سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

کتاب مرصادالعباد اثر نجم الدین رازی عارف قرن ششم و هفتم، از اثار تعلیمی صوفیانه به شمار می رود که شامل پنج باب در چهار فصل است . این کتاب از جهت ادبی، عرفانی و حتی نکات تاریخی و اجتماعی دارای اهمیت ویژه ای است؛ زیرا تالیف کتاب متعلق به دوره ای است که یکی از مهمترین دوره های تاریخ تصوف ایران است .این مرحله دوره ثبات و بلوغ نثر فارسی است؛ یعنی نیمه دوم قرن پنجم، تمام قرن ششم و اوایل قرن هفتم .

مطلبی که در پی می اید درباره خلقت انسان از همین کتاب است :

بدان که قالب انسان را چون از چهار عنصر اب و اتش و باد و خاک خواستند ساخت ان عناصر را بر صفت عنصری و مفردی بنگذاشتند ، انرا به درکات دیگر فرو بردند و حکمت در انکه قالب انسان از اسفل السافلین باشد و روحش از اعلی علیین ، ان است که چون انسان بار امانت معرفت خواهد کشیدن می باید که قوت هر دو عالم به کمال او را باشد چنانکه در دو عالم هیچ چیز به قوت او نباشد تا تحمل بار امانت را بشاید .

پادشاهان صورتی چون عمارتی فرمایند خدمتکاران بر کار کنند ، ننگ دارند که به خودی خود دست در گل نهند ، به دیگران باز گذارند و لکن چون کار بدان موضع رسد که گنجی خواهند نهاد جمله خدم و حشم را دور کنند و به خودی خود دست در گل نهند و ان موضع به قدر و اندازه راست کنند و ان گنج به خودی خود بنهند .

حق تعالی چون اصناف موجودات می افرید از دنیا و اخرت و بهشت و دوزخ ،وسایل گوناگون در هر مقام بر کار کرد چون کار به خلقت ادم رسید گفت خانه اب و گل ادم من می سازم . جمعی را مشتبه شد گفتند خلق السموات و الارض نه همه تو ساخته ای ؟ گفت اینجا اختصاصی دیگر هست که اگر انها به اشارت "کن" افریدم این را به خودی خود می سازم بی واسطه که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد .

پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور.

جبرئیل علیه السلام برفت . خواست که یک مشت خاک بردارد خاک گفت ای جبرئیل چه می کنی ؟گفت تو را به حضرت می برم که از تو خلیفتی می افریند . سوگند برداد به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب ان نیارم . من نهایت بعد اختیار کردم تا از سطوات قهر الوهیت خلاص یابم که قربت را خطر بسیار است که "المخلصون علی خطر العظیم "

          نزدیکان را بیش بود حیرانی    کایشان دانند سیاست سلطانی

جبرئیل چون ذکر این سوگند شنید به حضرت بازگشت .گفت خداوندا تو داناتری خاک تن در نمی دهد .میکائیل را بفرمود تو برو .او برفت همچنین سوگند برداد ، بازگشت .حق تعالی عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید ، به اکراه و اجبار برگیر و بیاور .عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت . در روایت می اید که از روی زمین به مقدار چهل ارش خاک برداشته بود بیاورد ان خاک را میان مکه و طایف فرو کرد ، عشق حالی دو اسبه می امد .

    خاک    ادم  هنوز   نابیخته       بود    عشق امده بود و در دل اویخته بود

    این باده چو شیر خواره بودم خوردم      نی نی می و شیر با هم امیخته بود

اول شرفی که خاک را بود این بود که به چندین رسول که به حضرتش می خواندند و او ناز می کرد و می گفت ما را سر این حدیث نیست .

     حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود    من از کجا سخن سر مملکت ز کجا ...

جملگی ملایکه را در ان حالت انگشت تعجب در دندان تحیر بمانده که ایا این چه سر است که خاک ذلیل را از حضرت عزت به چندین اعزاز می خوانند ...

الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سر ملائکه فرو می گفت شما چه دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است ؟

عشقی است که از ازل مرا در سر بود   کاری است که تا ابد مرا در پیش است 

......



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 87/1/12ساعت  1:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>