نوحه نوعی مرثیه مذهبی است که با آهنگ و لحن خاص در مجالس سوگواری امام حسین همراه با مراسم سینه زنی و یا زنجیر زنی خوانده می شود .
شعرهایی که برای نوحه سروده شده از بحرهای عروضی برخوردار است اما از حیث وزن و قافیه متنوع تر از قالبهای شعر سنتی فارسی است و با ضرب آهنگ های سینه زنی متناسب و هماهنگ است . علاوه بر ان تساوی مصراع ها در برخی از انها رعایت نمی شود و از این نظر شباهتی به شعر آزاد نیمایی دارند .
درباره سرایندگان نوحه می توان به دو گروه مشخص اشاره کرد . دسته اول شاعرانی هستند که در کنار فعالیت های ادبی خود به سرودن نوحه نیز پرداخته اند . این شاعران به زبان شعر و ادبیات به معنای خاص تسلط داشته اند و نوحه هایشان نیز خبر از سلاست و روانی زبان انها می دهد . گروه دوم دسته ای هستند که ذوقی در نظم پردازی دارند و تا حدودی با موسیقی نیز آشنا هستند و اطلاق عنوان شاعری بر آنها غیر موجه است اینان به سابقه عشق و علاقه ای که به آل علی و شهدای کربلا دارند تنها به سرودن نوحه اکتفا می کنند و بیشتر از هر چیزی به اجر معنوی این کار چشم دوخته اند . این نوحه سرایان از نظر شغل و حرفه درسطوح مختلف جامعه دیده می شوند .به همین دلیل اکثر اشعاری که از طبع این نوحه سرایان بیرون می اید، تطابقی با اصول ضروری و منطقی شعر ندارد . وزن و قافیه حداقل به صورت نیمایی یکی از ضروریات نوحه ای است که بتوان آنرا در مجالس خواند ، اما به دلیل نا آشنایی این افراد و استقبال مردمی از چنین اشعاری سالیان سال است ابیات ناموزون بی قافیه به طور غلط رواج پیدا کرده و در مجالس خوانده می شود . از طرفی،اکثریت نوحه ها و مراثی سروده شده ،از سوی عوام ،مربوط به عزاداری امام حسین است . با توجه به اینکه نهضت حسینی دارای سه عنصر مهم منطق و عقل ،حماسه و عزت ،عاطفه.است .از این رو اشعاری که برای این نهضت عظیم سروده و خوانده می شود نیز باید واجد این سه عنصر باشد .
در این مقاله درباره نقاط ضعف نو حه و مرثیه های مرسوم از نظر فرم و محتوا بحث می شود. از جهت فرم، وزن و قافیه و زبان و از نظر محتوا، ارتباط اشعار با نوع حادثه و هدف گوینده و ارتباط آن با اصل موضوع، مورد نظر است .
در بررسی مراثی و نوحه هایی که به طور گسترده در محافل عزاداری خوانده می شود به نقاط ضعفی بر می خوریم که آنها را می توان به دو دسته فرم و محتوا تقسیم کرد .
1- ایرادات مربوط به فرم
الف- قافیه
چنانکه ذکر شد سرایندگان اشعار مذهبی به ویژه نوحه و مرثیه اغلب تبحر کافی در سرودن ندارند و از ریزه کاری های شعر بی خبرند به همین دلیل در خیلی از این اشعار اشکالات مربوط به قافیه دیده می شود . شعر زیر دو بیت اول از غزلی است که تمام قافیه هایش با حروف"ون"پایان می پذیرد اما در اولین بیت حروف پایانی قافیه " ان" است . با اینکه این شعر از نظر وزن مشکلی ندارد و از نظر معنا هم به نسبت اشعاری که به این سبک است قوی تر است ، این اشکال در ان نمایان است .
بس بانگ غم و ناله به گردون شود امشب گردون عجبی نیست که ویران شود امشب
لرزد فلک از ماتم و گرید ملک از غم در حیرتم اوضاع فلک چون شود امشب...
در دو بیت زیر نیزمی بینیم که در بیت اول، حرف روی قافیه متفاوت است. "سرور " را نمی توان با "سوز" قافیه کرد و در بیت دوم دو کلمه به ظاهر هم قافیه داریم در این دو کلمه نیز حرف روی را باید در واژه های "گری" و "خند"جست زیرا بر اساس قوانین قافیه "ان" حروف وصل و خروج هستند که البته عوام میان اینها فرقی قائل نیستند .
شامیان یکسر همه گرم سرور اهل بیت مصطفی در آه و سوز
شامیان زین کاروان خندان بدند کودکان شاه دین گریان بدند
در بیت زیر نیز همین اشکال دیده می شود. در اینجا نیز واژه های قافیه " عطش "و "جوان " هستند که در حرف روی اشتراکی ندارند. به این نوع عیب قافیه "شایگان" گفته می شود
اهل حرم شاه شهیدان همه عطشان در شیون و غوغا ز غم مرگ جوانان
ب- وزن
در باب وزن نیز به اشکالات فراوانی بر می خوریم این اشکالات گاه جزئی و ناشی از کم و زیاد شدن سیلابها و گاه کلی و به صورت تغییر کامل وزن در ابیات مختلف و یا کوتاه و بلند شدن مصراع ها است .
چون کاروان غم بیامد به شهر شام در غم و اندوه میان خاص و عام
شامیان یکسر همه گرم سرور اهل بیت مصطفی در آه و سوز
شامیان زین کاروان خندان بدند کودکان شاه دین گریان بدند
شامیان من خود امام بن امام هستم و باشد قدر ما گرام
این شعر صرف نظر از تمام اشکالات معنایی و محتوایی که دارد در وزن و قافیه هم دچار مشکلات عدیده است .اگر بخواهیم ابیات را تقطیع کنیم می بینیم که در بیت اول ،مصراع اول به وزن " مفعولُ فاعلاتُ مفعولُ فاعلات "(بحر منسرح) مصراع دوم به سختی به وزن "مفتعلن مفتعلن فاعلات "(بحر سریع) و سه بیت بعدی به وزن " فاعلاتن فاعلاتن فاعلات "(بحر رمل ) سروده شده است . به طوری که ملاحظه می شود در یک شعر سه وزن مختلف به کار گرفته شده است .
لاله فاطمه در خون نشسته یک گل و اینهمه نیزه شکسته
ای سکینه گریه کن از بهر بابا وا شهیدا
نخل سرخ نبی در خون تپیده ساربان شاخه او را بریده
کرده زهرا بر حسینش ناله بر پا وا شهیدا
بلبل از داغ گل دارد ترانه می زنندش چرا با تازیانه
لاله در خون ناله بلبل کرده بر پا وا شهیدا
دختر فاطمه از شش برادر برده یک پیرهن برای مادر
در این شعر نیز بیت اول ، دوم ، سوم ، پنجم و هفتم به وزن "فاعلاتن فعولن فاعلاتن " و بیت دوم و چهارم به وزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن" سروده شده اند . که اولی در بحر مقتضب و دومی بحر رمل کامل است .
از طرفی بحور عروضی که برای ساخت چنین اشعاری به کار برده می شود باید دارای ضرباهنگ زیبا و مهیج و یا اهنگ غم انگیز باشد که در اکثر این اشعار چنین چیزی نمی بینیم.
ج- زبان
از نظر زبانی نیز کاربرد واژه های بی ربط با موضوع موجب پایین آمدن سطح بین می شود . واژه های تکراری که در اکثر این اشعار هست تنوع زبان را محدود کرده ، بلاغت سخن را از بین برده است . در تمام این اشعار واژه هایی که نمایانگر اسامی خاص چون لیلا ، عباس ، عون و جعفر و قاسم و زینب و یا واژه های تشبیهی مثل گل و ریحان و بلبل و ...و تشبیهات بی محتوا است دایره این نوع شعر را محدود و غیر منسجم نموده است . بر خی ناهماهنگی های بین واژه ها مثل وصله ای ناجور به چشم می خورد مثلا در این شعر :
اسیر تاب گیسوی حسینم قتیل تیغ ابروی حسینم
به گیسوی دو تایت تا نداری میان شهدا همتا نداری
واژه های "قتیل" و "شهید" با دیگر واژه ها ارتباطی معنایی پیدا نکرده و نتوانسته اند در شعر جایی باز کنند.
نوع زبان به کار گرفته شده در خیلی مواقع با هدف شعر همخوانی ندارد . با توجه به ابیاتی که در پی می اید می بینیم که واژه ها هیچ تناسبی با یک شعر انقلابی و حماسی که ولوله در میان مسلمین ایجاد می کند ندارد؛ تنها به یک عشق بی منطق اشاره شده که عاشق بدون دلیل گرفتارش شده و نمی تواند فرار کند :
دوستش دارم چه کار کنم چه کار با عشق یار کنم
صید دو چشمونش شدم کی می تونم فرار کنم
ادامه در پست بعدی
حج یکی از مهمترین فروع دین و مهمترین مراسم مسلمانان است که سالی یکبار به طور خاص و در تمام مدت سال به طورعام مشتاقان درگاه احدیت را به خود مشغول می کند . این مراسم مذهبی با تمام رسم و رسومات و اداب خود در اشعار فارسی نمود فراوانی یافته است . اکثر شعرای ایرانی که خود حج گزارده یا در ارزوی ان بوده اند درباره خود حج و مشکلات راه و تبعات ان بسیار سروده و گاه راه عرفان پیموده حج را در قوالب عارفانه به تصویر کشیده اند .البته انها هم که تعابیر عرفانی از حج دارندخود طالب پیمودن اه حج بوده و خانه خدا را زیارت کرده و یا در ارزوی ان بوده اند و به وجوب ان واقف .
یکی از مطالبی که بسیار در اشعار دیده می شود سختی راه مکه و وجود خار مغیلان و طولانی بودن راه است . پیش از این ، راه حج دارای خطرات فراوان و مستلزم گذشتن از بیابان های خوفناک و بسیار طولانی بود که خطرات بسیار در ان وجود داشت و کسانی که این راه را در پیش می گرفتند از جان خود می گذشتند و به هوای کعبه قدم در راهی پر خطر می نهادند . در خیلی از اشعار سخن از سختی راه و رنج خار مغیلان دارد که در بیابانهای سر راه مکه ،حجاج پیاده را ازار می داده است . این مشکل در بسیاری از اشعار گذشتگان جزو سختی های راه شمرده شده که شیرینی منتهای راه انرا اسان می نموده است . حافظ گوید:
در بیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
و :
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
سعدی شاعر بزرگ قرن هفتم در اینباره سروده است :
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر پیچد
بساط پرنیان باشد خسک در راه مشتاقان
همچنین مرگ در این راه چیزی گرفته نمی شد و حتی به قیمت مرگ ، مشتاقان روی از کعبه بر نمی تافتند :
ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت
کمینه انکه بمیریم در بیابانش
مولانا بی اینکه حج ظاهری را نفی کند به باطن امر توجه نشان داده و هدف حج را شناخت خدا و نه دیدار خانه خدا دانسته و گفته است :
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق در نظر مولانا همه جا هست و تنها دل بیداری می خواهد که با چشم بصیرت اورا ببیند و نیازی به پیمودن بادیه های خوفناک ندارد :
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
مولانا از کسانی که چندین بار به حج رفته و هنوز خدای خانه را نیافته اند انتقاد کرده و و از انها می خواهد به جای چندین باری که به حج ظاهری رفته اند یکبار هم راه دل را امتحان کنند و به خود رجوع نمایند :
صد بار از این راه بدان خانه برفتید
یکبار از این خانه بر این بام بر ایید
او معتقد است معشوق ازلی دردل انسان است و اگر بتواند صورت او را در ایینه دل خود تماشا کند حاجی و کعبه و خانه خود اوست :
گر قصد شما دیدن ان خانه جان است
اول رخ ایینه به صیقل بزدایید
خاقانی شاعر قرن ششم که خود نیز به حج رفته است در اینباره تعابیری عرفانی دارد . او سفر کعبه را نمادی از سفر اخرت می خواند و انرا به بار عام خداوند تعبیر می کند که خواص از ان صدای در بهشت را می شنوند . تعبیر او این است که از راه زیارت خانه خدا به مانند خواص که به ظواهر توجه نداشته به درک مقصور نائل می شوند می توان به خود خالق ره یافت و بهشت را برای خود خرید :
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
بختیان از جرس صبحدم اوا شنوند
عارفان نظری را فدی اینجا خواهند
هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند
سفر کعبه نمودار ره اخرت است
گر چه رمز رهش از صورت دنیا شنوند
بار عام است و در کعبه گشاده است کز او
خاصگان بانگ در جنت ماوا شنوند
از طرفی او دل را ایینه تمام نمای خداوند می داند و کعبه سنگین را نمادی دانسته برای شناخت کعبه اصلی که جان است :
شبروان در صبح صادق کعبه جان دیده اند
صبح را چون محرمان در کعبه عریان دیده اند
کعبه سنگین مثال کعبه جان کرده اند
خاصگان این را طفیل دیدن ان دیده اند
عاشقان خداوند قبل از اینکه ملزم به رفتن حج باشند از طریق دل خدا را شناخته و دور کعبه جان طواف کرده اند سپس تنها برای انجام امر واجب به سفر حج می روند :
عاشقان اول طواف کعبه جان کرده اند
پس طواف کعبه تن فرض فرمان دیده اند
در جای دیگر نیز همان تعبیر پیشین دیدن کعبه در ایینه دل را بیان کرده است صبح در اینجا نیز نماد دل پاک و روشن است که مانند اینه همه چیز را منعکس می کند و شبروانی که همان شب بیداران و متهجدانند در این اینه کعبه واقعی را می بینند .
شب روان چون رخ صبح اینه سیما بینند
کعبه را چهره در ان اینه پیدا بینند
محتشم کاشانی شاعر مرثیه سرا نیز علاوه برتوجه به زیارت خانه خدا و تاکید بر لزوم ان ، خود شناسی را مقدم بر خدا شناسی دانسته و دیدار خانه بدون درک خدای خانه را بی ارزش دانسته حج ظاهری را امری ریایی دانسته و طواف بدون حضور عشق را به هیچ نمی شمارد:
ای کعبه رو که دور ز عشقی طواف تو
غیر از نظاره در و دیوار خانه چیست
و نیز می گوید :
خانه پرست از ریا رفت و به کعبه کرد جا
خانه ماست هر کجا باده پرست می رود
متولد شهر قزوین است و یکی از بزرگترین خوانندگان و همچنین انسان هایی که دوره خود بیش از اینکه به کار هنری بپردازد، در فکر کمک به مردم و تهیدستان بود. خصوصیات اخلاقی وی بود که باعث شد نامش جزو ماندگارترین نام های موسیقی کشورمان باقی بماند. قمر شاگرد مرتضی خان نی داوود و به طور غیر مستقیم، پرورده مکتب حسین طاهرزاده بود. توانایی بالا در تکنیک و همچنین احساس فوق العاده اش باعث شد تا کارهای ارزشمندی در موسیقی ایران از وی به جا بماند. کارهای وی با دیگر موسیقی دانان: صفحه های گرامافون با تار مرتضی نی داوود، ارسلان درگاهی، ویولن موسیقی معروفی و پیانوی مرتضی محجوبی با اجرای آثاری از عارف، درویش خان، نی داوود و امیر جاهد.
قمرالملوک وزیری در گفت و گویی با مجله سپید و سیاه سال ها پیش از انتشار این مطلب ، انرا چون درد دلی از خود به جای گذاشته است :
وقتی که تو این دردل های مرا می خوانی من یک زن به قول تو هنرمند که متعلق به یک قرن بود ،زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام . دیگراز حنجره من صوتی برنمی خیزد، طنین اواز من دلها را نمی لرزاند، دنیای من تاریک است .خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که در زندگی هرگز او را بنده دینار و درهم نکرده ام و به او خیانت نورزیده ام با من است . من مرده ام؛ اما خاطره من، خاطره حیات هنر من نمرده است . خاطره ای که در ان هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول پرستی وجود ندارد . اطمینان دارم که کسی بعد از مرگ من از من بدگویی نمی کند ؛زیرا من هنرم را بنده تجارت نکرده ام و همیشه انرا در راه تحقق بخشیدن به ارزوهای ملی و میهنی خودم به کار انداخته ام . من ثروتی ندارم . هیچ چیز . اما دل های یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم مالامال می شوند . چشم هایی را دارم که در فقدان من اشک می ریزند همان دخترها و پسرهایی که لبخند مهر مادر را ندیده اند ؛همان ها که با پول من پرورش یافتند ، شوهر کردند ، داماد شدند و حالا به جای انکه در فاحشه خانه ها و یا زندان ها به سر برند آدم های خوشبختی هستند ...خواننده عزیز من چه کسی جرات می کند که بگوید این مهتاب قشنگی که بر گور من می تابد ، این بهاری که شکوفه هایش را به خاک من نثار می کند، این پاییزی که حزون و غم انگیز می خندد و برگ های زردش را به من هدیه می کند همیشه هست ؛ اما قمر نیست ؟... نه ، من هستم . با هنرم ، با هنری که هیچگاه دامانش را الوده نکرده ام زنده ام ؛ اما انها که به هنر خیانت می کنند چرا به من که گوشه عزلت گرفته بودم با دو دانگ صدای خود نیش می زدند و می گفتند " ما باید هر چه می توانیم پول جمع کنیم برای اینکه قمر الملوک نشویم "شما بعد از مرگ من به انها بگویید که قمر فرسنگ ها روحش از پستی و رذالت پول پرستی دور بود ، قمر الملوک هنر را می شناخت و شما این اسکناس های کثیف را ....قمر با بزرگی و با افتخار و با هنر زندگی کرد امروز هم که زیر خروارها خاک خفته است نه کسی را ازرده و نه دلی را شکسته است و هیچکس کینه ای از او در دل ندارد و دل های مردم هنر دوست در غمش در غم مرگش شکسته است . ما رفتیم اما شما که هنر ملی ایران را به پول می فروشید، الوده می کنید و هیچ نقطه روشن و درخشانی در زندگی ندارید گناهتان نابخشودنی است .
استاد شهریار درباره شبی که قمر مهمان او و دوستانش بوده غزلی زیبا سروده که حکایت از محبوبیت این هنرمند در دوره خود دارد :
از کوری چش فلک امشب قمر اینجاست اری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
اهسته به گوش فلک از بنده بگویید چشمت ندود اینهمه ، یک شب قمر اینجاست
اری قمر ان قمری خوشخوان طبیعت ان نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر و پا نشناسم یک دسته چو من عاشق و بی پا و سر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش همسایه همه سر کشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و اواز خوش و باده دلکش ای بی خبر اخر چه نشستی خبر اینجاست
اسایش امروزه شده درد سر اما امشب دگر اسایش بی درد سر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام برخیز که باز ان بت بیداد گر اینجاست
ان زلف که چون هاله به رخسار قمر بود باز امده چون فتنه دور قمر اینجاست
سعدی
رمضان در فرهنگ شعری سعدی از جایگاه ویژهای برخوردار است حضور رمضان و روزه در غزلیات سعدی حضوری است پوشیده و رمزی و البته در همه یا بیشتر غزل های سبک عراقی حضور رمضان و روزه چنین است.
از چشمانداز رمضان و روزه عوام گرفته تا روزه و رمضانخواهی سعدی به طور کلی مطالبی خاص پیرامون پرهیز از پرخواری و اندرون از طعام خالی داشتن است.
برگ تحویل میکند رمضان یار تودیع بر دل اخوان
یار نادیده سیر، زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان
نگاه سعدی به روزه و رمضان، نگاهی سیاسی اجتماعی و انسانی جهد کردن برای نجات غریق نه بدر بردن گلیم خویش از موج است.
روزه در نگاه سعدی خوراندن طعام است به نیازمندان نه نخوردن طعام از سحر تا هنگام اذان مغرب.
حافظ
نگاه حافظ به رمضان و روزه نگاهی است رندانه و دو پهلو. حافظ به رمضان و روزه به طنز نگریسته است همچنانکه به دیگر آداب مقدس. اما این طنز هرگز از سر بیدردی و بیدینی نیست او از آنجا که به ایمان خودش شک ندارد با مقدسات در میافتد نه از آنجا که لاابالی است اینقدر هست که حافظ با نگرشی طنزی و با نگاهی اصلاحجویانه همچون یک مصلح و نقاد میکوشد تا چهره اصیل و فراموش شده مقدسات را نمایش دهد.
غزلهای حافظ را در باب رمضان ستایی و ستیزی نه میتوان تبرئه کرد و نه تخطئه. همین اندازه تأویل و تأمل به همه حافظشناسان و خودشناسان و خداشناسان مشهود است که فرهنگ حافظ در آنجا میگوید:
از می کنند روزه گشا طالبان یار
و
کاری بکرد همت پاکان روزهدار
فرهنگ ستیز با رمضان نیست فرم گفتار حافظ از عشق و عرفان و عبادتهای عاشقانه در برابر عبادتهای معاملهای و مقتضیات زمان و زمینه ستایشها و ستیزههای حافظ را از رمضان و روزه چنین رقم زده است.
*
روزه هرچند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتیدان و شدن، انعامی
این از جمله اعتدالیترین گفتارهای حافظ است در باب حلول و عبور ماه مبارک. موهبت و انعام، با توجه به اصل معنای این دو واژه، در همراهی و رفتن ماه رمضان به شیواترین شکلی اعتدال حافظ را در روبرو شدن با ماه رمضان نمایش میدهد. اعتدالی که حافظ همواره از آن دم زده است.
شعرهای حافظ پیرامون روزه و رمضان اغلب فطریه است حافظ همچون فرخی همواره به بهانه عید به بهای رمضان پرداخته است.
رمضان در ذهن و ضمیر حافظ طنین تلخ «منع» «برافتادن طرب» «برچیده شدن بساط می و عاشقی» دارد حافظ درآمدن رمضان را فترتی در ایام طرب، موجباتی برای فسرده شدن دلها و توقفی در گردش پیالهها میبیند و سپری شدن ایام صیام را مایه اشتیاق و انگیزش دلها و شادی و طرب میداند. حافظ وجود سلبی رمضان را میبیند و هیچ اشارهای به وجود ایجابی و لایههای باطنی روزه ندارد. حافظ فقط در یک بیت از مجموع غزلیات خود لحن مثبت و همدلانهای با رمضان دارد و در آن بیت، رمضان را «موهبت» و «مهمان عزیز» تلقی میکند اما در همان بیت و بیت پیشین، بیدرنگ سپری شدن ایام صیام را هم لطفی دیگر، تلقی کرده و از اینکه در ایام صیام دست او از گرفتن زلف شمشادقدی و ساعد سیم اندامی محروم بوده است، شکوه میکند.
روزهارفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشاد قدی، ساعد سیم اندامی روزه هرچند که مهمان عزیز است ای دل صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید |
|
از نظر تا شب عید رمضان خواهدشد |
حافظ روشنفکر و منتقد زمانه خویش است او درک دینی و سلوک دینی جامعه خود را به نقد کشیده است در جامعه دینی روزگار حافظ، ارزشهای فقهی و شرعی، ارزشهای حاکم و مسلط اند و نگاه فقیهانه و زاهدانه به دین سیطره خود را بر جامعه دینی افکنده است و ارزشگذاری دینی بر مبنای ارزشهای فقهی صورت میپذیرد و این امر ویژگیهای فردی و اجتماعی خاص خود را پدید آورده است. الگوهای دینی دوره حافظ چهرههایی عبوس، اخمو، ترشرو، دچار وسوسه گناه، تلخکام از بودن در این دنیا و نگران از عاقبت وسوء عاقبت هستند و فقط ظواهر دین و رعایت احکام شریعت نشان دینداری است تصویر حافظ از رمضان هم در چنین بستری شکل میگیرد و آشکار میشود. حافظ در نقد رمضان در اصل مواجه با زهدفروش و تزویر و ریاکاری است.
رمضانیات در قرن هفتم و هشتم و در گسترة سبک عراقی اغلب در حوزة تکرار است.
در این عهد به یکی دو شاعر برمیخوریم که رمضان و روزه را از زاویهای منحصر به فرد و با نگاهی شخصی به نقد نشستهاند و از پس این چند سر حلقه دیگر، شاعران و دیگر شعرهای رمضانیه به تقلید از همان شاعران است.
با ورود به دورة سبک عراقی، و رواج عرفان کلامی و مذهبی در شعر، شعرایی پیدا میشوند که رمضان را بستایند و معنویت آنرا درک کنند از جمله این شعرا سنایی است. وی که برای اولین بار عرفان را وارد شعر کرده است، رمضان را چون مهمان عزیزی میشمارد که هیچ چیز دیگری جایش را نمیگیرد.
سنایی در وداع با رمضان گویا از دیرینه یاری جانی جدا میشود او نه خود را مهمان رمضان، که رمضان را مهمانی گرامی میداند که سالی یک بار میآید و تا چشم برنهی بار سفر میبندد.
ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست
حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
به نظر سنایی ترس و هراس از آتش جهنم را هیچ سپری بهتر و مطمئنتر از روزه نیست و دریغا که این سپر دیر نمی پاید دردست مشتاقان. سنایی هنگام وداع ماه رمضان خون جگر میبارد و بر این اعتقاد است که اگر در صدف دین گوهری هست این گوهر به یقین از اشکی فراهم آمده است که از برای رمضان فرو چکیده است.
ماه رمضان همواره از پس از اسلام یکی از ماههای مورد توجه مسلمانان بوده است به ویژه ایرانیان با آداب خاصی از این ماه استقبال کرده و سپس آنرا تودیع مینمودند. این ماه بعلت ویژگیهایی که داشته ،مغضوب و محبوب بسیاری از شعرا قرار گرفته که هر یک برای خود دلیل داشتهاند در دورههای مختلف ادبیات فارسی، همراه با تغییرات مذهبی که در مردم بوجود آمده، وضعیت شعر نیز با همان تغییرات عوض شده و این تغییرات بطور مستقیم در شعر تأثیر گذاشته است. چنانکه میبینیم در عصرهای اولیه پس از اسلام پایبندی به دین و قواعد شرعی کمتر است و هرچه جلوتر میآییم به تفید بیشتری برمیخوریم به همین ترتیب نگاه شعرا به رمضان دچار تغییرات محسوسی است . تقریباً تمام شعرا در شعر خود از رمضان و تبعات آن گرچه در بیتی باشد یادی کردهاند. در دورة سبک خراسانی شاعران درباری شادخوار و مطرب بودهاند و رمضان با حال و هوای مذهبی که ایجاد میکرد در سطح دربار و جامعه سکون و رکود به بار میآورد.از این پس در روزهای ماه رمضان به نگاه شاعران به ماه رمضان در سبک خراسانی ، عراقی و هندی می پردازیم.
رمضان درسبک خراسانی
شعرای سبک خراسانی چندان پایبند دینداری نبوده، گرچه رمضان را گاهی ستودهاند، اما عید را بیشتر پسندیده و به آن خوشامد گفتهاند و غالب این شعرا روزة خود را با شراب ناب گشوده و عید را علامت شرابخواری دانستهاند. اینچنین است که در این دوره عید فطر، یکی از بهترین و شادترین اعیاد است و موسم شادخواری و شکستن پرهیز رمضان.
رمضان در این دوره ماه توبه است اما این توبه در ظاهر امر و برای تقیه است و اگرنه تائبان برای آمدن عید و از سر گرفتن کار خود روزشماری میکنند و چشمشان به هلال عید است که کی درآید.
از میان شعرای سبک خراسانی انوری را می توان دوستدار رمضان دانست .انوری چنانکه از اخلاق و اشعارش برمیآید کمتر به ستیز رمضان رفته است و حرمت آنرا نیز فرو نگذاشته است.
مرحبا نوشدن و آمدن ماه صیام
حبذا واسطة عقد شهور ایام
انوری برخلاف سایر شعرا که عید فطر را تبریک میگفتند ماه رمضان را تبریک گفته است.
بروید ای حریفان بکشید یار ما را به من اورید یک دم صنم گریزپا را
به ترانه های شیرین به بهانه های رنگین بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را
و گر او به وعده گوید که دم دگر بیایم همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون بزند گره بر اتش و ببندد او هوا را
به مبارکی و شادی چو نگار من در اید بنشین نظاره می کن تو عجایب خدا را
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان که رخ چو افتابش بکشد چراغ ها را
برو ای دل سبک پر به یمن به دلبر من برسان سلام و خدوت تو عقیق بی بها را
شه ماست شمس دینم به حقیقت یقینم
ز لبان نبات ریزد ببرد ز ما عنا را
نازکالملائکه، شاعره عراقی حیات شعری خود را با شعر بلند «مرگ و انسان» آغاز کرد. شعری که کوشید در آن صورت شعری محتوم بودن رویارویی انسان با مرگ را به تصویر بکشد و اکنون خود را با همان مسئله «مرگ و انسان» روبهروست. نازک الملائکه در خانواده فرهیخته و ادیب شیعی در سال م 1923/ 1341 ق در عراق به دنیا آمد. پدرش به شعر و زبان عربی عشق میورزید و مادرش سلمی عبدالرزاق شیفته شعر عاشقانه بود و دفتر شعری با عنوان انشودة المجد (سرود سرافرازی) از او به طبع رسیده است. نازک کودکی گندمگون، لاغراندام با چشم و گیسی مشکین و از همان اوان کودکی، فردی جدی، باوقار، علاقهمند به مطالعه و بسیار شکیبا بود. دختری منزوی و خجالتی که نشانههای رومانتیسم، خیالپردازی و شاعرانگی در کلاس چهارم به وضوح در او آشکار گردید و این خبر به زودی در شهر پچیید. نازک در آن لحظه، سرنوشتساز که خواست شعر زیبایش را در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود بخواند، خجالت امانش نداد و فرار کرد. وی پس از آموزش متوسطه در رشته ادبیات عرب در دانشسرای عالی بغداد به تحصیل مشغول شد و پس از اتمام تحصیلات خود در این مقطع، برای ادامه تحصیل راهی ایالات متحده آمریکا شد و در رشته زبان انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه پرینستون درس خواند. دوران تحصیل وی در آمریکا موجب شد که وی با ادبیات جهانی آشنا شود و همین مسأله بعدها از عوامل تأثیرگذار در شعرش شد. نازک پس از بازگشت از آمریکا در سال 1957 در دانشکده تربیت معلم بغداد به تدریس مشغول شد اما برای اقامت دو ساله در بیروت، عراق را ترک کرد پس از آن برای بار سوم به عراق بازگشت و در دانشگاه بصره و موصل، مدرس زبان و ادبیات عرب شد این شاعره فقیه عراقی سپس برای تدریس به دانشگاه کویت رفت نازک از 1990 تا زمان مرگش در قاهره در عزلت به سر برد.
نازک از حیث اندیشه سیاسی ناسیونالیست مشرب بود و از نظر شعر رمانتیسیت به شمار میآمد. دکتر شفیعی کدکنی درباره شعر نازک، معتقد است که شعر او، شعری رقیق و تا حد زیادی رمانتیک است. آن درشتی و برندگی که در شعر بدر شاکر اسیاب و عبدالوهاب البیاتی دیده میشود و شعر او وجود ندارد. شعرش روشن و دور از هرگونه غموضی است.
وی درباره عوامل تأثیرگذار در شعر نازک، بر این باور است که علاوه بر پرورش تقریباً بورژوایی و روح زنانه عامل دیگری هم در تقویت این روح رمانتیک تأثیر داشته و آن شیفتگی شاعره به آثار رمانتیکهای انگلیسی از قبیل شلی و لیتکس است که نه تنها تأثیر آنها را پذیرفته بلکه بسیاری از شعرهای آنان را ترجمه شعری کرده است.
نازک در شعر «انا» میگوید:
اللیل یسأل من انا/ انا سره الفلق العمیق الاسود/ انا صمته المتمرد/قنعت کنهی بالسکون/ولففت قلبی بالظنون/و بقیت ساهمه منا/ ارنو و تسألنی القرون// انا من اکون؟/ والریح تسال من انا/ انا روحها الحیران انکرنی الزمان/ انا مثلها فی لامکان/بنقی نسیر ولا انتهاء/نبقی نمرولابقاء/ فاذا بلغنا المنحنی/ خلنا خاتمه الشقاء/ فاذافضاء…
شب میپرسد که من کیستم/ راز اویم سیاه و مضطرب و ژرف/ سکوت سرکش اویم/ کنه خویش را در نقاب خاموش نهفتهام/ و قلب خود را در گمانیها پیچیدهام/ و اینجا با وقار ایستادهام/ نگاه دوختهام/ فزون از من میپرسند که من کیستم/ باد میپرسد که کیستم من/ روح سرگشته اویم که زمان به انکار من برخاسته است من همانند او در لامکانم/ میمانیم و میرویم و پایانی نیست/ میمانیم و میگذریم و بقایی نیست/ وقتی به خم راه رسیدیم چنان میپنداریم که به پایان رنج رسیدهایم و آنگاه به تهی رسیدهایم.
زن و غم جزئی از ذات شعری نازک است و این مسأله حتی از عناوین دفترهای شعشر او نیز پیداست. نازک بعد از گسترش امواج شعر نو، بر این باور بود که مسیر شعر نو دچار انحراف شده بدین دلیل تردیدی در هشدار و اخطار دادن نسبت به مسیر شعر آزاد به خود راه نداد شاید از همین رو بود که به رغم آثار پربارش در شعر، در اوایل دهه هفتاد از شعر گفتن دست شصت و به نوشتن در مسایل سیاسی روی آورد.
کتاب ماه ادبیات ش 3- علی علیمحمدی
نصربن احمد پادشاه آل سامان، اسباب تمتع و علل ترفع تمام داشت و خزائن آراسته. یک سال در فصل بهار در باد غیس بود که از خرمترین چراخوریهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشگری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند، نصربناحمد روی به هری نهاد و به در شهر به مرغ سپید فرود آمد و لشگرگاه بزد و بهارگاه بود. آنجا لشگر بیاسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوهها بسیار، چون مهرگان درآمد و عصیر در رسید و شاه اسفرم و حماجم و اقحوان در دم شد انصاف از نعیم جوانی بستدند و داد از عنفوان شباب بدادند. مهرگان دیر کشید و سرما قوت نکرد و انگور در غایت شیرین رسید و در هری صد و بیست لون انگور یافته شود هر یکی از دیگری لطیفتر و لذیذتر. چون نصربناحمد مهرگان و ثمرات او بدید عظیمش خوش آمد. نرگس رسیدن گرفت، کشمکش بیفکندند و گنجینهها پر کردند امیر با آن لشگر بدان دو پاره ده برآمد سراهایی دیدند هر یکی چون بهشت اعلی، و هر یکی را باغی و بستانی در پیش وزش باد نهاده. زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان، نارنج آوردن گرفتند و از جانب مازندران، ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی. چون بهار درآمد اسبان به باد غیس فرستادند و لشکرگاه به مالن به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید امیر نصربناحمد گفت تابستان کجا رویم؟ که از این خوشتر مقامگاه نباشد. مهرگان برویم و چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم. همچنین فصلی به فصلی همی انداخت تا چهار سال بر این برآمد لشگریان ملول گشتند و آرزوی خانمان برخواست. پادشاه را ساکن دیدند و هوای هری در سر او و عشق هری در دل او. پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله رودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبولتر از او نبود گفتند: پنج هزار دینارخدمت کنیم اگر صنعتی کنی پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید.
رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته و مزاج او بشناخته. دانست که به نثر با او در نگیرد روی به نظم آورد و قصیدهای بگفت و به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ برگرفت و در پردة عشاق این قصیده آغاز کرد.
بوی جوی مولیان آید همی |
|
یاد یار مهربان آید همی |
ریگ آموی و درشتی راه او |
|
زیر پایم پرنیان آید همی |
آب جیحون از نشاط روی دوست |
|
خنگ ما را تا میان آید همی |
ای بخارا شاد باش و دیر زی |
|
میرزی تو شادمان آید همی |
ماه میر است و بخارا آسمان |
|
ماه سوی آسمان آید همی |
میر سرو است و بخارا بوستان |
|
سر و سوی بوستان آید همی |
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد چنانکه رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند به برونه و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ باز نگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشگر بستد و شنیدم به سمرقند از دهقان ابورجا احمدبن عبدالصمد العابدی که گفت جد من ابورجا حکایت کرد که چون درین نوبت رودکی به سمرقند رسید چهارصد شتر زیر بنة او بود و الحق آن و بزرگ بدین تجمل ارزانی بود که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجال آن ندیدهاند که از این مضایق آزاد توانند بیرون آمد.
ای دلبر من چونی یک بوسه به چند ای جان
یک تنگ شکرخواهم زان قند و شکرای جان
ای چابک خندانم من خوی تو را دانم
تو خوی شکر داری بالله بخند ای جان
من مرد خریدارم تو تنگ شکر داری
ای خواجه عطارم دکان مبند ای جان
هر چند که عیاری پرحیله و طراری
این محنت و بیماری بر من مپسند ای جان
از بهر دل ما را در رقص در آ یارا
وز ناز چنین میکش از زلف کمند ای جان
ای پیشرو خوبان و ای شاخ گل خندان
بنمای که مهرویان چون بوسه دهند ای جان
من بنده بر این آتش می سوزم خوش ، خوش ، خوش
می رقصم در آتش خوش خوش چو سپند ای جان
ای سرور مخدومم شمس الحق تبریزی
بنمای که مردانش چون راه برند ای جان
*AboutUs*>