سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

خسته از انتظارهای طولانی با قالبی سنگین از غمهای متوالی و بارانهای نباریده بر زمینهای خشک صحرای زندگی ،چشم بر افق دوخته و دست و پا زدنهای دلخوشی و شادمانی را تماشا می کنی . دردها ریشه می دوانند و غصه ها چند برابر می شوند و کلنگی درونی بر ریشه جانت می خورد بدون اینکه به نمای ساختمان وجودت دست بزند . آنقدر از درون پوک می شوی که برای ویرانی کامل، تنها به کلنگی نیاز داری . اگر فرو بریزی آن دیگرانی که هر روز نظاره ات می کنند فرو ریختنت را یکشبه می دانند و از خوره های درونت بی اطلاع .

آرزو می کنی گوسفندی بودی با پشمهای در هم پیچیده که گاهی چیده می شد ،شیری که گاهی دوشیده می شد و سری که روزی بریده می شد ؛اما آسوده بودی از آدم بودن، از خفقانی که حنجره ات را می آزارد چون سنگ بر دلت می نشیند و رفته رفته سنگت می کند و آنوقت دیگر نمی خواهی آدم باشی .

خسته ای ،آنقدر که پلک زدنی را هم ناسزا می دانی و تقدیر یک دم دیگر خودت را لعنت می کنی بی آنکه فرشته ای تو را به جایی بخواند که چشمت را در جست و جوی آن به دنیا گشودی و نمی دانی  از کدام گوشه این گنبد بد قواره در می آید که سر راهش بگیری و یادش بیاوری سهمت از زندگی زمانی دراز است که به پایان رسیده است . ناچاری یکدمی امانت را رها کنی درگوشه ای و به گوشه ای دیگر بگریزی و آنروز فرا رسیده است شاید.

کجایی که نمی آیی؟



  • کلمات کلیدی : مرگ، فرشته، گوسفند
  • نوشته شده در  جمعه 88/5/9ساعت  12:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    اشرف الدین گیلانی شاعر معروف دوره مشروطه ، در طنز پرداری دست بلندی دارد. گر چه برخی می گویند اشعار وی تاریخ مصرفش گذشته و فقط برای همان زمان سروده شده ،اما به گمان من چنین نیست هر یک از اشعار وی را می توان با برهه های مختلف تاریخ ایران تطبیق داد چنانکه بسیاری از اشعار این شاعر ملی در این زمان به کار می آید . شعرخنده می آید مرا یکی از اشعاری است که در قالبی تازه به شکل نوعی چهارپاره سروده شده به طوری که سه مصراع با هم قافیه می شوند و مصراع چهارم دارای ردیفی تکرار شونده است . این قالب در دوره مشروطه کاربرد فراوانی دارد که بیشتر هم در اشعار همین شاعر دیده می شود :

     ای نسیم از وضع ایران خنده می گیرد مرا                     صبح اندر سبزه میدان خنده می گیرد مرا

    شب به پهلوی خیابان خنده میگیرد مرا                          روز و شب با چشم گریان خنده می گیرد مرا

    رفته بودم بنده سوی اصفهان یکماه پیش                        نصف شب رفتم به حمام و حنا بستم به ریش

    سهو کردم صبح دیدم آن حنا بوده سریش                       از سبیل و ریش لرزان خنده می گیرد مرا

    زاصفهان رفتم سوی شیراز با سوز و گداز                  در میان راه ملحق شد به من یک حقه باز

    داشت یک میمون و یک بزغاله با ریش دراز                بود آن بز همچو شیطان خنده می گیرد مرا

    وارد شیراز گشتم با رخی از غصه زرد                      رو به رکناباد رفتم تا بنوشم آب سرد

    پیرمردی پیشم آمد صحبت مشروطه کرد                      واقعا از نطق پیران خنده می گیرد مرا

    آن زمان مشروط? اول مرا آمد به یاد                          آن جرایدهای رنگارنگ و فتوای جهاد

    صور اسرافیل و آن هنگام? فریاد و داد                        زان فداکاری به میدان خنده می گیرد مرا

    گاه یاد آمد مرا آشوب آذربایجان                                 گاه از دعوای زنجان خنده می گیرد مرا

    زان ضررهایی که بر ملت رسید از مال و جان             جنگ باقر خان و جوش و شورش ستارخان

    گاه می آید به یادم رشت و آن هنگامه ها                       صبح در مسجد ز سر برداشتن عمامه ها

    وان فرستادن به تهران محرمانه نامه ها                       رفتن یَفرَم به تهران خنده می گیرد مرا

    پس به خاطر آمدم ان شورش و خون ریختن                  کشتن و سوزاندن و تبعید و دار آویختن

    رشته شرع و دیانت را ز هم بگسیختن                        زاتفاق اهل ایران خنده می گیرد مرا

    حال شش روز است من از شهر شیراز آمدم                 سوی تهران با رفیقی شوخ و طناز امدم

    مثل اردک رفته بودم بدتر از غاز آمدم                         می روم پیش رفیقان خنده می گیرد مرا

    در بهارستان سیاحت می کنم مبهوت و مات                  هی به گوشم می رسد آوازه "من مات فات "

    گشت مجلس جای بابا طاهرو عین القضات                   از سخنهای وکیلان خنده می گیرد مرا

    از غم ملت به اعضایم فتاده زلزله                                آمدم سوی وطن لیکن فتادم در تله

    چشم وگوشم بسته گشت و عقل و هوشم شد یله              مانده ام مبهوت و حیران خنده می گیرد مرا

    میهمان بودند دیشب جمعی از یاران من                        گریه می کردند بر حالم هواداران من

    گفتگو از پارلمان کردند غمخواران من                         از اشارتهای مهمان خنده می گیرد مرا

    ان یکی می گفت در ورجون عجب دعواستی                 دیگری می گفت در لندن عجب غوغاستی

    این همه دعوا سر کهنه لحاف ماستی                             زین خبرهای پریشان خنده می گیرد مرا

    گفتگو از شهرها شد وز بلای ناگهان                             ان یکی از یزد می گفت و یکی از اصفهان

    پای طاق و صحنه و کنگاور و کرمانشهان                   از قم و تفریش و کاشان خنده می گیرد مرا

    سفره گستردند و ساکت گشت مجلس یکسره                  جلوه گر شد عارض قرقاول و کبک و بره

    ظرف های افشره بشقاب های پر کره                            از پلوهای فراوان خنده می گیرد مرا

    می خورم مرغ و فسنجان خنده می گیرد مرا                 از سکوت اهل عرفان خنده می گیرد مرا



  • کلمات کلیدی : نسیم شمال، فسنجان، خنده، ایران، سبزه میدان
  • نوشته شده در  یکشنبه 88/3/24ساعت  8:24 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    مسخ یکی از اثار معروف دنیا اثر کافکا ،داستانی است در حدود کمتراز 70 صفحه که موضوعی عجیب را روایت می کند. این داستان زندگی جوان پر کاری را نشان می دهد که در عین بیزاری از کار خود،به خاطر بدهی خانواده اش ، مجبور به انجام ان است .او در تجارتخانه ای کارمی کند که هر روز مجبور است برای رسیدن به قطار ساعت 7 ،صبح زود از خواب بیدار شود و اغلب روزها باید به سفر برود . او ارزو دارد مثل دیگران تا دیروقت بخوابد و از زندگی اش لذت ببرد . داستان گر چه از اول تا اخر او را به صورت حشره ای زشت نشان می دهد برش هایی از زمانی که او ادم بوده در مقابل چشم خواننده می گشاید . کتاب با این جمله اغاز می شود:

    یک روز صبح همین که گره گوارسامسار از خواب اشفته ای پرید در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده بود .

    با توصیفی که نویسنده از این حشره دارد چیزی شبیه سوسک به نظر می اید این حشره ابتدا از تغییر حالت خود وحشتزده شده موقعیتش را باور ندارد .اما کم کم از بلایی که بر سرش امده اگاه می شود . خانواده سه نفره او در اتاق های دیگر نگران دیرکرد او هستند وپی در پی تذکر می دهند حتی معاون تجارتخانه ای که او در انجا کار می کند به خاطر دیرکرد او به دنبالش امده گویا در طی سالها کار اجباری او هیچوقت دیرنکرده است . همه این افراد پس از دیدن وضع عجیب او خود را می بازند و هیچ کاری از دستشان برای او بر نمی اید حتی پدرش با خشونت او را می راند و گاه زخمی اش می کند . تنها خواهر است که با محبت به او غذا می دهد و جایش را تمیز می کند گر چه او هم تمایلی به دیدن قیافه او ندارد . مادر نیز هنوز او را دوست دارد اما با دیدن او حالش بد می شود . او دیگر امیدی به بهبود ندارد . در اوایل کار خواهرش که می بیند او دوست دارد روی سقف و دیوار راه برود ، اتاق را برایش خلوت می کند اما همه این محبتها موقتی است . اعضای خانواده با گذشت روزهای متمادی از حضور بی مصرف او خسته می شوند انها مجبورند به خاطر جبران بیکاری وی هر سه نفر در بیرون کار کنند تا مخارج خود را تأمین کنند و حتی یکی از اتاق ها را اجاره دهند . در این حال تمام وسایل اضافه و به درد نخور را به اتاق او می اندازند بدون اینکه به فکر مرتب کردن انها باشند . دیگر کسی به گره گوار که حالا جانوری بیش نیست توجه ندارد و کثافت اتاقش را فراگرفته است . تا سرانجام روزی که مستخدم خبر مرگ او را می دهد ، خانواده تصمیم می گیرد انروز را مرخصی بگیرند و به گردش و تفریح بروند تا ملالت این مدت از سرشان به در رود .هیچکدام به یاد نمی اورد این چیزی که مرده همان پسری است که یک تنه کار می کرد و خرج همه را می داد .داستان با مرگ حشره پایان می یابد بدون اینکه بفهمیم چه شد که چنین بلایی بر سرش امد . اثار کافکا عموما به این شکل دارای اغاز و پایان مبهم هستند که خواننده را به فکر وا می دارند . این داستان در ابتدا به دل نمی نشیند حتی چندش اور است اما بعدها تمام فکر را به خود مشغول می کند تا جوابی برای سؤالاتی که ایجاد شده بیابد .سرنوشت این جوان بیچاره مثل همه کسانی است که بدون علاقه و بدون هدفی شخصی به کاری مشغولند بدون اینکه از زندگی خود لذت ببرند به امید روز رهایی تلاش می کنند و معلوم نیست انروز ایا فرا می رسد یا نه . گره گوار در افکار خود علاقه به اسودگی و خوابیدن بیش از انچه سهم اوست نشان می دهد او دوست ندارد سر کار برود و این ارزو با مسخ شدنش براورده می شود .او دیگر هیچ مسئولیتی ندارد و ازاد است اما همزمان با این ازادی تبدیل به موجود بی مصرفی می شود که برای هیچکس عزیز نیست شاید کافکا می خواهد این تفکر را القا کند که :

                   ما زنده به انیم که   ارام نگیریم     موجیم که اسودگی ما عدم ماست

    شاید بتوان این را هم اضافه کرد که به عقیده کافکا ادم هایی که زندگی خود را دوست ندارند و از ان لذت نمی برند مسخ شده هایی هستند که که به جای دیگران زندگی می کنند نه به جای خود . همچنانکه گره گوار کار می کند تا دیگران خوش باشند و از او رضایت داشته باشند و اگر پی به خود واقعی او ببرند دیگر قبولش ندارند به عبارت دیگر هیچکدام از ما ادم ها ان چیزی که نشان می دهیم نیستیم و در جلد دیگری فرو رفته ایم .



  • کلمات کلیدی : نقد، مسخ، کافکا
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/2/22ساعت  8:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    یکی از ویژگی های اساسی شعر مشروطه توجه به مردم و مسائل روز است . شعر هم از جهت مفهوم و هم از جهت زبان و فرم به صورتی در امد که باز گوئ کننده پیام شاعر به مردم باشد . این تعهد ادبی و علاقه و اشتیاق شاعران برای به نمایش گذاشتن خواستها و نیازهای توده مردم و اشنایی گروهی از ایرانیان با جریان های ادبی و اجتماعی ای که در استانه انقلاب کبیر 1917 در روسیه می گذشت سبب شد که شاعرانی چون ادیب الممالک ،فرخی یزدی ،میرزاده عشقی ،ابوالقاسم لاهوتی ،نسیم شمال و دیگران بیان نیازها و محرومیت های توده مردم را در پرتو نقدهای سیاسی و اجتماعی خود ، موضوع کارشان قرار دهند .

    سید اشرف الدین گیلانی یکی ا زشعرای مهم مشروطه است که شعرش در میان مردم حتی بیسوادان طرفدار داشت و عام و خاص می شنیدند و می فهمیدند . سروده های او که در روزنامه اش به نام نسیم شمال چاپ می شد تاثیر بسیاری در اطلاع رسانی داشت . در شعر او مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در کنار هم رخ می نماید و با نیروی طنز و قالبهای زیبای شعری مانند مسمط و ترکیب بند و ترجیع بند با وزنهای زیبا و کاربرد مثلهای رایج در شعر همگان را جذب می کند .

    کتاب شاعر مردم شامل مجموعه مقالاتی است که در همایش بزرگداشت این شاعر ملی ،ارائه گردیده است. این مقالات شامل : زندگی و کار ، ویژگی های شعر او ،مضامین شعری ، ادبیات کودکان ،درونمایه سیاسی و اجتماعی ، ارتباط او با دیگران و کتابشناسی است که جمعا 29 مقاله است .

    یکی از مقالات این کتاب " طنز و ساختار ان در دیوان نسیم شمال "نام دارد . در این مقاله برخی اشعار طنز امیز وی مورد بررسی قرار گرفته ویژگی ها و مضامین طنز ان معرفی شده است . یکی از مضامین طنزی که معرفی شده انتقاد از وکیلان مجلس است :

    "نسیم شمال در اشعار خود از وکیلان مجلس و وزیران نیز به شدت انتقاد می کند زیرا انان را افرادی ناتوان ، سود جو . خائن و گاهی مزدور بیگانگان می داند . او در مسمطی با عنوان "راجع به وکلای دوره چهارم "درباره وکیلان می گوید :

    آمد  وکیل  تازه  دیدن   کنید      دیدن             از باغ عارضش گل چیدن کنید چیدن

    از شهر ها به تهران شد منتخب روانه            یک دسته اشکارا یک دسته محرمانه

    امد    برای   بعضی   پیغام ها  شبانه             گر   کفتر  نگارم   اید  به  بام  خانه

                                 از صحن خانه تا بام ارزن کنید ارزن

    یک دسته چون شتر مرغ با نقش و با نگارا        از قدرت اجانب گشته  به  خر سوارا

    در   حوزه   وکالت    گردیده         اشکارا        قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را

                                         عطفی به پارلمان لندن کنید لندن ...

     

    همچنین در این مقاله به صنایع شعری اشاره گردیده و این شعر برای تلمیح مثال اورده شده :

     افسوس که انصاف و مروت به هوا رفت            در ظلمت شب رفت ندیدم که کجا رفت

    انگشتر  الماس  و  همان  تشت  طلا رفت            انها که تو دیدی همه  بر باد فنا    رفت

                                   جیم جیم شد و کی زه زد و رستم کله پا رفت

    درمقاله دیگری به نام "چاشنی اطعمه در شعر اشرف الدین " اشعاری که درانها از غذاها نام برده شده ذکر و بررسی شده است . اشرف الدین علاقه زیادی به مرغ و فسنجان دارد و در شعرش زیاد از این خوراکها نام می برد :" اگر چه توجه سید اشرف الدین به فسنجان تا بدان مرتبه بود که حتی نام یکی از اشعارش را به ان اختصاص داده و در بند پایانی همان شعر می نویسد ک

    پرسید  ز  من  مرشد ، ای شاعر والا فر             در   سفره   به عقل تو باشد  چه خورش برتر

    گفتم که فسنجان است از هر خورشی بهتر            شد نصف فسنجان جان زین رو شده جان پرور

    با اینحال نمی توان توجه اشرف الدین را به اطعمه مختص فسنجان دانست وی در اکثر قریب به اتفاق اشعارش به نوعی اشاره به یکی از انواع خوراکیها نموده و با استفاده از حس ذائقه توجه خوانندگان شعرش را جلب نموده است .

    از نمونه هایی که در این مقاله اشاره شده این ابیات است :

                   حلوای معارف که جوانان همه بردند         در مدرسه خوردند

                  آلوطی حسن قسمت درویش کته پاکو          گوش شنوا کو؟

    یا :

    مطالب   نسیم    را   تمام   تفسیر   می کنن      منکر غول و جن مشو وگرنه تکفیر می کنند

    یقین بدان که شیر را ز ترس زنجیر می کنن      برو  به  کنج   مدرسه بخور تو نان و اشکنه

                       اهسته برو اهسته بیا که گربه شاخت نزنه

    و همچنین این شعر :

    همه شب باده بخور با صنمی ساده بخور       ماهی تازه سر سفره چو  بنهاده  بخور

    مرغ  و  مرغابی  و  قرقاول اماده بخور       نعمت مفت به تو هر چه خدا داده بخور

                                فقرا گرسنه با زلزله بونژور موسیو

    در مقاله دیگریبا عنوان سید اشرف الدین و مساله زنان اشعاری که درباره زنان و دختران سروده طبقه بندب شده و نظر شاعر درباره این قشر از جامعه بیان شده است . این مقاله نشان می دهد سید اشرف الدین از طرفداران حقوق زنان است و انان را همانند مردان بلکه بالاتر می داند . در اشعار وی به دختران و زنان سفارش علم آموزی و همچنین حفظ حجاب شده ، تعدد زوجات منع شده و خانه نشینی و بیسوادی زن نفی گردیده است :

    "یکی از طنزهای زیبای سید اشرف الدین راجع به مردانی است که با داشتن زن و فرزند و سن زیاد باز هم در فکر تجدید فراشند . سید اشرف با ارزشی که برای زنان قائل است از چنین مردانی که زنان را برای سوءاستفاده خود می خواهند بیزار است و همواره انان را مسخره می کند و داشتن بیش از یک زن را خلاف می داند و به طعن و طنز بلاهایی را که چند زن داشتن سر ادم می اورد ذکر می کند . او معتقد است خانه با یک زن بهتر اداره می شود و صلح و صفا در ان بیشتر است و شکستن این حریم موجب بدبختی و بی ابرویی است :

    گر چه   من پیرم  و خم گشته ز پیری کمرم           از جهان بی خبرم

    صورتم زرد و دهانم کج و چشمم چپکی است          همدمم دم دمکی است

    چار   زن    دارم   و   در   فکر   عیال دگرم           از جهان بی خبرم

    در شعر دیگری زن را چنین می ستاید :

             زندگانی تمام بسته به زن          مهربانی تمام بسته به زن

    آنکه الواط را شود مانع            از حلال و حرام بسته به زن ..."

    باقی مقالات کتاب نیز  اشعار این شاعر مشروطه را از جهات مختلف بررسی کرده نمونه هایی از ان ارائه داده اند که بسیار خواندنی و جالب است .



  • کلمات کلیدی : زنان، نسیم شمال، شعر، طنز، شاعر، مردم، مشروطه، سید اشرف الدین، اطعمه، فسنجان
  • نوشته شده در  جمعه 88/2/4ساعت  8:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    دکتر جنیدی پژوهشگر گرانقدر تاریخ و زبان فرهنگ ایران ، در کتابی که با نام "زندگی و مهاجرت آریاییان بر پایه  گفتار های ایرانی" تالیف نموده ، دری بر تاریخ باستانی ایران به روی ایرانیان گشوده که تاکنون از زبان کسی دیگر شنیده نشده است . ایشان با توجه به ابیات شاهنامه و این بیت :

                               از ان هر چه اندر خورد با خرد              دگر بر ره رمز و معنی برد 

    برخی گره های تاریخ اساطیری ایران را گشوده که بسیار قابل تامل است . از جمله اینکه اژدهایی که در جای جای شاهنامه از ان یاد شده ، نه موجودی زنده بلکه کوه آتشفشان است ! با توجه به ابیات شاهنامه که اژدها را توصیف نموده اند می بینیم که این ادعا می تواند حقیقتی باشد که تاکنون از نظر ها پنهان مانده است . با توجه به اینکه مردمان گذشته دانش شناخت طبیعت را نداشته اند و از ماهیت اتشفشان بی اطلاع بوده اند بعید نیست که غرش کوه و برخاستن دود و روان شدن اتش مذاب را که پهنه زمین را د ربر می گرفته و تا مدتها دود و اثرات ان بر جای بوده حیوانی عظیم جثه پنداشته باشند و چون خاموشی ان برایشان قابل تصور نبوده گمان می کردند یکی از پهلوانان او را از بین برده است .اینک بخشی از این کتاب را می خوانیم :

    "اژدهایی که فردوسی بدون کم و کاست از گفتار پیشینیان در شاهنامه اورده یا در کتابهای دیگر از جمله اوستا بدان اشاره رفته چیزی نیست جز کوه اتشفشان و در سرتاسر این کتابها هر جا سخن از اژدها به میان امده با انکه نویسندگان اصلی ان داستانها یکی نبوده اند چیزی غیر از اتشفشان در نظر مجسم نمی کند .

    به این بیت در گفت و گوی سام پدر زال هنگامیکه می خواهد با شرح خدمات خود رضایت منوچهر شاه را برای ازدواج زال با رودابه دخت مهراب کابلی جلب کند توجه کنید :

                          چو ان ازدها کو ز رود کشف                برون امد و کرد گیتی چو کف

    همانطور که آتشفشان از هر جای سر بر می اورد از کشف رود سر بر اورده :

                         زمین شهر تا شهر بالای او                    همان کوه تا کوه پهنای او

    بلندی قامتش فاصله شهری تا شهر دیگر بوده و پهنای او نیز از کوهی تا کوهی .

    ز تفش همی پر کرکس بسوخت               زمین زیر زهرش همی برفروخت .....                                            رسیدمش دیدم چو کوهی بلند          کشان موی سر بر زمین چون کمند

    گدازه های اتشفشان که روی زمین جریان پیدا می کند و در اطراف سیاهرنگ است به موی چون کمن او تشبیه شده و در اینکه قامت او چون کوهی بلند است  شکی نیست اما هیچگونه اشاره دیگر به اندام او نمی شود بلکه صریحا اندام او را چون کوهی بلند توصیف می کند .

                             زبانش بسان درختی سیاه                زفر باز کرده فکنده به راه

    درخت سیاه ستون دودی است که از دهانه اتشفشان به هوا می رود و در اثر جریان هوا پخش گردیده مانند درخت می شود و گدازه های سرخرنگ ان که در اطراف دهانه به زمین می ریزد اهان اوست ."

    صرف نظر از تمام تو صیفات ،در طول تاریخ باستانشناسی موجودی به این هیبت و شمایل شناخته نشده است. در یکی  از ابیات شاهنامه اندام اژدها کوه خارا دانسته شده که ثابت می کند همان کوه اتشفشان است که از دود ان پرندگان دور پرواز می سوزند و از گدازه هایش موجودات زمین و هیچ اندام دیگری مثل دست و پا ندارد .

    در ادامه کتاب راجع به ریشه واژه ها و اسامی شاهان و خواستگاه و بسیاری موارد جالب توجه دیگر سخن رفته  است که ذکرش موجب تطویل است . در ضمن شاهنامه دکتر جنیدی که با تصحیح دقیق ایشان به چاپ رسیده به زودی روانه کتابفروشی ها می شود . ایشان در این شاهنامه بسیاری از ابیات الحاقی را با ذکر دلیل از شاهنامه حذف نموده اند که به نظر می اید در مقایسه با سایر شاهنامه ها نسخه پیراسته ای از ان ارائه کرده اند .



  • کلمات کلیدی : جنیدی، شاهنامه، اژدها، آتشفشان
  • نوشته شده در  جمعه 88/2/4ساعت  1:15 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    ایرج میرزا از شعرا دوره مشروطه از شاهزادگان قاجاری بود . شهرت وی بیشتر به خاطر طبع طنز امیز و هجویات وی است . او در بیان عقاید ترقی و متجددانه خود چنان بی پروا بود که بارها اسباب دردسر و زحمتش فراهم امد. در دیوان ایرج انواع هجویات دیده می شود که گاه نظر به اهل سیاست دارد و گاه به دوستان و ممدوحان و گاه به هزل نزدیک می شود.

     مضامین اشعار او عبارت است از:

     انتقاد از اوضاع سیاسی اجتماعی کشور

                سر منبر وزیران را دعا  کن                 به صدق ار نیست ممکن با ریا کن

                  بگو ازهمت این هیات ماست            که در این فصل پیدا می شود ماست

    تشویق جوانان به دانش اندوختن

    فکر ان باش که در سال دگر ای شوخ پسر       روز گار تو دگر گردد و کار تو دگر

     تشویق مردم به وطن پرستی

    دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت                  که چون تو شیر نر یرا در این کنام کنند

     اظهار علاقه به پدر و مادر و حق شناسی از او

    پسر رو قدر مادر دان که دائم           کشد رنج پسر بیچاره مادر 

    هجو زاهدان و علما

    نشسته بود فقیهی به صدر مجلس درس                به جای لفظ عن اندر کتاب خود من دید

    قلم تراش و قلم بر گرفت و من عن کرد               سپس که داشت در ان باب اندکی تردید

        یکی ز طلاب این دید  و گفت  با یاران               جناب  اقا  عن  کرد  جمله  عن  بکنید

     

    خرده گیری از حجاب

    ایرج در مورد حجاب اعتقاد دارد که پوشیده بودن دست و روی چون در قران نیامده پس بر خلاف نص است و پیوسته فسادی که از انی کار پدید می اید خاطر نشان می کند :

    حجاب دست و صورت هم یقین است                 خلاف  نص قران  مبین  است

    کدام است ان حدیث و ان خبر کو               که باید زن کند خود را چو لو لو

    همچنین عتقد است به جای الزام حجاب بدون دانش باید زنان را به تحصیل واداشت تا که عصمت واقعی را بفهمند و فقط در فکر پوشیدن روی نباشند

    چوزن تعلیم دید و دانش اموخت                رواق جان به نوربینش افروخت

    به هیچ افسون ز عصمت بر نگردد              به دریا گربیفتد تر نگردد

    گرفتم من که این دنیا بهشتست                  بهشتی حور در لفافه زشتست

    به قربانت مگر سیری پیازی ؟                 که توی بقچه و چادر نمازی ؟

    او که روزگاری در اروپا بوده تحت تاثیر فرهنگ ان دیار برابری زن و مرد را روا می داند و از اینکه زن سر بار مرد باشد اظهار نگرانی می کند :

    در اقطار دگر زن یار مردست                  در این محنت سرا سر بار مردست

    به هر جا زن بود هم پیشه با مرد                در اینجا مرد باید جان کند فرد

    تو ای با مشک و گل هم سنگ و هم رنگ     نمی گردد در این چادر دلت تنگ ؟

    از طرفی در فرهنگ ان زمان زن مرد بدون دیدن یکدیگر ازدواج می کردند ایرج این قضیه را هم زیر سوال برده که چگونه نددیه و نشناخته می توان همسر انتخاب کرد :

    خدایا کی شوند این خلق خسته                   از این عقد و نکاح چشم بسته

     



  • کلمات کلیدی : طنز، ایرج میرزا، هجو، حجاب
  • نوشته شده در  جمعه 87/12/16ساعت  8:46 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

    فریده چوبچیان 04.jpg اولین بانوی نویسنده لنگرودی که دارای اثار داستانی فراوانی است از همان ابتدای کودکی به قصه گویی و داستان نویسی علاقه و اهتمام داشت .او ساعت ها برای دوستانش قصه می نوشت و از انها نظر خواهی می کرد. در سال اول دبیرستان ازدواج نمود و به تهران آمد و با وجود دو فرزند

    موفق به اخذ دیپلم شد. سال 65 فرزند دیگری بدنیا آورد بعد از دو سال تا هفت سالگی او در منزل به فعالیت هنری از جمله تأسیس کارگاه خصوصی طراحی و نقاشی رنگ و روغن و پیش دبستانی به نام « علم و هنر» مشغول بود.

     با ورود فرزندش به دبستان محدث قمی در آن مدرسه و همچنین در مدرسه غیر انتفاعی سلمان واقع در فلکه اول صادقیه به تعلیم طراحی و نقاشی و   پرداخت و فوق برنامه این مدارس را که شامل ادبیات و قصه خوانی بود به عهده گرفت، درسال 1377 اولین کتاب وی  بنام رویایی که به حقیقت پیوست و رُمان دریچه ای بسوی خوشبختی در گروه سنی نوجوانان به چاپ رسید و بعد از آن مجموعه داستان گذری بر خلوت دلها و رُمان معروف و بلند نرگس را در نشر فرهنگی آبا به چاپ رساند . در این زمان با چاپ چهار کتاب عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شد و کلاسهای طراحی و نقاشی بصورت رایگان و پراکنده بصورت مسابقه داستان نویسی را در بهزیستی تجریش و هاجر قیطریه و بهزیستی گاندی برگزار کرد و نیز چاپ مجموعه داستان احساس جوانی و رُمان رهایی در نشر فرهنگی ابا  در این سال ها به انجام رسید . عشق به بیشتر دانستن او را واداشت  در کلاس های جهاد دانشگاهی در رشته ادبیات و در کارگاه داستان نویسی در دانشگاه تهران شرکت کند. همکاری با مجله فضیلت خانواده نیز که در این سال ها اتفاق افتاد بهترین فرصت رابه او داد. سپس در کلاس کارشناسی تخصصی ادبیات در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان به تحصیل پرداخت و هم زمان برگزاری اولین کارگاه داستان نویسی ادارة ارشاد لنگرود را بصورت غیر حضوری برگزار نمود تا آنچه می آموزد به جوانان مشتاق در این رشته انتقال دهد با قبولی فرزندش در دانشگاه رشت مجموعه داستان «خانه قدیمی»«سایه مهر» را در نشر فرهنگی کیانشادمهر لنگرود به چاپ رسانید و رُمان جذاب «آنسوی خیزران» دست مایه آن سال وی بود در نشر فرهنگی آبا. تابستان 87 ، حضور در لنگرود به او فرصت داد تا به تدریس اصول داستان نویسی که به نحوی پاره ای از دین او بود به جوانان شهر زادگاهش لنگرود و همکاری با روزنامه گیلان امروز بپردازد.01.jpg

    پایان هر دوره کلاس های انجمن نویسندگان اختصاص داشت به مقاله 1- محمد پیامبری که از نو باید شناخت 2- تأثیر محیط در تربیت نوجوانان 3- بررسی آثار شاعران معاصر و کلاسیک 4- بررسی نویسندگان دهه چهل آثار صمد بهرنگی بود . سپس پایان دورة کارشناسی تخصصی ادبیات کودک را سپری نمود و تحت تاثیر این کلاس ها مجموعه داستان «بوی تمشک های وحشی» که ده داستان کوتاه است و رُمان بلند «لحظه دیدار» را به رشته تحریر در اورد. همچنین مجموعه داستان «عطر شمشاد» که شامل ده داستان کوتاه است و رُمان پر سر و صدای «سکوت پر هیاهو» ارمغان سال 88  این نویسنده پرتلاش و فعّال برای خوانندگانش می باشد.

    هم اکنون رُمان بلند آدم ها و قضا و قدر که متفاوت از بقیة کارهای او است و همچنین مقاله و نوشته های کوتاه و قصه کوتاه کودکان به نام «طاووس مغرور» دغدغه ذهنی او را به خود اختصاص داده است.

    در کنار این فعالیتها  دوازده کتابخانه در حومه و روستاهای لنگرود  با همکاری او با اداره ارشاد لنگرود راه اندازی شده و در حد توان نیز کمک مادی و معنوی را از جوانان دریغ نمی کند . بسیاری از  نگرانی های او برای پیشرفت معنوی جوانان شهر زادگاهش لنگرود می باشد که در وب سایت او کاملاً مشهود و مشخص است.

    مجموعه آثار ایشان عبارت است از:رمانها:بوی تمشک های وحشی،سکوت پر هیاهو،رویایی که به حقیقت پیوست،نرگس،رهایی،آسوی خیزران،دریچه ای به سوی خوشبختی،آدم ها و قضا و قدر

    مجموعه داستان ها:خان? پدری، گذری بر خلوت دل ها، احساس جوانی،

     

    www.atr-r-shemshad.blogfa.com

     



  • کلمات کلیدی : فریده چوبچیان، نویسنده، لنگرود
  • نوشته شده در  شنبه 87/12/3ساعت  12:18 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    تبریز مه آلود اثر محمد سعید اردوبادی رمانی تاریخی است . این کتا ب با ترجمه زیبای سعید منیری از ترکی به فارسی برگردانده شده است . این اثر بیش از انکه جنبه رمانتیک داشته باشد دارای جنبه تاریخی است . وقایع ان از سال های انقلاب مشروطه در تبریز حکایت دارد . مولف که خود یکی از آزادیخواهان بوده به خوبی از عهده توصیف و تعریف وقایع بر امده است او که با نام مستعار در انقلاب تبریز شرکت داشته نامش در میان کتابهای تاریخ دیده نمی شود . در پیشگفتار مترجم می خوانیم : اردوبادی در داستان تبریز مه الود علاوه بر اینکه عظمت انقلاب مشروطیت ایران را با عمق و وسعتش به خوانندگان القا کرده سیمای زشت و کریه دشمنان انقلاب را که در راس انان امثال محمد علی شاه قاجار ،میلر کنسول روسیه تزاری و فئودال ها و کلان سرمایه داران و عوامل سر سپرده انان قرار داشتند با همه رنگ و نیرنگهایشان به تصویر می کشد و نیز استراتژی متفاوت و تضاد فکری جناح های داخلی انقلاب را در اتخاذ روش و تاکتیک مبارزه با دشمنان مشروطیت و انتخاب راهی که باید انقلاب بپیماید به خوبی نشان می دهد همچنین انگیزه های اصلی فرصت طلبان را در اتخاذ مواضع طرفداری از انقلاب با دلیل و برهان توضیح می دهد ."

    این رمان چیزی جز بیان واقعی تاریخ نیست . با کمال تاسف به صفحاتی از تاریخ ایران بر می خوریم که عوام بی خبر از همه جا سران مشروطه را به تمسخر گرفته به انان به دیده تحقیر می نگرند . منشا این جریانات ،داستانهای مضحکی است که از سفرهای ناصر الدین شاه به فرنگ نقل می شود. هنگامیکه روس های وحشی ، خانه ستارخان را غارت کرده سپس اتش می زنند مردم ابراز شادی کرده روس و انگلیس را درایران دارای حق می خوانند چرا که معتقدند شاه شهید هنگام سفر به این کشورها با ملکه انگلیس و زن تزار روس ازدواج کرده و از انها اولادی دارد که انها به دنبال میراث پدر خود به ایران امده اند: حاضرین درباره سفرهای شاه شهید خیلی حرف ها می زدند از قرار یکه می گفتند گویا نیکلای دوم روسیه نیز فرزند دیگر شاه شهید بود . وقتی که به سفر روسیه تشریف فرما می شدند مهمان الکساندر سوم بودند و نیکلای دوم هم از صلب شاه شهید و از زن الکساندر سوم به دنیا امده بود و اکنون لشکریان خود را به ایران فرستاده ارث و میراث پدرش را طلب می کرد و هیچ قصد سوئی هم نداشت .

     شعری که شاعری کور در هجو ستار خان و باقر خان سروده چنین است :

    الاغ فروش ها برای ما سردار شدند

    آجر پران ها برای ما سالار شدند

    گدا گشنه ها تفنگ به دست گرفتند

    از قبیل غلام هندوانه روش و قنبر رنگرز



  • کلمات کلیدی : تبریز ،مشروطه،ستارخان،باقر خان،عوام
  • نوشته شده در  شنبه 87/11/26ساعت  11:1 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    مراسم عزاداری محرم در هر دوره ای مراسم خاص خود را داشته و در هر دوره به نحوی برگزار می شده است اما رکن مشترک همه اینها گریه و زاری و مصیبت خوانی است . مراسمی که از طرف شاهان و بزرگان بر پا می شود معمولا سرمشق دیگران قرار می گیرد و باب روز می شود . در زمان قاجار همچون دیگر ازمنه مراسم عزاداری از طرف دربار برگزار می شد در دوره ناصری که روزنامه ای از طرف حکومت به نام وقایع اتفاقیه چاپ می شد گزارش این مراسم اورده شده است . در این گزارش نشان داده شده که در ان زمان نیز تکیه معمول بوده است و تکایا را با شال ترمه تزئین کرده چراغانی می کردند :

    "روزنامه وقایع اتفاقیه بتاریخ یوم پنج شنبه نهم محرم الحرام مطابق سال اودئیل 1270 نمره چهل و یک  منطبعه دارالخلافه تهران

    اخبار داخله ممالک محروسه پادشاهی

    در روز هفتم این ماه اعلیحضرت قوی شوکت پادشاهی به تکیه میدان ارک تشریف فرما شده و از انجا به عمارت اندرونی مؤتمن السلطان نظام الملک تشریف بردند و نهار را در انجا میل فرموده به تکیه دولت تشریف فرما شدند . این ایام که ایام تعزیه داری جناب سید الشهدا علیه السلام است در تکیه دولت تعزیه داری به طور شایسته برپا شده جمیع اطاقهای تحتانی و فوقانی انرا از شال ترمه و بلور الات مردنگی و غیره زینت داده اند و بسیاربا شکوه و خوب بسته شده و چهار طالار تکیه را از اسباب چراغ و بلور الات مملو کرده به طور خوب بسته اند و شبها که چراغ ها را روشن می کنند تکیه مزبور یک نوع شکوه دیگر دارد . اعلیحضرت پادشاهی هر روز به تکیه تشریف می اورند و همچنین در این ایام عاشورا و هنگام تعزیه داری جناب سید الشهدا علیه الاف و التحیه والثنا عموم خلق دارالخلافه طهران از وضیع و شریف جمیعا در تکایا و مساجد به تعزیه داری و روضه خوانی و حصول دعاگویی به جهت ذات اقدس همایون پادشاه مشغول می باشند و جمیع تکایا را با زینت تمام اراسته اند و چنانچه معمول و متداول این دولت علیه است روزها و شبها را خلق از کوچک و بزرگ مشغول تعزیه داری جناب سید الشهدا علیه السلام می باشند ."

    از جمله در نمره 142 نوشته است :

    "تکیه دولت که حسب الامر دیوان همه ساله بسته می شود در جمیع ممالک اینطور تکیه نیست و باین زینت بسته نشده از جمله زینت او یکی اسباب چراغ انجاست که در هر شبی زیاده از پنجهزار چراغ در میان لاله و مردنگی و چهل چراغ در انجا سوخته می شود و در این ایام دهه عاشورا به قانونی که معمول و متداول این دولت علیه است در اکثر تکایا و مساجد مردم شب و روز مشغول تعزیه داری جناب ابا عبدالله الحسین علیه السلام بودند خصوصا در روز عاشورا که از جمیع محلات دسته و علم و شبیه خوانها به تکیه دولت امده و از ازدحام و جمعیت تعزیه داران رقت غریبی شده و جمیع مردم از اعالی و ادانی مشغول تعزیه داری گردیدند و اعلیحضرت پادشاهی به تکیه دولت تشریف فرما گردیده و دسته جات تعزیه داران چال حصار و عود لاجان و سایر محلات با نظم  و ترتیب به حضور مبارک امدند و به غیر از صدای گریه و تعزیه داری دیگر از کسی صدا بلند نمی شد و چنانچه در ازمنه سابقه در این اوقات تعزیه داری بعضی الوات و اشرار مرتکب دعوا و شرارت می شدند بحمدالله در ان دوران امنیت اقتران از اتهامات اولیای دولت علیه این قاعده به کلی متروک گردیده است و به سبب مستحفظ و نظام قراولخانها و سعی کلانتر و کدخدایان الواط و اشرار را به هیچ وجه مجال هرزگی و شرارت نشده و همه مردم به مراسم تعزیه داری و حصول دعاگویی به جهت ذات اقدس پادشاهی مشغول بودند ."

    همچنین از خواندن این سطور معلوم می شود در ان دوران نیز در ایام محرم از بزهکاری ها کاسته شده بیشتر اشرار هم به جای شرارت به عزاداری می پرداخته اند که البته در این روزنامه درباری تبلیغاتی هم برای حکومت خود دارد که نمونه  دیگری از ان در اینجا ذکر می گردد :

    "چون در ایام دهه عاشورا مردم در راه جناب سبدالشهدا به فقرا و ضعفا و مساکین اطعام و احسان می کنند غالبا در این ایام اجناس ماکولات ترقی به هم رسانده و گران می شد ولکن امسالبه سبب فراوانی اذوقه و حصول امنیت هر چیزی کمال وفور و ارزانی را داشت ."





  • کلمات کلیدی : تکیه دولت، تعزیه، ناصری
  • نوشته شده در  پنج شنبه 87/11/10ساعت  10:9 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    این نوع اشعار به زمینه زدایی از از نهضت عاشورا و میان تهی کردن ان می پردازد و احساس پوچ و تهی را جایگزین می کند .

    یک قافله درد است و غم این کاروان اهل بیت 

                                         فصل خزان دارد نظر بر بوستان اهل بیت

    در باغ اشک و ناله ها بنوشته روی لاله ها 

                                                        مظلوم حسین مظلوم حسین

                                                                            

    یعنی هدف قیام حسین تنها نشان دادن مظلومیتش بود؟

    لاله فاطمه در خون نشسته             یک گل و اینهمه نیزه شکسته

    ای سکینه گریه کن از بهر بابا          وا شهیدا

    نخل سرخ نبی در خون تپیده             ساربان شاخه او را بریده

    کرده زهرا بر حسینش ناله بر پا         وا شهیدا

    بلبل از داغ گل دارد ترانه   می زنندش چرا با تازیانه

    لاله در خون ناله بلبل کرده بر پا   وا شهیدا

    دختر فاطمه از شش برادر   برده یک پیرهن برای مادر

                                           عاشقم عاشق جان و سر دارم               بهر قربانی دو پسر دارم

    از زمین تیر و خنجرم ریزند               از هوا اتش بر سرم ریزند

    قلب من خسته دست من بسته                دیده ام گریه بر تو پیوسته

    پیکری با خون اشنا دارم                 تو   مرا داری من تو را دارم

    جان سپر کردم پیش غمهایت                تا سرم افتد بر قدمهایت

                       با این تفاسیر، در میان ابیات سروده شده در این مورد به ندرت به اشعاری متناسب با موضوع نیز بر می خوریم که اشاراتی به هدف قیام حسین (ع) نیز دارد :

    آمدم تا درس حریت دهم بر مسلمین       

    آگه از احکام دین خالق یکتا کنم

                                                    

    بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است

    که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

    حسین مظهر آزادگی و آزادی است

    خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است               

     

    نتیجه:

    بررسی این ابیات نشان داد که اشعار سروده شده که در مراسم عزای شهیدان کربلا و یا روضه خوانی برای ائمه دیگر خوانده می شود ، از همه عناصری که باید دارا باشد مانند وزن و قافیه و محتوا و مضمون و زبان سلیس و ...بیشترین سهم را به عنصر عاطفه اختصاص داده است . به همین جهت کمبود عناصر دیگر به ویژه محتوا و هدف موجب سستی فرم و محتوای آثار شده ، ارزش این اشعار را گاه تا سطح یک منظومه کوچه بازاری یا شعر کافه ای  تنزل داده است . به نظر می رسد برای رسیدن به محتوا و مضمون عالی در اشعار مربوط به واقعه ای مهم که میلیونها مسلمان و حتی غیر مسلمان از ان تاثیر می گیرند ، باید برنامه ریزی های طولانی داشته باشیم و اولین قدم جلوگیری از نشر اینگونه اکاذیب و خواندن آنها در میان عموم به ویژه در صدا و سیمای جمهوری اسلامی است در حالی که در سال های اخیر بیش از پیش شاهد افزایش مضامین پست و نامربوط و توهین آمیز بوده ایم .



  • کلمات کلیدی : نوحه، سبک
  • نوشته شده در  جمعه 87/10/27ساعت  1:2 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    طفل جان
    مزاحمت مشروع
    مقایسه کیفر مرگرزان در دین زرتشت با کیفر اعدام در فقه و حقوق اسل
    بررسی بلوغ و ازدواج در فقه زرتشتی بر اساس کتاب روایات داراب هرمز
    بررسی تطبیقی نقش فرزند در عبور از چینوت پل و پل صراط، بر اساس رو
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>