"ایرانیان نمی باید بر سر گنج خفته باشند و این گنج بزرگ زبان ایرانی است که زیباترین شاعرانه ترین عارفانه ترین اندیشه ها و اندر یافتهای مردمی در دانشی ترین گفتارها واژه های ان به جهانیان پیشکش شده است این گنج بزرگ را گرامی بداریم و با ان زندگی کنیم و از ان راز هماهنگی و یگانگی جهان را دریابیم و این کار نمی شود مگر انکه زبان پهلوی بیاموزیم ..." این نوشته بخشی است از پیشگفتار کتاب " نامه پهلوانی" در اموزش زبان پهلوی به قلم دکتر فریدون جنیدی .
فریدون جنیدی استاد دانشگاه در روز بیستم فروردین ماه 1318در کوهستان ریوند نیشابور در روستای فیشان که امروز به نام معدن فیروزه نامبردار است زاده شد . وی از محضر اساتیدی چون حسن سجادی و ادیب نیشابوری بهره برده است . درباره ادیب نیشابوری می گوید :
ادیب نیشابوری درخشش پایانی از اتشدان فرهنگ نیشابور باستان بود که با خاموشی وی چراغ دانش و فرهنگ نیشابور خاموشی پذیرفت .
حسن سجادی نیز که در نزد دکتر جنیدی بسیار منزلت دارد دارای مدرک دانشگاهی نبوده به این علت همچون استادان دیگر به تدریس نمی پرداخته و به صورت اموزگار پیمانی با او پیان بسته بودند که پایین ترین زینه های دیوانی است . اما استاد که به اندازه دانش وی واقف بوده از این موضوع رنج می برده و خود می گوید : یورش پیاپی این اندیشه ها در گذر سالیان مرا بدان واداشت که استوار بر این شوم که : ایرانیان را می باید که از نو دانشگاهی بنیاد نهند که در ان دانش برای دانش اموخته شود نه برای دانشنامه و بدان هنگام که بنیاد نیشابور را بنیاد نهادم از این ارزو پرده برداشتم و در برنامه بنیاد پس از گزارش همه کارهای بایسته نوشتم : ...این دانشگاه های ایرانی بوده اند که اندیشمندانی ژرف نگر و تیز اندیشه به جهان پیشکش کرده اند . دانش اموختگانی چون سهروردی و ملاصدرا که در زمینه چیستی و شناخت ، چنان گفتارها اورده اند که هم اکنون در جهان کمتر استادی پیدا می شود که بتواند بی دشواری همه نوشته های انها را بخواند چه رسد بدانکه مغز سخن انان را دریابد .
این دانشگاه ها نه استاد دکتر و فوق دکترا داشتند و نه دانشنامه برون مرزی شان در شورایعالی فرهنگ به گواهی رسیده بود و نه اداره کل دبیرخانه و اموزش عالی و حسابداری و معاون طرح و معاون اموزش وزارت علوم در کارشان جست و جو می کرد .دانشگاهی که دانشجویان از گوشه و کنار روستاها برای اموزش بدان روی می اوردند و در پیشگاه هر استاد که می خواستند می نشستند و چشم به اواز(نمره) استاد و گوش به زنگ نداشتند و هر زمان که از نغمه بلبلان بهار شیدا می شدند ،به بیابان و کوهسار روی می نهادند.
دکتر جنیدی با پی ریزی این اندیشه بنیاد نیشابور را راه اندازی کرده و از همان ابتدا زبان پهلوی را به خواهندگان اموزش داده است . اکنون نیز در طی سالها این رویه ادامه داشته و هر سال به تعداد دانشجویان این زبان افزوده می شود .
شیوه اموزش انست که پیرامون شش ماه همه تا انجا که بتوانند نوشته پهلوی را بخوانند اموزش می بینند و پس از ان به رده بالاتر می روند . انجمنهای اموزش بنیاد پهلوی در سه رده اغازین پیشرفته و برتر همه ساله در مهر ماه اغاز می شود و تا کنون دو هنگام اموزش زبان اوستایی و یک هنگام اموزش زبان فارسی باستان در بنیاد گذرانده شده است .
پروازه دختری است که پیش از رسیدن به بلوغ پدر و مادرش را از دست داده و نزد خانواده عمویش زندگی می کند، پس از اتملام تحصیلات دانشگاهی در رشته پزشکی ، برای گذراندن طرح به یکی از روستاهای دور افتاده می رود . وی از کودکی ناف بریده پسر عمویش بوده و از این موضوع ناراحت است و با رفتن از پیش ان خانواده احساس آرامش می کند. با اوردن دختر جوانی به نزد او به عنوان اولین بیمار متوجه می شود که او به خاطر عشق به پسری از ده دیگر و ارتباط پنهانی با او ، خودکشی کرده است . در همان شبی که دختر در درمانگاه است توسط همان پسر و دوستانش ربوده می شود و سپس اهالی ده برای حفظ شرف خود به دنبال انها رفته هر دو را می کشند و نعش دختر را به ده بر می گردانند . چند روز بعد جسد خواهر همان دختر را که کاملا سوخته به درمانگاه می اورند و ادعا می کنند که هنگام نفت ریختن دربخاری اتش گرفته است .اما کژال دختری که پدرش قول او را به ازای بیست گوسفند به کدخدا داده ضمن فرار از خانه و پناه اوردن به درمانگاه فاش می کند که پدر ان دختر او را دست و پا بسته به طویله برده و با بنزین اتش زده ست . کژال از پروازه می خواهد تا به او لباس و اسلحه بدهد تا او به کوه فرار کند . در ان ده زنی مقتدر به نام خانبانو که روزگاری زن خان بوده زندگی می کند و به پروازه علاقه زیادی دارد و گاه به گاه از او دعوت می کند که به خانه قصر مانند او که درقلعه ای واقع است برود . این زن پسری دارد که در شهر زندگی می کند و با تعریفهای مادرش عاشق پروازه شده برای دیدن او به ده می اید و پروازه نیز به او تمایل پیدا می کند . در این میان کژال به کوه رفته سنگر می گیرد و لشکرکشی مردان ده برای اسیر کردن او به جایی نمی رسد زیرا تمام زنان ده به همراه خانبانو و پروازه پنهانی به او کمک می کنند . پسر عموی پروازه با شنیدن اوضاع نامساعد انجا به نزدش می اید تا او را از خشم مردان ده به خاطر کمک به کژال حفظ کند . در این میان پروازه که گمان می کند پسر عمو او را نامزد خود می داند و از این بابت نگرن است حرف دل خود را می گوید وپسر عمو نیز اعتراف می کند که او را مثل خواهرش می داند . در پایان پسر عمو که وصف کژال را شنیده و یکبار او را دیده از او خواستگاری می کند و پدر و مادرش را به خواستگاری می اورد پروازه نیز با پسر خانبانو ازدواج می کند. کژال به ده می اید و جلوی همه از پدرش عذر می خواهد و پس از مراسم عروسی به تهران می رود درس می خواند و به مدارج بالا می رسد . اما در پایان دیگری از این استان هنگامی که کژال به ده می اید تا از پدرش عذر بخواهد پدر در همان دم سرش را می برد و خود را نیز می کشد اما در روزای بعد هنوز از کوهی که کژال در ان پناه گرفته دود اتش بلند است و به نظ می اید کژال زنده است .
نقد
کژال داستانی زن مدار است و کاملا در دفاع از حقوق زنان نوشته شده ، اما این دفاعیه ها تا حدود زیادی مطابق با شرع و عرف و حقوق اسلامی هر شخص به ویژه زنان است . بیشتر حرف نویسنده در رابطه با سنتهای غلطی است که در گذشته پایه ریزی شده و یا مسائل عرفی که در جامعه جا افتاده و رعایت انها لزومی ندارد . به طور کلی مواردی که در این رمان به انها پرداخته شده به این ترتیب است :
لزوم آگاهی زنان از حقوق خود ، اتحاد زنان برای دفاع از حقوق خودشان ، تاکید بر توانایی های زنان ، داشتن حق انتخاب، نفی سنتهای غلط ، نفی برخی مظاهر مذهبی چون حجاب و تماس با نا محرم
از ابتدای داستان شخص اول زن که از زبان خود داستان را روایت می کند از اینکه او و پسر عمویش را در کودکی با هم نامزد اعلام کرده اند ناراحت است غافل از اینکه پسر عمو او را چون خواهر خود می داند و عمویش نیز چنین گمانی دارد . او پسر عمویش را که پسری خوب و منطقی است دوست دارد و می داند که با او خوشبخت می شود اما چون حق انتخاب ندارد از این بابت ناراحت است و به قول خودش :
" شاید اگر این قرار و عهد اجباری در میان نبود خسرو کسی بود که من برای همسری انتخابش می کردم " ص 12
به همین دلیل وقتی عاشق پسر خانبانو می شود با وجدان خود درگیر می شود که خسرو را با انهمه محبت که خودش و خانواده اش در حقش کرده اند چطور جواب کند . نویسنده با این حرف غیر مستقیم سنتهای غلط قدیم را نفی می کند و برای آدمها چه مرد چه زن حق انتخاب قائل می شود . از طرفی این دختر در میان دهی گرفتار می شود که مرد سالاری به بدترین نحو در ان جریان دارد . دختران با گوسفند معاوضه می شوند و حق هیچ اعتراضی ندارند :
"ما برای بابام مثل گوسفنداشیم به هر کی بخواد می فروشه و به هر کی نخواد نمی فروشه "ص76
در این ده دختران حق درس خواندن دارند و تا دیپلم هم پیش می روند سواری و تیر اندازی هم می دانند اما حق انتخاب ندارند .مردان ده بی محابا آدم می کشند و اب از اب تکان نمی خورد هرج و مرج کامل حاکم است اما هیچکدام از مردم ده نه زن و نه مرد حاضر نیستند جریان را به ژاندارمری اطلاع دهند و همه قضایا را بین خود حل می کنند . درمانگاه خانم دکتر که از ابتدای ورود با مسائل زنان ده اشنا و درگیر شده و پای خودش هم در فرار کژال گیر است به پایگاهی برای حضور زنان و دختران تبدیل می شود .
کژال که به خاطر فرار از ازدواج اجباری به کوه گریخته در میان ناباوری پروازه مورد حمایت پنهانی زنان قرار گرفته توسط او و خانبانو برایش فشنگ و غذا می فرستند . به نظر می اید در اینجا نویسنده یکی از ارای فمینیستها را در نظر داشته که اتحاد جهانی زنان را موجب نجات انان می داند :
"ایده سیاسی دیگری که در قرن 19ظهور کرد این بود که زنان تمامی کشورها باید با یکدیگر متحد شوند و به یاری یکدیگر حقوق خود را به دست آورند "(آندره میشل ، جنبش زنان ،هما زنجانی زاده ،مشهد ، نیکا،1383،ص 92)
اتحاد زنان برای آزادی از نیمه های داستان با فرار کژال به کوه آغاز می شود خانبانو با استقبال از این اغاز می گوید :
" دیگه وقتش شده ، چند تا نعش بره زیر خاک؟" ص 162
نویسنده در این زمان طرز تفکر خود را از زبان کژال بیان می کند:
"مثل کژال میلیونها دختر و زن تو دنیا دارن مبارزه می کنن بدون تفنگ و نه تو کوه . تو همون خونه هاشون ، با نابرابری ها ، تبعیض ها ،حق کشی ها ، با زندگی ، با سختی ،اما هیچکس توجهی بهشون نداره برای هیچکس قهرمان نیستن همه قهرمان رو فقط کسی میدونن که یا مثل هنر پیشه های این فیلما تفنگ دستش بگیره یا مثلا یه چیزی اختراع کنه یا مثلا یه رمان بنویسه اما کسی متوجه نیست که تک تک این زنها و دختر ها به نوبه خودشون یه قهرمانن."ص 253
خانبانو که خود نیز زنی استکه روزگاری عصیان کرده و به خونخواهی پد رو برادر ، خان و پسرش را کشته است و زمانی را در کوه سپری کرده به کژال میگوید :
"ترس برای چیه ؟همه مون باید یه روزی خودمون رو بشناسیم . فکرم نکن اون مردایی که دنبالت هستن از تو قوی تر و زرنگ ترن . ما زنهام اگه بخوایم می تونیم خیلی قوی و با هوش باشیم ." 160
نویسنده حجاب و پرهیز از تماس با نامحرم را نیز یکی از همان سنتهای غلط می داند گر چه هیچ اشاره نه مستقیم نه غیر مستقیم به ان ندارد اما وقتی دست دادن پروازه با پسر خانبانو و پسر عمویش را بیان می کند و در عین حال شخصیتی نجیب و منطقی از انها نشان می دهد دقیقا منظور خود را بیان می کند . او نارضایتی خود را از برخی رفتارهای عرفی چنین نشان می دهد:
" چیزهایی که شاید اصلا ربطی به نجابت نداشت . اما اینطور برامون جا افتاده بود که اگر یه دختر برای ازدواج با یه پسر شادی اش رو ابراز کنه اون " نا " معنا پیدا می کنه . یا اگر اصلا یه دختر بخواد قبل از یه پسر حرف دلش رو بزنه اون " نا " تفسیر میشه . فاصله نجابت با نانجیبی فقط همون یک " نا " بود اما این " نا" صدها مفهوم و معنی و تفسیر تو دلش داشت : ممنوعیتها ، محدودیتها ،خود داری ها ."ص 286
یکی از اراء فمینیستها این است که " رهایی زنان نه فقط به نفع آنان بلکه به نفع تمامی جامعه یشری است . رهایی زنان به مثابه رهایی مردان نیز خواهد بود." اندره میشل ،93)
نویسنده این کتاب نیز در یکجا به این موضوع اشاره می کند .وقتی یکی از پسران جوانی که برای کشتن یا اسیر کردن کژال به کوه رفته زخمی می شود و او را به درمانگاه می اورند پروازه برای او توضیح می دهد که کژال به خاطر فرار از ازدواج با کدخدا که هم پیر است و هم زن و بچه دارد به کوه گریخته ، در حالی که اگر حق انتخاب داشت شاید تو را انتخاب می کرد . در این جا نویسنده قصد دارد حقوق زنان و مردان ستمدیده را در کنار هم قرار داده از هر دو بر ضد سرمایه دار استفاده کند که خواسته ای به حق و به جاست . یکی از زنان ده که علیه مردان به پا خواسته به کژال کمک می کند درباره علت این کار می گوید :
" الف دختر بودم زدن تو سَرُم بخشیدنُم ای گردن کلفت . جون عزیزُم گذاشتم تو خونه اش .خونه بوآم کلفت بودُم اوجام کلفتی کردُم چی شد بهم؟چی کرد بهم؟ اوجا از بوآم کتک خوردُم ایجا از او .از صبح تا شو سی ام کار بوده بگو یه روز خوش .حالا ای عقل تو کله اش تپیده . می موند مثل مو سیا بخت بشه ؟ عقل کِرد ." ص 190
پروازه در صحبت با زنان ده در جست و جوی علت خودکشی دختران و فرار انها رد پای فیلم های حقوق زنان را پیدا می کند. معلوم می شود حضور تلویزیون و ویدئو در ده و دیدن فیلم های مربوط به حقوق زنان ، دختران را از حقوقشان آگاه کرده موجب شده انها نتوانند ظلم را تحمل کنند . نویسنده در اینجا عصیان را معلول آگاهی دانسته ، زنان را توصیه به دانستن حقوق خود و عصیان علیه تبعیض ها می کند .
روزنامه چلنگر از جمله روزنامه های طنز بود که در سالهای دور منتشر می شد . یکی از قسمتهای جالب این روزنامه بخش تیلیغات ان است . آگهی های تبلیغاتی این روزنامه به نحوی است که با کاربرد برخی ابزار طنز، برای مدتها در ذهن می ماند . این تبلیغات شامل تبلیغ خرید همین روزنامه و یا سایر آگهی هاست که گاهی اگهی خرید روزنامه به طرز جالبی در کنار سایر تبلیغات جای می گیرد نمونه ای از این تبلیغات را در روزنامه سال 1330 می بینیم :
آگهی تبلیغ کتاب:
"چین که می جنگد" کتابی است خواندنی و داشتنی . فقط یک نقص دارد که جلد ان کاغذ سفید و ظریفی است که زود چرک می شود برای رفع این نقیصه بهتر است خوانندگان پس از خرید کتاب یک شماره روزنامه چلنگر نیز اضافه خریداری نموده و جلد کتاب را با ان بپوشانند .
یا:
" چین که می جنگد کتاب بسیار جالبی است که داشتن ان لازم است اگر نخواستید بخرید از رفیقتان بگیرید و پس ندهید آنوقت او مجبور است برود بخرد .
پرسیدم به این قشنگی به این پر عطری چرایی؟
گفت ممنون مؤسسه آب و خاک هستم که خاک آماده در بسته بندی های مختلف با فرمول مخصوص به من داد . اب – خاک – خیابان سوم اسفند
" موسسه آب و خاک "کار شما را خیلی اسان کرده . دارویی تهیه دیده که پد رصاحاب آفت غلات سبزیکاری، درختان میوه ها و گلها را پیش چشمش می آورد .
آب – خاک 0 سوم اسفند
حزبی که به هیچ طبقه یا دسته خاصی بستگی ندارد . هر کجا هستید و هر پیشه که دارید می توانید برای خود و رفقای خود تهیه زندگانی بهتری را بنمایید . حزبی که می تواند گربه و کبوتر ، مرغ و شغال ؛گرگ و گوسفند و آهوو و پلنگ را با هم یکجا نگه دارد الحق از این بهتر نمی شود و هیچ باغ وحش هم به گردش نمی رسد .(فروردین 1330)
که زمین هرگز روی شاخ گاوی قرار نداشته است. این زمین فرتوت و کهنسال در قسمت بزرگی از عمر خود روی شاخ گاوها قرار داشته است . در ایران ما هنوز آنانکه گاوترند خوشبخت ترند .
حق گرفتنی است نه دادنی
ولی آبونمان روزنامه ما و وجوه نمایندگان ولایات خود به خود با بیمه پستی یا برات بانکی فرستادنی است نه مامور اجرا روانه کردنی
صد شکر که این امد و صد حیف که آن رفت
شعرای سبک هندی نیز غالبا در این مورد پیرو خراسانیانند و عید رمضان را بیشتراز خودش می پسندند می پسندند :
سروش اصفهانی
هر گرهی را که ماه روزه فرو بست بندة عیدم که اینک آمد و بگشاد
*
صائب
هلال عید به اوج فلک هویدا شد کلید میکده گمگشته بود پیدا شد
زیباترین وداع با رمضان شاید غزلی باشد از صائب تبریزی
افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پارة این ماه مبارک از دست به یکباره چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ این گله به از گرگ فریاد که زد از سر این گله شبان رفت
بیقدری ما چون نشود فاش در عالم ماهی که شب قدر در او بود نهان رفت
*
میرزا طاهر اصفهانی
خوش نکو رفت مه روزه و عید آمد باز خوشتر از عید به عید است در میکده باز
فغفور لاهیجی از جمله شاعران این گروه است که در تهنیت عید فطر شعر سروده است.
عید گشاده ابر و بربست رخت روزه این را حضر خجسته آنرا سفر مبارک
سروش اصفهانی
هر گرهی را که ماه روزه فرو بست بندة عیدم که اینک آمد و بگشاد
سراجی سگزی
روز عیدست بیا تا می گلرنگ خوریم بر لب آب روان با غزل و چنگ خوریم
سنگ در شیشة مینای فلک اندازیم چند زین شیشه مینای فلک سنگ خوریم
رنگ غم از رخ آیینة دل بزداییم و زکف سیمبران بادة چون زنگ خوریم
می چون زنگ بنوشیم در این موسم عید تا نه آیینه صفت بار دگر زنگ خوریم
روز عیدست به کف بادة ناب اولیتر در بلورین قدح آن لعل خراب اولیتر
لحن سراجی با لحن حافظ و حتی خواجو در مواجهه با آمدن و رفتن رمضان تفاوتی دارد آشکار به همان اندازه که حافظ ظرفیتها و ظرافتهای رمضان و روزه را با توجه به دوره و عصر خود کاویده است سراجی از سر آن بیتأمل و تفکر گذر کرده است و فرخی وارهای از قرن هفتم از خود به نمایش گذاشته است دیوان این شاعر سرشار از چنین مضامینی است در مدح شاهان و کمتر و بلکه هیچ موردی که از اصالت نقد ایمانی ومضامین اجتماعی در باره رمضان برخوردار باشد، ندارد.
شعرای سبک عراقی بر خلاف سبک خراسانی از رفتن رمضان اظهار ملال کرده اما از عید هم استفقبال کرده اند .عید فطر از چشمانداز مولوی روز وصال است و باز هم روز خوردن طعام آسمانی
عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد
روزه مگشای جز به قندلبش قند او در دهان مبارک باد
عید امد که ای سبکر وحان رطلهای گران مبارک باد
و این رطلهای گران که مولوی از آن سخن میگوید نه از آن دست رطلهای گرانی است که دیگر شاعران را در عیدفطر فراهم میآمد.
عید فطر در نگاه مولانا روز کمال است و وصال روز مشاهده و رویت، ماه فائق آمدن بر تضادها.
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
بر گیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد
گرچه در شعر مولوی سرودن دربارة عید رمضان از همه شاعران طربناکتر و زیباتر است اما شادی عید او همچون گذشتگان اشاره به خوردن وی و دستافشانی از نوع دیگر دارد.
*
حافظ از ان دست شعرایی است که به زحمت می توان دانست چه در سر دارد او هم همانند شعرای پیشین امدن عید را بیش از ماندن رمضان می ستاید اما شادی حافظ از نوع دیگری است در عید فطر در واقع شادی او به جهت سرآمدن دوره این نامردانی است که رمضان را نمیشناسند نه به دلیل سرآمدن ماه شریف رمضان. حافظ رمضان ستیز نیست با رمضان ناشناسان میستیزد.
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخواست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
*
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بیحضور صراحی و جام رفت
اما در همین غزل هم اشاره به دوروییها دارد و به زهد فروش حمله میکند
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالاسلام رفت
*
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
شعرا همچنانکه در شعر خود از ماه رمضان یاد کرده اند از عید فطر نیز غافل نبوده اند بسیاری از شعرای سبک خراسانی ار پایان یافتن رمضان ابراز خوشحالی کرده به خود نوید شادخواری داده و گاه از طولانی بودن این ماه که در ان از شراب خبری نیست شکوه کرده اند برای مثال فرخی با اینکه به ظاهر به خاطر زندگی در عصر تعصبات مذهبی آنرا پاس میدارد اما هنگامیکه عید فرا میرسد، از عذابی که ماه رمضان به او داده یاد میکند رفتنش را مبارک میشمارد.
روزه از خیمه ما دوش همی شد به شتاب
عید فرخنده فراز آمد با جام شراب
چه شود گر برود گو برو و نیک خرام
رفتن او برهاند همگان را ز عذاب
مغزمان روزة پیوسته تبه کرد و بسوخت
ما و این عید گرامی به سماع و می ناب
*
منوچهری نیز که دیوانش سراسر پر از اشعار شاد و شادیآور است، چنین نظری دارد.
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمده المنةلله
*
برآمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده و بر باغ و به سبزه
*
همچنین امیر معزی خستگی روزه را با شادخواری و مطرب و غزل در عید فطر میگذراند.
رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر
اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
خستگی روزه به جز بادة عیدی نبود
خاصه آنوقت که مطرب غزلی گوید تر
سبک هندی یا اصفهانی از جمله سبکها و شیوههای شعر فارسی است که به حق در خور تحقیق، تتبع و بررسی دقیق است. سبکی که به هر روی، چاشنی دیگر دارد و سرشار از سخنهایی و مضمونهایی که در تاریخ شعر فارسی تا آن زمان و به آن شکل راه نداشته است.
از آنجا که این سبک، مدعی آوردن طرزی تازه است باید بسیاری از موضوعات شعر پیشین را هم از زاویه دیدی تازه نگریسته باشد آیا رمضان و روزه در فرهنگ شعری شاعران این عهد چگونه است. شاعران این عهد آیا رمضان ستیزند یا روزه ستای؟
رمضان در این دوره نه از چشمانداز ستایش محض به ظهور رسیده است و نه از زاویههای منفی ستیز و گریز صرف.
چند نمونه از رمضان سروده های این سبک:
مجتبی نهی:
آن کس که به کف در رمضان جام ندارد رندی است که در میکدهها نام ندارد
ناشناس
آمد رمضان نه صاف داریم نه درد از چهره ما گرسنگی رنگ ببرد
در خانة ز خوردنی چیزی نیست ای روزه برو ور نه تو را خواهم خورد
صائب تبریزی با نگاه و نقد به شبقدر است که این بیت را سروده است
تا کدامین دل بیدار مرا دریابد چون شب قدر نهان در رمضانم کردند
کلب علی تبریزی یک رباعی بسیار شیفته و جذاب دارد که از جمله زیباترین رباعیاتی است که کاملاً در ستایش رمضان است:
افسوس که ماه رمضان آمد و رفت آن توبه ده پیر و جوان آمد و رفت
از بهر صلاح کارها آمده بود از دست فساد ما به جان آمد و رفت
صائب چون اغلب شاعران این دوره، گاه از رمضان فقط به عنوان یک مضمون استفا ده کرده است و البته آنگاه که چنین استفادهای مدنظر او بوده است هرگز رمضان را کوچک نشمارده است.
گرچه دست ستم زلف دراز است، خطش
چو شب قدر شفیع رمضان خواهد شد.
مجمر اصفهانی
سی روز پی روزه گرفتیم و ندیدیم جز ضعف دل و رنج تن و زردی رخسار
خواجوی کرمانی
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
به درستی که دل نازک ساغر بشکست
من که جز باده نمیبود به دستم نفسی
دست گیرید که هست این نفسم باد به دست
آنکه بیمجلس مستان ننشستی یکدم
این زمان آمد و در مجلس تذکیرنشست
ماه نو چون ز لب پام بدیدم گفتم
ای دل از چنبر این ماه، کجا خواهی جست
در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی
که تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست
خون ساغر به چنین روز نمیشاید ریخت
رگ بر بط به چنین وقت نمیباید جست
ماه روزه است و مرا شربت هجران روزی
روز توبه است و تو ازنرگس جادو سرمست
وقت افکار به جز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلابی هست
*AboutUs*>