روزنامه چلنگر از جمله روزنامه های طنز بود که در سالهای دور منتشر می شد . یکی از قسمتهای جالب این روزنامه بخش تیلیغات ان است . آگهی های تبلیغاتی این روزنامه به نحوی است که با کاربرد برخی ابزار طنز، برای مدتها در ذهن می ماند . این تبلیغات شامل تبلیغ خرید همین روزنامه و یا سایر آگهی هاست که گاهی اگهی خرید روزنامه به طرز جالبی در کنار سایر تبلیغات جای می گیرد نمونه ای از این تبلیغات را در روزنامه سال 1330 می بینیم :
آگهی تبلیغ کتاب:
"چین که می جنگد" کتابی است خواندنی و داشتنی . فقط یک نقص دارد که جلد ان کاغذ سفید و ظریفی است که زود چرک می شود برای رفع این نقیصه بهتر است خوانندگان پس از خرید کتاب یک شماره روزنامه چلنگر نیز اضافه خریداری نموده و جلد کتاب را با ان بپوشانند .
یا:
" چین که می جنگد کتاب بسیار جالبی است که داشتن ان لازم است اگر نخواستید بخرید از رفیقتان بگیرید و پس ندهید آنوقت او مجبور است برود بخرد .
پرسیدم به این قشنگی به این پر عطری چرایی؟
گفت ممنون مؤسسه آب و خاک هستم که خاک آماده در بسته بندی های مختلف با فرمول مخصوص به من داد . اب – خاک – خیابان سوم اسفند
" موسسه آب و خاک "کار شما را خیلی اسان کرده . دارویی تهیه دیده که پد رصاحاب آفت غلات سبزیکاری، درختان میوه ها و گلها را پیش چشمش می آورد .
آب – خاک 0 سوم اسفند
حزبی که به هیچ طبقه یا دسته خاصی بستگی ندارد . هر کجا هستید و هر پیشه که دارید می توانید برای خود و رفقای خود تهیه زندگانی بهتری را بنمایید . حزبی که می تواند گربه و کبوتر ، مرغ و شغال ؛گرگ و گوسفند و آهوو و پلنگ را با هم یکجا نگه دارد الحق از این بهتر نمی شود و هیچ باغ وحش هم به گردش نمی رسد .(فروردین 1330)
که زمین هرگز روی شاخ گاوی قرار نداشته است. این زمین فرتوت و کهنسال در قسمت بزرگی از عمر خود روی شاخ گاوها قرار داشته است . در ایران ما هنوز آنانکه گاوترند خوشبخت ترند .
حق گرفتنی است نه دادنی
ولی آبونمان روزنامه ما و وجوه نمایندگان ولایات خود به خود با بیمه پستی یا برات بانکی فرستادنی است نه مامور اجرا روانه کردنی
بدان که ارباب صنعت را اختلاف است که اول کسی که سخن منظوم گفت که بود؟ میمونبنمهران از عبدالله عباس رضیالله عنهما روایت میکند: نخستین کسی که درّ سخن را در سلک نظم کشید، آدم رضی و خلیفه مرضی بود صلواتالله و سلامه علیه و سبب آن بود که چون قابیل از قبول امر حق اعراض نمود و بنیان نهاد هابیل را به دست تخریب پست کرد و این اول خونی بود که به ناحق بر زمین ریخته شد و در آنوقت آدم به مکه بود، هوای جهان متغیر شد و چشمه صاف روزگار مکدر گشت و غباری تیره فضای هوا را پوشیده کرد و بر درختان میوهدار زحمت خار جگرخوار، ظاهر گشت و پیش از آن شاهد گل، بیزحمت رقیب خار، جمال چون نگار، آشکار میکرد، زهومت در آبها پدید آمد، وحشیان صحرا که با جن و انس، انس داشتند از ایشان متنفر گشتند آدم علیهالسلام گفت: مگر واقعهای حادث شد و حادثهای واقع گشت که احوال جهان متغیر شد و تفاوتی فاحش در احوال عالم ظاهر شد و گل زیبای لطیف سیما را به دست موکل بیمحابای خار باز دادند و آب صافی دریای دل شور را شور گردانیدند پس، از مکه به هندوستان آمد و حال مطالعه کرد و فرزند عزیز خود هابیل را کشته یافت آتش در دلشزبانه زدن گرفت و آب از دیده او روان گشت و بر فوات آن درّ عصمت، به گوهر خوشاب اشک، رخساره را در زیور گرفت و به زبان درد نوحههای دلسوز کرد و این ابیات را لباس نظم پوشانید و بدین اشعار بر فرزند خود نوحه کرد:
تغیرت البلاد و من علیها |
|
فوجه الارض مغبر قبیح |
تغیر کل ذی طعم ولون |
|
و قلّ بشاشه الوجه المبیح |
و اگرچه بعضی از ائمه تفاسیر، این قول را رد کردهاند و گفتهاند روا نبود که هیچ پیغامبر بر منوال بیان نسیج نظم بافد، از جهت آنکه سیدالمرسلین محمدبن عبدالله صلوات الله و سلامه را از شعر منع کردهاند و این در، بر وی بسته، چنانکه زبان قرآن بیان میکند قوله عز من قائل: و ما علّمناه الشعر و در مناهی جمله انبیاء متساوی باشند؛ اما در بعضی روایات آمده است که آن شعر، آدم علیهالسلام گفته است و در تأویلات امامالاسنه علم الهدی ابومنصور ما تریدی آورده است که آدم علیهالسلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را بر محافظت آن وصیت کن تا بعد از من اولاد و احفاد تو آن را میخوانند و بر مظلومی هابیل و درد دل او میگریند و شیث علیهالسلام آن صحیفه را که متضمن سی لطیفه بود نگاه میداشت تا نوبت وراثت به یعقوب بن قحطان برسید که پدر عرب و پدر فلک ادب بود و اول کسی بود که به خط عرب، کتابت کرد و بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت و خاطر او به مواقات ابیات و اشعار پیوسته، انقیاد مینمود، آن وصیت را که پدر اول به نثر پرداخته بود به زبان سریانی به عربی ترجمه کرد، تا فقط آن آسانتر باشد پس اگر قول اول ثابت است، بنای آن علم اول پدر بشر نهاده است و اساس این شیوه را او افکنده و بعد از او اولاد او از رگ اندیشه خون چکانیدند، تا کلمات عذب آب چکان از خلوتگاه ضمیر به عرصه بیاض آوردند و جواهر زواهر فضایل را در سلک نظم کشیدند، که جهان فصل، نظامی و عالم هنر قوامی گرفت و اشعار متقدمان در قصص و مغازی برین معنی ناطق است و به قدمت این نوع هنر، شاهد.
چندی پیش مسئول یکی از ادارات راه اهن ، از رئیس قسمت مربوطه برای تهیه مقداری کفش ترمز قطار ،کسب دستور کرده بود . اقای رئیس بدون اینکه بداند کفش ترمز چیست ، می فرمایند : با کفش ملی مذاکره شود چنانچه ارزانتر می دهد از انجا تهیه نمایید .
لطفا به اولیای امور یاداوری شود در عزل و نصب مقامات دقت بیشتری شود تا شغل هر مسئولی در حد تخصص وی باشد .( نقل از روزنامه کیهان 5 تیرماه 1359)
تفسیر ابوالفتح رازی که در نیمه اول قرن ششم نگارش یافته از تفاسیر مهم شیعه به شمار میآید که به زبان شیرین پارسی در بیست مجلد نگاشته شده است. سنت تفسیر نویسی به زبان دری، از دو قرن پیش از تفسیر ابوالفتح، سابقهای درخشان داشته، اما ابوالفتح این سنت را از جهت کیفیت و کمیت به کمال رسانده است.
این تفسیر بزرگ از جهات مختلف، جامع نکات بسیار مهم تفسیری، لغوی، فقهی، روایی و کلامی است و مشتمل بر این اشعار عربی و فارسی که از شعرای بزرگ عرب در ادوار نخستین جاهلیت و بعد میباشد که به عنوان استشهاد نقل شده است. در این تفسیر دقایق صرفی و نحوی و اشتقاق لغات و روشنگریهای بسیار درباره کلام الهی و نکات قرآنی آمده است ابوالفتح از جهت شیوه کار، ادامه دهنده سنت تفسیرهای قصصی است که در تفسیرنویس فارسی نمونههای ممتازی مانند ترجمه تفسیر طبری و تفسیر سورآبادی دارد. از این جهت ابوالفتوح به تفاسیر قبل از زمان خود توجه داشته است. از سوی دیگر میدانیم ابوالفتح رازی واعظی برجسته و مسلط بر کلام بوده و در منبر وعظ طبیعتاً گرایشی خاص به ذکر قصص داشته که در وعظ، تأثیر و مقام ویژهای دارد.
نمونهای از این تفسیر
حشمت حضرت سلیمان
مقاتل گفت: جنیان برای او بساطی یافتند از زر و ابریشم یک فرسنگ در یک فرسنگ و او را سریری بود زرین آن سر بر میان آن بساط بنهادندی و سه هزار کرسی از زر و سیم و پیرامون آن سریر بنهادندی. پیغامبران بر آن کرسیهای زرین نشستندی و علما بر کرسیهای سیم و گرد بر گردایشان انسی بایستادندی و از پس ایشان جن باستادندی و از بالای سر ایشان مرغان پر در پر کشیدندی چنانکه آفتاب بر این بساط نیوفتادی و باد صبا برداشتی بامداد یک ماهه را ببردی و نماز شمام یکماهه باز آوردی.
وهب منبه گفت یک روز سلیمان بر این مرتبه که گفتم به بزرگی بگذشت و او زمین میسپرد برنگریست سلیمان را دید با این جلالت گفت سبحانالله اوتی آلداوود و ملطاعظیما. آل داوود را ملکی عظیم دادند.
حق تعالی باد را فرمود تا آواز او به گوش سلیمان برسانید. سلیمان باد را گفت بساط فرونه. باد بساط فرو نهاد او بزرگوار را برخواند و گفت: به سمع من رسید آنچه گفتی و برای آن فرود آمدهام تا تو را این بگویم. نگر تمنای این نکنی که ثواب یک تسبیح که بنده مؤمن از دل بگوید به نزدیک خدای تعالی پیش از این و به از این باشد. مرد گفت خدای تعالی غمانت ببراد چنانکه غم من ببردی به این گفتار.
حکیم ناصرخسرو مینویسد برای تعمیر کفشم به دکان پارهدوزی رفتم ناگاه دیدم در بازارغوغایی بر پا شد پاره دور رفت و پس از اندک زمانی بازگشت و پارهگوشتی به نوک درفشش بود که میگفت، کافری شعری از ناصر خسرو خوانده بود تیکه تیکهاش کردند و از گوشتش بیش از این به من نرسید. من حساب کار خودم را کردم و گفتم لازم نیست کفشم را تعمیر کنی در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند زیستن حرام است.
ناصرالدین شاه علاوه بر اینکه خطی خوش داشت و خوب نقاشی می کرد شعر هم می سرود قطعه زیر یکی از اشعار معروف اوست :
شب شمع یک طرف رخ جانانه یک طرف من یک طرف در آتش و پروانه یک طرف
هر مه فلک به پیش رخت از هلال و بدر آیینه یک طرف نهد و شانه یک طرف
مات جمال ماه وش و مهر طلعتت دیوانه یک طرف شد و فرزانه یک طرف
قطب الدین محمد فقیه اشکوری در محبوب القلوب آورده است که وقتی به عنوان تعریض رباعی زیر را محمد باقر میر داماد سروده و برا ی شیخ بهایی ارسال داشت :
از خوان فلک قرص جوی بیش مخور انگشت عسل مخواه و صد نیش مخور
از نعمت الوان شهان دست بدار خون دل صد هزار درویش مخور
شیخ بهایی در پاسخ میر داماد سرود:
زاهد به تو تقوا و ریا ارزانی من دانم و بی دینی و بی ایمانی
تو باش چنین و طعنه می زن بر من من کافر و من یهود و من نصرانی
مدح شاهان و علما در ادبیات فارسی پیشینه ای طولانی دارد .مدح غالبا در طلب مال و انعام انجام می گرفته و در صورت خست ممدوح تبدبل به هجو می شده چنانکه شاعری به نام ملا اثر در هجو شیخ الاسلام تبریز که جامه ای کهنه به وی داده که قابل پوشیدن نبوده سروده است :
جامه ای بخشیده شیخ الاسلام بنده را بس مبارک جامه ای سال فراوان یافته
رشته حوا از برای آدمش در بدو حال مریمش در گارگاه از بهر عیسی بافته
وانگه از مفتول پشم ناقه پیغمبرش فاطمه گشته رفوگر هر کجا بشکافته
من چه حد دارم که پوشم جامه ای را کاندر او آفتاب طلعت چندین پیمبر تافته
سیزده فروردین روزی است که در نظر عوام به نحسی معروف است اما بر خلاف این نظر ، این روز ،عید بوده و دارای اداب خاصی است و از زمان های دور در ایران این رسوم اجرا می شده است . اکنون می پردازیم به ذکر برخی از این رسوم:
خروج از خانه و رفتن به دامان طبیعت
در مورد سیزده فروردین و دلیل اعتقاد به خروج افراد از خانه، روایات زیادی وجود دارد. از جمله گفته شده در این روز از زمینلرزهای به وقوع پیوسته و آنهایی را که در خانه بودهاند، از بین برده است اما آنها که در طبیعت بودهاند جان سالم به در بردهاند بنابراین مردم برای رفع نحوست این روز باید از خانه خارج شوند.
یا در روایتی دیگر آمده که روز سیزده فروردین، اوج باز شدن شکوفهها و نوبرانه محصولات کشاورزی است و روانی رود و سبزی دشت که سمبلی از زندگی است افراد را به طرف طبیعت میکشاند.
در روایت دیگری نیز علت تعطیلی و جشن این روز را در این دانستهاند که زمانی بین دو گروه متخاصم درگیری شدیدی رخ میدهد و یکی از دو گروه که در نهایت بداقبالی بوده در این روز به پیروزی میرسد و از آن زمان این روز تعطیل اعلام شد و مردم برای جشن و سرور به خارج از خانه رفتند.
سبزه به اب دادن
یکی از رسوم این روز به آب دادن سبزه نو هفتسین است که مردم برای استقبال از بهار و خوشامد به آن، رویانده بودند.
کاشتن سبزه قبل از عید نوروز خود فلسفه خاصی دارد. شاید از آنجا که در ایران باستان رنگ سبز به حرمت طراوات و شادابیاش رنگ مقدس شمرده میشد، سبزه یکی از ملزومات سفره هفتسین قرار گرفت. سبزه نمادی از سرسبزی، شادابی، فراوانی و برکت سال است و سبز زکردن گندم وجود امثال آن، نوعی یادآوری به زمین برای باروری محسوب میشود. از ابوریحان بیرونی نقل است که در هر شخصی از راه تبریک در طشتی جو کاشت، سپس این اسم در ایران پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت نوع از غلات در هفت استوانه بکارند و از روییدن این غلات، خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه را حدس بزنند.
در گذشته رسم بر آن بود که قبل از نوروز 12 نوع از حبوبات و یا غلات (به فال 12 ماه سال) و گاهی نیز به نسبت هفت امشا سپند، هفت نوع سبزه را سبز میکردند و هر کدام از آن سبزهها که رشد بیشتری پیدا میکرد نشانی فراوانی وقوع آن نوع غله در سال آتی تلقی میکردند. پس از پایان مراسم نوروز و در روز سیزدهم فروردین، سبزه را در کنار نهرها میگذاشتند و یا به اولین جوی آب روان میسپردند.
بعضی عقیده دارند که دادن سبزه به آب روان، خاطرات بد سال کهنه را میشوید و از یاد میبرد و بعضی بر این باورند که با این عمل سبزه بهار از طریق رود به سراسر زمین منتقل میشود و طراوت و شادابی به طبیعت باز میگردد.
سبزه گره زدن
افسانهً آفرینش در ایران باستان و مسئلهً نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی دربارهً کیومرث حائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفته های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفته های مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثار الباقیه بر پایهً همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد. مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایهً ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را بویژه دختران و پسران دم بخت انجام میدادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می کنند و علف گره می زنند. این رسم از زمان کیانیان تقریباً متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است. در کتاب مجمل التواریخ چنین آمده " اول مردی که به زمین ظاهر شد پارسیان او را گل شاه گویند. پسر و دختری از او ماند که مشیه و مشیانه نام گرفتند و روز سیزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هیجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بی پادشاه بماند " . چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهای ایران و عراق که زرتشت را از خود می دانند روز سیزدهم فروردین را جزو جشن نوروز به حساب می آورند.
در فرهنگ اساطیر برای رسم های سیزده بدر، معنی های تمثیلی آورده : شادی و خنده در این روز به معنی فروریختن اندیشه های تیره و پلیدی، روبوسی نماد آشتی و به منزله تزکیه، خوردن غذا در دشت نشانهً فدیه گوسفند بریان، به آب افکندن سبزه های تازه رسته - نشانه دادن هدیه به ایزد آب یا " ناهید " و گره زدن سبزه برای باز شدن بخت و تمثیلی برای پیوند زن و مرد برای تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ویژه اسب دوانی - یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشکسالی است.
طایفه ای از گدایان را رسم بر این بود که شاخ گوسفندی را بر یک دست و شانه ای را بر دست دیگر می گرفتند و بر سرای و دکان مردم می ایستادند و ان شاخ را بدان شانه می کشیدند و صدایی غریب از ان بر می امد و مردم چیزی بدیشان می دادند و اگر احیانا اهمال می کردند ، گدایان کاردی کشیده اعضای خود را مجروح می ساختند و بعضی کارد را به دست پسر خود می دادند تا وی خویش را مجروح سازد و در نتیجه مردم از این عمل نفرت کرده زودتر چیزی بدیشان می دادند .
از ان پس این عبارت به معنای تهدید کردن به کار برده شد .
*AboutUs*>