بدان که ارباب صنعت را اختلاف است که اول کسی که سخن منظوم گفت که بود؟ میمونبنمهران از عبدالله عباس رضیالله عنهما روایت میکند: نخستین کسی که درّ سخن را در سلک نظم کشید، آدم رضی و خلیفه مرضی بود صلواتالله و سلامه علیه و سبب آن بود که چون قابیل از قبول امر حق اعراض نمود و بنیان نهاد هابیل را به دست تخریب پست کرد و این اول خونی بود که به ناحق بر زمین ریخته شد و در آنوقت آدم به مکه بود، هوای جهان متغیر شد و چشمه صاف روزگار مکدر گشت و غباری تیره فضای هوا را پوشیده کرد و بر درختان میوهدار زحمت خار جگرخوار، ظاهر گشت و پیش از آن شاهد گل، بیزحمت رقیب خار، جمال چون نگار، آشکار میکرد، زهومت در آبها پدید آمد، وحشیان صحرا که با جن و انس، انس داشتند از ایشان متنفر گشتند آدم علیهالسلام گفت: مگر واقعهای حادث شد و حادثهای واقع گشت که احوال جهان متغیر شد و تفاوتی فاحش در احوال عالم ظاهر شد و گل زیبای لطیف سیما را به دست موکل بیمحابای خار باز دادند و آب صافی دریای دل شور را شور گردانیدند پس، از مکه به هندوستان آمد و حال مطالعه کرد و فرزند عزیز خود هابیل را کشته یافت آتش در دلشزبانه زدن گرفت و آب از دیده او روان گشت و بر فوات آن درّ عصمت، به گوهر خوشاب اشک، رخساره را در زیور گرفت و به زبان درد نوحههای دلسوز کرد و این ابیات را لباس نظم پوشانید و بدین اشعار بر فرزند خود نوحه کرد:
تغیرت البلاد و من علیها |
|
فوجه الارض مغبر قبیح |
تغیر کل ذی طعم ولون |
|
و قلّ بشاشه الوجه المبیح |
و اگرچه بعضی از ائمه تفاسیر، این قول را رد کردهاند و گفتهاند روا نبود که هیچ پیغامبر بر منوال بیان نسیج نظم بافد، از جهت آنکه سیدالمرسلین محمدبن عبدالله صلوات الله و سلامه را از شعر منع کردهاند و این در، بر وی بسته، چنانکه زبان قرآن بیان میکند قوله عز من قائل: و ما علّمناه الشعر و در مناهی جمله انبیاء متساوی باشند؛ اما در بعضی روایات آمده است که آن شعر، آدم علیهالسلام گفته است و در تأویلات امامالاسنه علم الهدی ابومنصور ما تریدی آورده است که آدم علیهالسلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را بر محافظت آن وصیت کن تا بعد از من اولاد و احفاد تو آن را میخوانند و بر مظلومی هابیل و درد دل او میگریند و شیث علیهالسلام آن صحیفه را که متضمن سی لطیفه بود نگاه میداشت تا نوبت وراثت به یعقوب بن قحطان برسید که پدر عرب و پدر فلک ادب بود و اول کسی بود که به خط عرب، کتابت کرد و بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت و خاطر او به مواقات ابیات و اشعار پیوسته، انقیاد مینمود، آن وصیت را که پدر اول به نثر پرداخته بود به زبان سریانی به عربی ترجمه کرد، تا فقط آن آسانتر باشد پس اگر قول اول ثابت است، بنای آن علم اول پدر بشر نهاده است و اساس این شیوه را او افکنده و بعد از او اولاد او از رگ اندیشه خون چکانیدند، تا کلمات عذب آب چکان از خلوتگاه ضمیر به عرصه بیاض آوردند و جواهر زواهر فضایل را در سلک نظم کشیدند، که جهان فصل، نظامی و عالم هنر قوامی گرفت و اشعار متقدمان در قصص و مغازی برین معنی ناطق است و به قدمت این نوع هنر، شاهد.
چندی پیش مسئول یکی از ادارات راه اهن ، از رئیس قسمت مربوطه برای تهیه مقداری کفش ترمز قطار ،کسب دستور کرده بود . اقای رئیس بدون اینکه بداند کفش ترمز چیست ، می فرمایند : با کفش ملی مذاکره شود چنانچه ارزانتر می دهد از انجا تهیه نمایید .
لطفا به اولیای امور یاداوری شود در عزل و نصب مقامات دقت بیشتری شود تا شغل هر مسئولی در حد تخصص وی باشد .( نقل از روزنامه کیهان 5 تیرماه 1359)
ژان ولفگانگ گوته، شاعر و فیلسوف و نویسنده آلمانی در سال 1749 در شهر فرانکفورت بدنیا آمد. پدرش از جمله اشراف و فقهای مشهور آلمان بود گوته ایام جوانی را در شهرهای لایپتسیک واشتراسبورگ به تحصیل حقوق و فقه گذرانید و چون به رتبه دکتری رسید دل بر ادبیات بست و در شهر وایماراقامت گزید. آثار ادبی وی عبارتند از: تئاتر ایفی گنی در توریس، منظومه هرمان و دوروته، تئاتر مذهبی فاوست، رقص اموات، خدا و با دایر، سکون دریا، حقیقت شعر، یادداشتهای من و دیوان شرقی.
اما شاهکار ادبی او سرگذشت ورتر است که در سال 1774 منتشر شده. این کتاب شرح حالی از ایام جوانی وی است. در این کتاب سرگذشت جوانی به نگارش درآمده که به خاطر عشق دختری که متعلق به او نیست و همسر دارد، خودکشی میکند. این کتاب که به سبک نامهنویسی، به نگارش درآمده، پر از مضامین ادبی و عواطف نویسنده است. برخی قسمتهای ان مانند دکلمهای ادبی و حاوی نظرات نویسنده درباره عشق، زندگی، رفتار انسانها و خیلی چیزهای دیگر است. این داستان، روایتی حزنانگیز از سرنوشت عشاق است که بدون توجه به آینده، خود را در گردابی میاندازند که از آن خلاصی ندارند. دختری که در این کتاب، موجبات این عشق نافرجام را پدید آورده از دیدگاه ورتر، که او را دوست دارد، فرشتهای آسمانی است در حالیکه همین دختر، با داشتن همسری مهربان و ساده، سعی میکند دل دیگران را هم بدست آورد از جمله به این جوان مغموم که میداند یه وی علاقهمند است بیش از حد صحبت میکند و میگذارد آتش عشق او شدیدتر شود و سرانجام کارش به خودکشی بکشد. در بخشی از این کتاب چنین میخوانیم:
بدبخت! آیا این دیوانگی نیست و آیا تو خود را فریب نمیدهی ؟ این عشق آتشین بیانجام به چه کارت میخورد ؟ دیگر جز او کسی را دعا نمیکنم در آینه خیالم جز صورت او، صورتی منعکس نمیشود. اشیاء و مناظر اطراف خویش را از نظر روابط و مناسباتی که با او دارند، مینگرم و بدینطریق ساعتی به سعادت میگذرانم تا آنکه مجبور شوم دوباره از وی دور شوم. ویلهلم! کاش میدانستی که دل من گاهی مرا تا به کجا میکشاند! گاهی دو ساعت با او به سر میبرم و از تماشای جمال و شنیدن آهنگ آسمانی صدایش مست و مدهوش میشوم. کمکم در تمام حواس من حرارت و هیجان تندی پدید میآید. چشمانم سیاه میشود. گوشهایم به زحمت میشنود و چنان نفس بر من دشوار میگردد که گویی جنایتکاری گلویم را میفشارد. آنگاه قلبم به شدت میتپد. کوشش بسیار میکنم تا مگر از پریشانی خاطرم بکاهد ولی بر آشفتگی حواسم افزوده میشود. ویلهلم! گاهی در اینگونه اوقات چنان حالم تغییر میپذیرد که از وجود خویش، غافل میشوم…
سرگذشت ورتر، کتابی رمانتیک است که بیشتر به شعر میماند تا به نثر و این به دلیل شاعر بودن گوته است و طبع لطیف او نوشتههایش را دارای چنین سبکی کرده است البته ترجمه زیبای نصرالله فلسفی استاد گرانقدر دانشگاه تهران را نیز نباید از نظر دور داشت.
تفسیر ابوالفتح رازی که در نیمه اول قرن ششم نگارش یافته از تفاسیر مهم شیعه به شمار میآید که به زبان شیرین پارسی در بیست مجلد نگاشته شده است. سنت تفسیر نویسی به زبان دری، از دو قرن پیش از تفسیر ابوالفتح، سابقهای درخشان داشته، اما ابوالفتح این سنت را از جهت کیفیت و کمیت به کمال رسانده است.
این تفسیر بزرگ از جهات مختلف، جامع نکات بسیار مهم تفسیری، لغوی، فقهی، روایی و کلامی است و مشتمل بر این اشعار عربی و فارسی که از شعرای بزرگ عرب در ادوار نخستین جاهلیت و بعد میباشد که به عنوان استشهاد نقل شده است. در این تفسیر دقایق صرفی و نحوی و اشتقاق لغات و روشنگریهای بسیار درباره کلام الهی و نکات قرآنی آمده است ابوالفتح از جهت شیوه کار، ادامه دهنده سنت تفسیرهای قصصی است که در تفسیرنویس فارسی نمونههای ممتازی مانند ترجمه تفسیر طبری و تفسیر سورآبادی دارد. از این جهت ابوالفتوح به تفاسیر قبل از زمان خود توجه داشته است. از سوی دیگر میدانیم ابوالفتح رازی واعظی برجسته و مسلط بر کلام بوده و در منبر وعظ طبیعتاً گرایشی خاص به ذکر قصص داشته که در وعظ، تأثیر و مقام ویژهای دارد.
نمونهای از این تفسیر
حشمت حضرت سلیمان
مقاتل گفت: جنیان برای او بساطی یافتند از زر و ابریشم یک فرسنگ در یک فرسنگ و او را سریری بود زرین آن سر بر میان آن بساط بنهادندی و سه هزار کرسی از زر و سیم و پیرامون آن سریر بنهادندی. پیغامبران بر آن کرسیهای زرین نشستندی و علما بر کرسیهای سیم و گرد بر گردایشان انسی بایستادندی و از پس ایشان جن باستادندی و از بالای سر ایشان مرغان پر در پر کشیدندی چنانکه آفتاب بر این بساط نیوفتادی و باد صبا برداشتی بامداد یک ماهه را ببردی و نماز شمام یکماهه باز آوردی.
وهب منبه گفت یک روز سلیمان بر این مرتبه که گفتم به بزرگی بگذشت و او زمین میسپرد برنگریست سلیمان را دید با این جلالت گفت سبحانالله اوتی آلداوود و ملطاعظیما. آل داوود را ملکی عظیم دادند.
حق تعالی باد را فرمود تا آواز او به گوش سلیمان برسانید. سلیمان باد را گفت بساط فرونه. باد بساط فرو نهاد او بزرگوار را برخواند و گفت: به سمع من رسید آنچه گفتی و برای آن فرود آمدهام تا تو را این بگویم. نگر تمنای این نکنی که ثواب یک تسبیح که بنده مؤمن از دل بگوید به نزدیک خدای تعالی پیش از این و به از این باشد. مرد گفت خدای تعالی غمانت ببراد چنانکه غم من ببردی به این گفتار.
حکیم ناصرخسرو مینویسد برای تعمیر کفشم به دکان پارهدوزی رفتم ناگاه دیدم در بازارغوغایی بر پا شد پاره دور رفت و پس از اندک زمانی بازگشت و پارهگوشتی به نوک درفشش بود که میگفت، کافری شعری از ناصر خسرو خوانده بود تیکه تیکهاش کردند و از گوشتش بیش از این به من نرسید. من حساب کار خودم را کردم و گفتم لازم نیست کفشم را تعمیر کنی در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند زیستن حرام است.
معروف است که محمدشاه قاجار روزی از حاجمیرزا آقاسی پرسید این حوض که جلو عمارت تخت مرمر واقع شده گنجایش چند کاسه آب را دارد. حاجمیرزا آقاسی هرچه فکر کرد جوابی نیافت ناچار گفت قربان من سواد کافی ندارم این موضوع را بهتر است از آخوندها که اطلاع کافی دارند سؤال کنید. شاه امر کرد یک آخوند مطلعی آوردند سؤال خود را با وی تکرار کرد آخوند جواب داد قربان تا کاسه ثلث حوض باشد سه کاسه و اگر به اندازة مربع حوض باشد چهار کاسه… شاه گفت بس است بقیه را فهمیدم و امر کرد به او انعامی دادند و روانهاش کردند.
گویند مریدی پیش علامه حلی رفت و گفت که شنیدةام شما گاهگاهی بر روی آب راه میروید علامه گفت برو از این مؤذن مدرسه بپرس تا جوابت را بدهد. مرید رفت و از مؤذن سؤال کرد. گفت بابا این حرفها چیه، علامه یکبار افتاد تو همین حوض مدرسه که اگر من نرسیده بودم و او را نجات نداده بودم الان میبایست مریدها به سر قبرش فاتحه بخوانند.
نازکالملائکه، شاعره عراقی حیات شعری خود را با شعر بلند «مرگ و انسان» آغاز کرد. شعری که کوشید در آن صورت شعری محتوم بودن رویارویی انسان با مرگ را به تصویر بکشد و اکنون خود را با همان مسئله «مرگ و انسان» روبهروست. نازک الملائکه در خانواده فرهیخته و ادیب شیعی در سال م 1923/ 1341 ق در عراق به دنیا آمد. پدرش به شعر و زبان عربی عشق میورزید و مادرش سلمی عبدالرزاق شیفته شعر عاشقانه بود و دفتر شعری با عنوان انشودة المجد (سرود سرافرازی) از او به طبع رسیده است. نازک کودکی گندمگون، لاغراندام با چشم و گیسی مشکین و از همان اوان کودکی، فردی جدی، باوقار، علاقهمند به مطالعه و بسیار شکیبا بود. دختری منزوی و خجالتی که نشانههای رومانتیسم، خیالپردازی و شاعرانگی در کلاس چهارم به وضوح در او آشکار گردید و این خبر به زودی در شهر پچیید. نازک در آن لحظه، سرنوشتساز که خواست شعر زیبایش را در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود بخواند، خجالت امانش نداد و فرار کرد. وی پس از آموزش متوسطه در رشته ادبیات عرب در دانشسرای عالی بغداد به تحصیل مشغول شد و پس از اتمام تحصیلات خود در این مقطع، برای ادامه تحصیل راهی ایالات متحده آمریکا شد و در رشته زبان انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه پرینستون درس خواند. دوران تحصیل وی در آمریکا موجب شد که وی با ادبیات جهانی آشنا شود و همین مسأله بعدها از عوامل تأثیرگذار در شعرش شد. نازک پس از بازگشت از آمریکا در سال 1957 در دانشکده تربیت معلم بغداد به تدریس مشغول شد اما برای اقامت دو ساله در بیروت، عراق را ترک کرد پس از آن برای بار سوم به عراق بازگشت و در دانشگاه بصره و موصل، مدرس زبان و ادبیات عرب شد این شاعره فقیه عراقی سپس برای تدریس به دانشگاه کویت رفت نازک از 1990 تا زمان مرگش در قاهره در عزلت به سر برد.
نازک از حیث اندیشه سیاسی ناسیونالیست مشرب بود و از نظر شعر رمانتیسیت به شمار میآمد. دکتر شفیعی کدکنی درباره شعر نازک، معتقد است که شعر او، شعری رقیق و تا حد زیادی رمانتیک است. آن درشتی و برندگی که در شعر بدر شاکر اسیاب و عبدالوهاب البیاتی دیده میشود و شعر او وجود ندارد. شعرش روشن و دور از هرگونه غموضی است.
وی درباره عوامل تأثیرگذار در شعر نازک، بر این باور است که علاوه بر پرورش تقریباً بورژوایی و روح زنانه عامل دیگری هم در تقویت این روح رمانتیک تأثیر داشته و آن شیفتگی شاعره به آثار رمانتیکهای انگلیسی از قبیل شلی و لیتکس است که نه تنها تأثیر آنها را پذیرفته بلکه بسیاری از شعرهای آنان را ترجمه شعری کرده است.
نازک در شعر «انا» میگوید:
اللیل یسأل من انا/ انا سره الفلق العمیق الاسود/ انا صمته المتمرد/قنعت کنهی بالسکون/ولففت قلبی بالظنون/و بقیت ساهمه منا/ ارنو و تسألنی القرون// انا من اکون؟/ والریح تسال من انا/ انا روحها الحیران انکرنی الزمان/ انا مثلها فی لامکان/بنقی نسیر ولا انتهاء/نبقی نمرولابقاء/ فاذا بلغنا المنحنی/ خلنا خاتمه الشقاء/ فاذافضاء…
شب میپرسد که من کیستم/ راز اویم سیاه و مضطرب و ژرف/ سکوت سرکش اویم/ کنه خویش را در نقاب خاموش نهفتهام/ و قلب خود را در گمانیها پیچیدهام/ و اینجا با وقار ایستادهام/ نگاه دوختهام/ فزون از من میپرسند که من کیستم/ باد میپرسد که کیستم من/ روح سرگشته اویم که زمان به انکار من برخاسته است من همانند او در لامکانم/ میمانیم و میرویم و پایانی نیست/ میمانیم و میگذریم و بقایی نیست/ وقتی به خم راه رسیدیم چنان میپنداریم که به پایان رنج رسیدهایم و آنگاه به تهی رسیدهایم.
زن و غم جزئی از ذات شعری نازک است و این مسأله حتی از عناوین دفترهای شعشر او نیز پیداست. نازک بعد از گسترش امواج شعر نو، بر این باور بود که مسیر شعر نو دچار انحراف شده بدین دلیل تردیدی در هشدار و اخطار دادن نسبت به مسیر شعر آزاد به خود راه نداد شاید از همین رو بود که به رغم آثار پربارش در شعر، در اوایل دهه هفتاد از شعر گفتن دست شصت و به نوشتن در مسایل سیاسی روی آورد.
کتاب ماه ادبیات ش 3- علی علیمحمدی
نصربن احمد پادشاه آل سامان، اسباب تمتع و علل ترفع تمام داشت و خزائن آراسته. یک سال در فصل بهار در باد غیس بود که از خرمترین چراخوریهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشگری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند، نصربناحمد روی به هری نهاد و به در شهر به مرغ سپید فرود آمد و لشگرگاه بزد و بهارگاه بود. آنجا لشگر بیاسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوهها بسیار، چون مهرگان درآمد و عصیر در رسید و شاه اسفرم و حماجم و اقحوان در دم شد انصاف از نعیم جوانی بستدند و داد از عنفوان شباب بدادند. مهرگان دیر کشید و سرما قوت نکرد و انگور در غایت شیرین رسید و در هری صد و بیست لون انگور یافته شود هر یکی از دیگری لطیفتر و لذیذتر. چون نصربناحمد مهرگان و ثمرات او بدید عظیمش خوش آمد. نرگس رسیدن گرفت، کشمکش بیفکندند و گنجینهها پر کردند امیر با آن لشگر بدان دو پاره ده برآمد سراهایی دیدند هر یکی چون بهشت اعلی، و هر یکی را باغی و بستانی در پیش وزش باد نهاده. زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان، نارنج آوردن گرفتند و از جانب مازندران، ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی. چون بهار درآمد اسبان به باد غیس فرستادند و لشکرگاه به مالن به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید امیر نصربناحمد گفت تابستان کجا رویم؟ که از این خوشتر مقامگاه نباشد. مهرگان برویم و چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم. همچنین فصلی به فصلی همی انداخت تا چهار سال بر این برآمد لشگریان ملول گشتند و آرزوی خانمان برخواست. پادشاه را ساکن دیدند و هوای هری در سر او و عشق هری در دل او. پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله رودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبولتر از او نبود گفتند: پنج هزار دینارخدمت کنیم اگر صنعتی کنی پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید.
رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته و مزاج او بشناخته. دانست که به نثر با او در نگیرد روی به نظم آورد و قصیدهای بگفت و به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ برگرفت و در پردة عشاق این قصیده آغاز کرد.
بوی جوی مولیان آید همی |
|
یاد یار مهربان آید همی |
ریگ آموی و درشتی راه او |
|
زیر پایم پرنیان آید همی |
آب جیحون از نشاط روی دوست |
|
خنگ ما را تا میان آید همی |
ای بخارا شاد باش و دیر زی |
|
میرزی تو شادمان آید همی |
ماه میر است و بخارا آسمان |
|
ماه سوی آسمان آید همی |
میر سرو است و بخارا بوستان |
|
سر و سوی بوستان آید همی |
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد چنانکه رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند به برونه و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ باز نگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشگر بستد و شنیدم به سمرقند از دهقان ابورجا احمدبن عبدالصمد العابدی که گفت جد من ابورجا حکایت کرد که چون درین نوبت رودکی به سمرقند رسید چهارصد شتر زیر بنة او بود و الحق آن و بزرگ بدین تجمل ارزانی بود که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجال آن ندیدهاند که از این مضایق آزاد توانند بیرون آمد.
شاهنامة فردوسی شاید معروفترین منظومة ایرانی باشد. عوام آنرا با نقالیهای شاهنامهخوانان قهوهخوانهای و نبرد رستم و سهراب میشناسند و خواص هم کلیاتی از آن شاید بدانند اما شاید کمتر کسی در صدد برآمده است شاهنامه را خوب بشناسد و به تمام ادوار آن آگاهی پیدا کند. باید بدانید که شاهنامه تاریخ ایران است از ابتدای پیدایش اولین بشر و اولین شاه تا انقراض شاهنشاهی ایران بدست عرب . قسمت عمده این تاریخ مطابق واقع نیست بلکه بطوری است که ملت ایران آن را تصور کرده است.
موضوع شاهنامه تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن ایرانی تا انقراض حکومت او به دست اعراب است. در شاهنامه سه دوره متمایز وجود دارد:
1- دوره اساطیری یعنی عهد کیومرث و هوشنگ و تهمورث و جمشید و ضحاک تا ظهور فریدون.
2- دوره پهلوانی از قیام کاوه آغاز میشود و به قتل رستم و پادشاهی بهمن پایان مییابد.
3- دوره تاریخی از عهد دارای دارایان آغاز میشود از اشکانیان میگذرد و از آنجا ساسانیان تا انقراض آنان را در بر میگیرد.
خصایص فنی شاهنامه
1- تکرار: بسیاری از اجزاء داستانها به صورتهای گوناگون تکرار میشود و ظاهراً اینگونه مطالب یکی متأثر از دیگری است. مثلاً انتخاب اسب بوسیله سهراب کاملاً تشبیه انتخاب رستم است و هفتخوان اسفندیار شباهتهایی به هفتخوان رستم دارد.
2- تناقض: گاه در شاهنامه مطالب نقیض یکدیگرند در آغاز داستان سیاوش چنین معلوم میشود که مادر او از دختران گرسیوز است و این امر تناقض عجیبی با دشمنی سخت گرسیوز با سیاوش دارد.
3- قدرت وصف: فردوسی آنچه را که میخواهد وصف کند در برابر خواننده مجسم میکند و بهترین وصف آن آست که موصوف در برابر خواننده مشخص و مجسم میشود.
4- توصیف جنگ و لشگرکشی: در مورد وصف میدانهای فردوسی داد سخن میدهد و میدانهای جنگ را با سلاحها و فریادها و شیههها چنان زنده بیان میکند که گویی خواننده خود در آن میدان حاضر است. نمونه این، جنگ تن به تن رستم و سهراب است.
5- پهلوانان شاهنامه: پهلوانان رادمرد شاهنامه همه از ایرانند، در سپاه دشمن به قدرت پهلوانی یافت میشود اگر یافت شود نژاد ایرانی دارد. پهلوانان ایران همه اصول مردانگی را رعایت میکنند اما پهلوانان دیگر از افسون و تزویر بهره میگیرند.
6- انتقامجویی: حس انتقام، بزرگترین محرک تمام جنگها و هدف تمام پهلوانان است. رستم بزرگترین پهلوان شاهنامه خود انتقام خون خویش را از برادرش شغاد میگیرد.
7- کارهای خارقالعاده: در شاهنامه گاهی کارهای خارقالعاده دیده میشود پهلوانی یک تنه با سپاهی میجنگد و پیروز میشود.همچنین رستم چنان بلند قامت است که هنگام نشستن ، باز یک سر از کسانی که در کنارش ایستادهاند بلندتر است.
8- مانند دیگر حماسهها، در شاهنامه هم زمان و مکان ارجی ندارد. مثلاً تور در شمالشرق ایران (ترکستان) و سلم در شمالغرب (روم) سلطنت میکنند و کشور ایران میان آن دو فاصله است اما این دو آزادانه با هم در ارتباطاند.
9- زن: در شاهنامه به تعدادی زن پهلوان برمیخوریم مثلاً گردآفرید ساکن دژ سپید، زنی بود برسان گردی سوار.از ان جمله عبارتند از : رودابه ، تهمینه ، سودابه و...
10- عشق: داستانهای شاهنامه سرشار از عشق و رقت است. داستانهای عاشقانه زال و رودابه، رستم و تهمینه و کاووس و سودابه از نمونههای اینگونه داستانهاست.
11- جادو و جادوان: سحر کار دیوان است اما انسانها هم در شاهنامه به ساحری دست میزنند. یکی از وظایف شاهان وپهلوانان جنگ با ساحران است و این سنخ فکر نتیجة نفوذ آیین زردشت است.
12- پیشگویی: پیشگویی در اساطیر جهان امری شایع است. در شاهنامه نیز بسیاری از وقایع تاریخی به وسیلة موبدان و ستارهشناسان و پیشگویان بر پادشاهان و پهلوانان معلوم شده است. در این کار ایرانی عرب و ترک و رومی یکسانند.
از اینگونه پیشگوییها یکی پیشگویی رستم فرخزاد است که خود ستاره شهر بود و میدانست که در جنگ قادسیه کشته خواهد شد و تخت ایران برباد خواهد رفت.
*AboutUs*>