکندن، جمله هر چه در باب فروسیت و رجولیت بود بیاموختم . پس حاجب با منظر و ریحان خادم، پیش امیر شدند و گفتند :« ای خداوند ، خداوند زاده را هر چه ما دانستیم بیاموخت . خداوند فرمان دهد تا به نخجیرگاه انچه اموخته است بر خداوند عرضه کند.» .امیر گفت:« نیک اید .» 8   

روز دیگر برفتم هر چه اموخته بودم بر پدر عرضه کردم . امیر ایشان را خلعت فرمود . پس گفت : « این فرزند مرا انچه بیاموخته ای نیک بدانسته است و لکن بهترین هنری نیاموخته است. » گفتند:«ان چه هنر ست؟» امیر گفت :«این همه هر چه داند از معنی هنر و فضل ان همه است که به وقت حاجت اگر وی نتواند کرد ممکن بود که کسی از بهر وی بکند . ان هنر که وی را باید کرد از بهر خویش و هیچ کس از بهر وی نتواند کرد؛ وی را نیاموخته اید .» ایشان پرسیدند که :« ان کدام هنرست؟»امیر گفت :« شناو کردن که از بهر وی جز وی کسی نتواند کردن. » و دو ملاح جلد را از ابسکون بیاوردند و مرا بدیشان سپرد تا مرا شناو بیاموختند به کراهیت 9    نه به طبع . لکن نیک بیاموختم .

تا اتفاق افتاد ان سال که به حج رفتم از راه شام، بر در موصل  10    ما را قطع افتاد11   و قافله بزدنند و عرب بسیار بودند و ما با ایشان بسنده نبودیم . در جملة الامر من برهنه به موصل امدم . هیچ چاره نداشتم.اندر کشتی نشستم. به دجله و بغداد رفتم و انجا کار نیکو شد و ایزد تعالی توفیق حج داد . غرضم انست که اندر دجله پیش از انکه به عبکره رسند، جایی مخوف است و گردابی صعب، چنانکه اوستادی جلد باید که ملاحی داند تا انجا بگذرد که اگر صرف12     ان نداند که چون باید گذشت ، کشتی هلاک شود . ما چند تن اندر کشتی بودیم، بدان جای رسیدیم . ملاح اوستاد نبود ، ندانست که چون باید گذشتن ، کشتی به غلط اندر میان ان جایگه برد و غرقه گشت . قریب بیست و پنج مرد بودیم . من و مردی دیگر بصری13   و غلامی از ان من،زیرک کیکاووسی نام، به شناو بیرون امدیم ؛ دیگران جمله هلاک شدند . بعد از ان، مهر پدر اندر دل من زیادت گشت ، در صدقه دادن از بهر پدرم و ترحم فرستادن 14     زیادت کردم و بدانستم که ان پیر این چنین روزی را پیش همی دید که مرا شناوگری بیاموخت و من ندانستم .15

 

توضیحات

 

1- برگرفته از مقدمه گزیده قابوسنامه ، به کوشش غلامحسین یوسفی ، انتشارات امیر کبیر چاپ سوم 1368

2- سپاهی                          3- جنگاوری                     4- پرده دار                  5- رام کردن اسب    

6-  اسب سواری                  7- نیزه                           8- خوب است                9-  بی میلی   

10- دروازه موصل              11- به ما حمله کردند        12- تغییر محل کشتی       13 -  اهل بصره  

14-  طلب امرزش کردن       15- گزیده قابوسنامه،صص147- 150

منبع:

گزیده قابوسنامه عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر ، به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی، موسسه انتشارات امیر کبیر، 1368چ سوم

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 86/12/14ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>