سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

تاریخ تمام ملل سراسر پر از وقایعی است که نه می تواان گفت دروغ است و نه به راستی ان شهادت داد . تاریخ ما ایرانیان نیز استثنا نیست . هر مورخی و کاتبی انطور که خود خواسته به ماجرا نگریسته و از زاویه دید خود نوشته است و غیر از این هم نمی تواند باشد . هر کس چیزی را باور دارد که می داند ؛ اما در این میان نفع و ضرر شخصی نیز در میان است و مورخینی  هستند که به دلایل مختلف به حقیقت پشت کرده انچه خود یا دیگران دوست دارند می نویسند .به نظر می اید درست ترین تاریخ را باید نزدیکترین افراد به عمق واقعه نوشته باشند؛ اما از کجا بدانیم انها هم گرفتار توطئه ای نبوده اند و یا قلم ازادی داشته اند . این مقدمه چینی برای ان بود که مطلبی از یک کتاب تاریخ نوشته «معیر الممالک» نقل کنم . نام کتاب « یادداشت های خصوصی از زندگی ناصرالدین شاه » است . نویسنده هم در دستگاه شاه و دربار است و از همه چیز با خبر . نوشته های کتاب بسیار جالب و تازه است .مطلبی که از همه جالب تر است قضیه تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی است که همه خوانده اند و می دانند ؛ اما در این کتاب چیز تازه ای نوشته و پرده از رازی بزرگ برداشته است و به قول شهریار « شیو? تازه ای از مبتذلی ساخته است ». اگر این مطلب راست باشد معلوم می شود که علمای بزرگ تا چه حد اسیر دست شاهان بوده اند و حتی فتاوایشان را هم به امر انها صادر می کرده اند ودر این میان این مردم ساده و بدبختندکه با زود باوری خود به بدبختی خود دامن می زنند . الله اعلم

سر تحریم دخانیات

چندی پس از انکه ناصرالدین شاه امتیاز دخانیات را به دولت انگلیس واگذار کرد ،دولت روس نیز خواستار امتیازی شد . شاه دانست که قافیه را باخته است و این کار تسلسل خواهد یافت مدتی جواب دولت روس را با امروز و فردا گذراند تا انکه چاره ای اندیشید و انرا به کار بست . علاو الدوله را در خلوت فراخواند و او را گفت فردا در حضور دربایان بسیار برای رفتن به عتبات و تعمیر مقبره پدرت از من اجازه بخواه . من از اجازه ابا خواهم ورزید ولی تو از عجز و اصرار دست برندار تا انکه از روی بیمیلی مرخصت کنم . انگاه بی درنگ چنانکه کسی اگاه نشود خدمت میرزای شیرازی بشتاب و سلامم را به وی رسانده بگو. من در دادن امتیاز دخانیات مرتکب اشتباهی بزرگ شده ام و برای باز ستاندن ان چاره ای جز تحریم دخانیات به حکم شما باقی نیست . باید در این باره با من به مکاتبه پرداخته میرزا حسن اشتیانی را نیز از ماجرا اگاه سازید . علاءالدوله نقشه شاه را به موقع اجرا گذارد و میرزای شیرازی که حق را به جانب شاه دید به دستور وی عمل کرد سر مکاتبه میان شاه و میرزای شیرازی و میرزای اشتیانی باز شد . دیری نگذشت که به عنوان دیگر علمای عصر نیز تلگرافهای پی در پی رسید و از هر گوشه و کنار نغمه ها برخاست . در مردم هیجانی پدید امد و جملگی از روی میل و رغبت استعمال دخانیات را ترک گفتند ...هر دقیقه جسارت شورشیان زیاده گشت تا انجا که فریاد کردند با این وضع ما شاه را نمی خواهیم . شاه به وسیله نایب السلطنه پیامی به مردم فرستاد ولی مفید نیفتاد و مردم به ارک حمله ور شدند ...همینکه فشار مردم در ارک از اندازه به در شد به حکم اقا بالا خان سردار افخم گارد مخصوص دست به شلیک زد با انکه تیرها به هوا انداخته می شد، گلوله ای راست بر سینه یک تن اجل رسیده  امد که بالای نقاره خانه به تماشا رفته بود و فردا نقاره چیان جسدش را غرقه در خون  یافته کوتاه اینکه چون جمعیت چنین دید ارک را ترک گفت و شاه وقت را غنیمت شمرده با سفارت انگلیس وارد مذاکره شد و گفت جان و سلطنتم در خطر است و کار به دست مذهب و ملت افتاده و رشته از دست من به در رفته . انگلیسی ها نیز ناگزیر امتیاز را لغو کرده به سه میلیون و نیم تومان مطالبه خسارت اکتفا ورزیدند .



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 86/11/4ساعت  1:14 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

    بیان مفاهیم هنری همیشه به طور حقیقی و صریح صورت نمی گیرد . بعضی از هنرمندان ، شیوه های استمعال غیرصریح و مجازی را برصریح و حقیقی ترجیح می دهند  این شیوه های کاربردغیرصریح ، عبارتند از : نماد ، تمثیل ، استعاره ، قیاس ، طنز ، اغراق ، اطناب و مجاز مرسل . (میرصادقی،76)

    آرایه های ادبی از قبیل تشبیه ، استعاره ، مجاز وش .... که یکی از شیوه های بیان هستند ، علاوه برزیبایی کلام ، معمولا برای فهم بهتر معانی مورد نظرگوینده بکار می رود و هر نویسنده یا گوینده به دلیلی خاص از آنها استفاده می کند . ضرب المثل ها و کنایاتی  که در مقطع زمانی خاصی شکل گرفته و پس از آن برای معانی مشابه به کار رفته اند ؛ در فرهنگ مردم نفوذ کرده باقی مانده اند و ناخودآگاه به ادبیات چه شعر و چه نثر راه یافته اند .

    درویشیان ازجمله نویسندگانی است که در طیف وسیعی ، از این مثل ها ، کنایات ، استعاره ها و تشبیهات محلی استفاده کرده است . آدم های داستان های او به دلیل داشتن حافظه ی قوی ، گویی انباری از این آرایه ها را درذهن دارند که در موقع خود به کار می برند و نویسنده نیز به نقل از آنها ، در مواقع مختلف واژه های زیبا و رسایی را که مبین  فرهنگ و اندیشه ی جامعه ی زمان اوست می نگارد و از این کار چند منظور دارد؛ یکی نشان دادن شخصیت فردی که در داستان حضور دارد و نمونه ای از افراد جامعه ی ان روزگار است . او شخصیت ها را توسط حرف های خودشان معرفی می کند و هیچوقت دانای کل مطلق نیست؛ حتی زمانی که داستان توسط دانای کل روایت می شود ؛ خواننده را وامی دارد تا از لابلای گفتگوی شخصیت ها آنها را بشناسد نه از نظر نویسنده. دوم ، القای فرهنگ اجتماعی و نحوه ی زندگی افراد در جامعه ، سوم، جان دادن به داستان و دورشدن از حالت خشک روایی و چهارم، ایجاد فضای طنز آمیز برای فرار از تلخی برخی داستان ها که در فضای فقرو بیماری و غم شکل می گیرد .

    مجاز:

    یکی از مواردی که بسیار در نوشته های این نویسنده ، به چشم میخورد کاربرد مجازی برخی واژه ها و جملات است .« در بحث بدیع ، مجاز لغوی یا جمله در غیر موضوعش اطلاق میشود . مجاز لغوی منقسم میشود به مجاز مرسل و مجاز استعاری . » (مقدادی، 56)

    این نویسنده بعلت زندگی در مناطق محروم و روستایی ترکیبات و اصطلاحات خاص آنرا بکار می برد یکی از موارد مجازی ، نشان دادن غیرمستقیم « زمان » است مثلا برای بیان صبح خیلی زود که هنوز هوا تاریک است ، می گوید :

    ( هنوز مرغ از لانه بیرون نیامده – سال های ابری ، ج 1 ، ص 203 )

    خواننده به طور طبیعی باید بداند مرغ زمانی از لانه در می آید که هوا روشن بشود پس حالا هنوز هوا تاریک است یعنی هوای گرگ ومیش صبح . یا در جای دیگر می گوید :

    (شب است . دیگر کاه در کاهگل های دیوار دیده نمی شود . همان  ص 383 )

    این موارد نشان دهنده ی فرهنگ مردم و نحوه ی شناخت زمان ، در هنگامی است که هنوز وابستگی به طبیعت از خانه ها رخت نبسته و وسایل پیشرفته چون ساعت و رادیو و تلویزیون ، برای شناخت زمان وجود ندارد .

    نوع دیگر مجاز زمانی که درداستان های  او به چشم می خورد ، وقتی است که هدف نویسنده نشان دادن فرهنگ نیست؛ بلکه منظور دیگری دارد و آن برانگیختن احساسات خواننده است و القای احساس شخصیت داستان به خواننده  . مثلا از زبان یک زندانی سیاسی که سال هاست زن و بچه اش را ندیده است وحالا دارد با تنها درخت سیب داخل زندان درد دل دمیکند ؛می گوید :

    ( چندباردیگر باید سیب بدهی ای درخت تا من بچه هایم را ببینم – از ندارد تا دارا ، مام حیدر ، ص 230 )

    و یا پسری که سی سال پیش پدرش را از دست داده، دارد با خودش فکر می کند که چه سال های طولانی سپری شده است ونویسنده با نگرشی نمادین می گوید :

    (چنارها سی بار برگشان زرد شده، تن عریانشان سی بار در برف و سرما لرزید – همان ، درشتی  ص 319 )

    تاثیرگذاری این جملات خیلی بیشتر از وقتی است که مستقیم واژه ی سال به کاررود. گذشته از تاثیر خواننده ، ایجادتصویری از ایستادگی درخت درسی سال گذشته و مردی تنها که کودکی خود را به یادمی آورد؛ درحالی که درخت ها هم نهالی کوچک بوده اند ؛ مورد نظر است .سمبل ایستادگی درخت درمقابل سرما و عریانی و خزان و دوباره جوانه زدن درمقابل درهم شکستگی  مرد قرار دارد و این از مواردی است که نویسنده سمبولیسم را با رئالیسم درهم میآمیزد .

    ازدیگر مجازهای مورد علاقه ی این نویسنده ، نشان دادن حالت یا صفتی است برای  واژه  یا موقعیتی که برای آن ساخته شده است . کاربرد واژه ی" بو" در مواردی که ربطی به حس شامه ندارد . مثلا در توصیف حالت روستاییانی رنج کشیده و بدبخت می گوید :

    (دست هاشان بوی رنج ونان ساجی می دهد . همان ، جیره روزانه  ص 263 )

    وقتی نان ساجی در کنار رنج قرار می گیرد می توان به راحتی فهمید که دست هایی که بوی نان می دهد حتما خودش نان می پزد و حتما کشاورزی هم می کند وشایدگندم ها را هم آرد می کند پس  دست هایش زمخت و رنجور است . با چند واسطه می توان پی به منظور نویسنده برد که رنج را از دست های زمخت و چروکیده  می توان فهمید؛ اما بوی نان ساجی ، هدایت کننده ی این تصورات است و در جای دیگر برای وصف پدری زحمتکش می گوید :

    (شب که می آمد خسته بود با خودش بوی گندم می آورد ، بوی آفتاب می آورد . همان ، هتاو  ص 41 )

    (هرشب پدرخسته می آمد کتش را که بوی عرق و آفتاب و یونجه می داد ،در می آورد و زیر سر می گذاشت . همان ، ص 45 )

    بوی آفتاب دراین دوجمله، نشانگر کارکردن مرد درزیر آفتاب تابستان است ونویسنده این نکته را در کنار بوی گندم و عرق می گنجاند . اماهمیشه قرینه ای در کنار چنین مجازی نیست؛ مثلاوقتی می خواهد فضای غمبار یک خانه و بغض فروخورده ی ساکنانش را نشان دهد چنین می گوید :

    (اتاق پر از بوی گریه است – سال های ابری  ج 2 ص 608 )

    با این جمله تمام احساسی راکه از یک حادثه ی عغمبار در ذهن داردبه خواننده منتقل می کند،بدون اینکه خواننده فکر کند که گریه با حس شامه ارتباطی ندارد .

    درجای دیگر چنین جمله ای می بینیم :

    (از دیوار کاهگلی بوی چشمان حسرت زده ی بچه ها می آید – همان ، ج 1  ص 383 )

    پیدا کردن قرینه ی مجاز و پیدا کردن ارتباط دیوار کاهگلی با چشمان حسرت زده مشکل است ؛اما شاید بتوان تصور نویسنده را از دیوارهای کاهگلی چنین توصیف کرد که، این نوع دیوار نشان دهنده ی محیطی فقیرنشین است که بچه هایش در حسرت نان وآب و تفریح و دیدن زیبایی ها هستند؛ چنانکه در سراسر داستان های نویسنده شاهد زندگی این بچه ها هستیم .

    نکته ی دیگر در مجازها ، قائل شدن حجم برای عناصری چون تاریکی و گریه و زاری است در زمان هایی که قصد دارد عمق سیاهی و غم را نشان دهد :

    (شب ها گریه وزاری مثل تاریکی ، اتاق را پرکرده بود – همان ، ص 133 )

    (تاریکی نانجیبی همه جا را پرکرده بود – همان ، ص 133 )

    گریه و زاری با صدای خود می تواند اتاق را پر کند اما پربودن از تاریکی ، ترکیب غریبی است بخصوص که نانجیب هم باشد . با توجه به فضای مبارزه و جو سیاسی برخی نوشته های نویسنده ، تاریکی سمبل ظلم و بی عدالتی است و صفت نانجیب در این مورد می تواند سمبل تاریکی کامل و بدون روزنه ای از نور باشد اما در برخی جاها این تاریکی به وسیله ی نور ضعیفی که از جایی چون چشم خروس می تابد و یا صدای دندان قروچه ای ، پاره می شود درست مثل یک چادر سیاه :

    (من مرغ را نمی بینم اما چشم درخشان و ریزش را می بینم که با هر فریاد دایی سلیم باز و بسته می شود ونور سبز و سفیدش تاریکی را تیغ می زند . همان  ص 13 )

    (دندان قروچه ی لطیف ، تاریکی را تکه تکه می کند – همان . صص 100 )

    در این تصاویر سازی استعاری ، نویسنده علاوه بر توصیف تاریکی ، حالت مرغی را نشان می دهد که با فریادی ، از خواب می پرد وچشم هایش بازو بسته می شود شاید نویسنده قصد دارد نشان دهد حتی نور ضعیف چشمان مرغی که ناخودآگاه ازخواب می پرد، می تواند تاثیری هرچندکوتاه درشکستن تاریکی داشته باشد و حتی دندان قروچه ی طفل خوابیده ، اثر تاریکی ظلم را که سکوت می طلبد ، تکه تکه می کند . نویسنده با این تصویرها نشان می دهد برای مبارزه با تاریکی می توان به هر حرکتی تکیه کرد و روی هر صدایی حساب باز کرد حتی اگر ندانسته و نفهمیده باشد . اما گاهی هم برای نشان دادن تاریکی و ظلم زیاد ؛ تصویرهایی می آفریند که نشان دهنده ی پایداری ظلم و تاریکی است و امیدی در آن دیده نمی شود :

    (تا گردن در شب فرو رفته ام – همان ، ج 3 ص 1198 )

    (شب در عمق نان های خشک و درته کاسه های رویین ماسیده است – همان ، ص 1451 )

    (باران هرچه کرده بود ؛ تاریکی را نشسته بود . از ندارد تا دارا ، هتاو ص 43 )

    جمله ی اول و دوم از کتاب سال های ابری ، در زمانی نوشته می شود که نویسنده در عمق مبارزه ی علیه ظلم و تحت شکنجه قرار دارد او در زندان است و امیدی برای نجات ندارد . در اینجا منظور ازشب ظلم است نه تاریکی . و این ظلم به چاه یا مردابی از قیر تشبیه شده که نویسنده یا راوی تا گردن در آن فرو رفته است و کم مانده غرق شود و همچنین توصیفگر کاسه های رویین غذای زندانیان است ونان های خشک که جیره شان است .

    جمله سوم از داستان هتاو است .هتاو دختر بچه ای است که ازدواج در سن کم ، باعث مرگ فجیع او می شود . داستان سراسر غم و اندوه است نشانگر فقر و فشار شرایط سخت زندگی است . گویا نویسنده انتظار دارد باران ، سیاهی شب را همچون چرکی بشوید و پاک کند اما هر چه تلاش می کند نمی تواند ، باران می تواند رمز مبارزات سیاسی باشد و تاریکی هم ظلم و بی عدالتی .

    یکی از تصویر آفرینی های این نویسنده ، تصویر بارش باران در حوض یا برکه است : ( باران سرد بود و برکه را سوراخ میکرد – از ندارد تا دارا ، درشتی  ص 309 )

    و یا تصویر ستاره در حوش : ( حوض از ستاره ها سوراخ است – سال های ابری  ج 3 ص 1016 )

    در این جمله نیز بریده شدن فضا توسط میله های باران جالب توجه است :
    ( باران شفاف ، میله میله و تکه تکه فضا را می برید و مه در بین تکه ها می لغزید – از ندارد تا دارا ، درشتی ص  309 )

    در این جملات فهمیدن منظور نویسنده ساده نیست؛ با اینکه داستان فضای سیا سی دارد و صحنه ی اعدام چند نفر را نشان می دهد اما نمی توانیم باران را سمبل ظلم بدانیم و همچنین ستاره هایی که برکه را سوراخ می کند . ولی ماه را که در بین تکه های بریده شده ی فضا می لغزد می توان سمبل روشنگری دانست . در جای دیگری در توصیف فضای غمبار کلاس به خاطر مرگ یکی از بچه های مدرسه جمله ی ساده ای به کار می برد : ( لکه ابر سیاهی روی دل آسمان نشسته بود – از ندارد تا دارا ، ندارد  ص 16 )  با این جمله داستان را با حالتی سمبولیک به پایان می رساند و نشان می دهد غم مرگ پسری از بیماری و فقر ، آسمان دنیا را غمگین کرده است و در عین حال ایهامی به ظلم و ظالمانی دارد که آسمان پاک را با وجود خود تیره و کدر کرده اند . و باز با استفاده از طبیعت روستا و همراهی حیوانات ، تحت تأثیر غم و غصه ای که در دل دارد چنین تصوی زیبایی ارائه می دهد : ( مرغی در دلم دانه اندوه می کارد – سال های ابری ج 4 ص 1394 ) مرغ معمولا دانه نمی کارد اما نویسنده تناسب دانه و مرغ را در نظر گرفته و اندوه را به دانه ای تشبیه کرده که در دلش کاشته می شود که عنقریب ثمر می دهد و تبدیل به غصه ای بزرگ می شود ؛ اما این جمله با تمام زیبایی اش بهتر بود طور دیگری بیان میشد که نقش مرغ هم در جای خود قرار گیرد چون مرغ سمبل کاشتن یا پنهان کردن نیست .

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/27ساعت  3:5 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    روزی از میکل آنژ . پیکرتراش پرسیدند .چه طور میتواند چنین
    آثارزیبایی خلق کند ؟
    پاسخ داد : خیلی ساده. وقتی به یک قطعه سنگ مرمر نگاه می کنم
    تندیس را درونش میبینم .تنها کار من این است آن چه را که به این
    تندیس تعلق ندارد از آن دور کنم .
    استادی میگوید : برای هر یک از ما اثر هنری ای وجود دارد که
    آفریدن آن در سرنوشت ماست .
    معمولا این اثر هنری پوشیده از سالها ترس . احساس گناه و
    بی تصمیمی است .
    اما اگر تصمیم بگیریم چیزهایی را که به آن تعلق نداردازان دور کنیم
    اگر نسبت به توانایی خود تردید نداشته باشیم .
    ما نیز میتوانیم با پیرایش روح خود و دور نمودن هر آنچه که متعلق
    به تندیس درونیمان نیست . پیکره ای بسازیم در مقام یک اثر هنری
    جاودان و ارزشمند .
    و این است اصل و هدف آمدن ما به این جهان .
    تا با یاری پروردگار. اما بدست خود . با تلاش خود و هنر خویش
    به این مهم دست یابیم . روزی از میکل آنژ . پیکرتراش پرسیدند .چه طور میتواند چنین
    آثارزیبایی خلق کند ؟
    پاسخ داد : خیلی ساده. وقتی به یک قطعه سنگ مرمر نگاه می کنم
    تندیس را درونش میبینم .تنها کار من این است آن چه را که به این
    تندیس تعلق ندارد از آن دور کنم .
    استادی میگوید : برای هر یک از ما اثر هنری ای وجود دارد که
    آفریدن آن در سرنوشت ماست .
    معمولا این اثر هنری پوشیده از سالها ترس . احساس گناه و
    بی تصمیمی است .
    اما اگر تصمیم بگیریم چیزهایی را که به آن تعلق نداردازان دور کنیم
    اگر نسبت به توانایی خود تردید نداشته باشیم .
    ما نیز میتوانیم با پیرایش روح خود و دور نمودن هر آنچه که متعلق
    به تندیس درونیمان نیست . پیکره ای بسازیم در مقام یک اثر هنری
    جاودان و ارزشمند .
    و این است اصل و هدف آمدن ما به این جهان .
    تا با یاری پروردگار. اما بدست خود . با تلاش خود و هنر خویش
    به این مهم دست یابیم .
    و تندیس درونمان همان ضمیر روشن است
    چه بسا زیبا ترین و با ارزش ترین اثر هنری هر انسان حقیقت جو
    همان روح شفاف و ذلا ل است که برترین هدیه خداوند به انسان
    میباشد . همان که خداوند از خلق کردنش بر خود تبریک گفت و
    بر فرشتگانش امر بر سجده کرد .
    تبارک الله احسن الخالقین
    و تندیس درونمان همان ضمیر روشن است
    چه بسا زیبا ترین و با ارزش ترین اثر هنری هر انسان حقیقت جو
    همان روح شفاف و ذلا ل است که برترین هدیه خداوند به انسان
    میباشد . همان که خداوند از خلق کردنش بر خود تبریک گفت و
    بر فرشتگانش امر بر سجده کرد .
    تبارک الله احسن الخالقین

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/10/17ساعت  6:46 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    وقایع دوره قاجاریه به ویژه اتفاقات داخل دربار شاهان این دوره  بسیار شیرین و جالب توجه است. کتابهای زیادی به صورت سفرنامه ، یادداشت ،تاریخ نگاری و ...از این دوره به جا مانده که بسیاری از آنها تألیف درباریان و افراد نزدیک به آنهاست از این رو دارای ارزش تاریخی زیادی است . دوست علی خان معیر الممالک یکی از این افراد است که کتابی به نام "یادداشت های از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه "دارد . این کتاب به وقایع دوران ناصرالدین شاه ، رفتار وی با همسران و درباریان ، اهل حرم ، دول خارجی و ..می پردازد و رازهایی سربسته را افشا می کند که کمترکسی از آنها اطلاع دارد. مطلب زیر مربوط می شود به امر شاه مبنی بر ساخت امامزاده ای تقلبی ظاهرا برای دلخوشی زنان دربار :  

    افسانه چنار عباسعلی

    یکی از خدمتکاران اندرون مرتکب خلافی شده و از آنجا که دانست مورد خشم و بازخواست خانم خود قرار خواهد گرفت شبانگاه فرار کرده در حضرت عبدالعظیم بست نشست . چون این خبر به گوش شاه رسید سخت به رقت امد و به بانوی کنیز فراری گفت تا از تقصیر وی درگذرد .آنگاه برای آنکه اهل اندرون ملجأ و مأمنی نزدیکتر داشته باشند و هنگام ضرورت بدان پناه برند در نهان به یکی از گیس سپیدان حرم دستور داد تا آواز دهد خواب نما شده و به وی گفته اند در پای چنار کهن سال گشن شاخی که کنار مظهر قنات "مهر گرد"در اندرون واقع است امامزاده ای به نام عباسعلی مدفون است .گیس سفید گفته شاه را به کار بست و این خبر در اندرون انتشار یافت . اهل حرم شادی ها کردند و از شاه خواستند تا نرده ای دور درخت کشیده شود . شاه به نصب نرده امر کرد و آنرا به رنگ سبز اندود کردند .از آن پس درخت مزبور به چنار عباسعلی معروف شد . زیارتنامه ای مخصوص به تنه آن آویختند و اطرافش شمع های نقره کوبیده هر شب شمع ها در آن افروختند . رفته رفته چنار مزبور اهمیتی به سزا یافت و بستی محکم شد . اهل اندرون نذور خود را از قبیل حلوا و غیره در پای آن می پختند و بر تنه اش دخیل ها می بستند بدین گونه برای نیازمندان حرمسرا نقطه توجهی و پناهگاهی نزدیک بوجود آمد .(یادداشته هایی از زندگی خصوصی ناصر الدین شاه ، دوست علی خان معیر الممالک ، نشر تاریخ ایران ، چاپ سوم، 1372 ص 28)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/10/15ساعت  6:16 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    علی‌اصغر حکمت وزیر فرهنگ زمان رضاشاه مشهور است ادیب بافضیلتی بود در خاطرات خود نقل کرده است در سال‌هایی که مسئولیت امتحانی در مدارس سرکشی می‌کردم. یک روز به یکی از دبیرستان‌های معتبر تهران رفته بودم وارد تالار امتحان کتبی علوم ریاضی شدم که از دانش‌آموزان ششم علمی امتحان نهایی به عمل می‌آورد. دانش‌آموزان با قیافه‌های جدی مشغول پاسخ به سؤالات بودند از دور متوجه شدم که دانش‌‌آموزی مانند کشتی شکستگان هاج و واج و پریشان است و هیچ نمی‌نویسد و از وجناتش پیداست که چیزی بارش نیست و مترصد فرصتی است تا تقلب کند بالای سر وی رفتم و همانجا توقف کردم. همانطور که حدس زده بودم برگه امتحانی او مانند نامه اعمال پرهیزگاران سفید بود و تا آن لحظه که شاید نیم‌ساعت از شروع امتحان گذشته بود.

    هیچ چیزی به روی کاغذ نیاورده بود تعمداً به توقف و نظارت خود بالای سر وی ادامه دادم تا فرصت تقلب از او گرفته شود بعد از چند دقیقه که مرتباً به اینور و آنور به پای بدیمن من نگاه می‌کرد ناگهان یک سطر شعر نوشت. تعجب کردم که در ورقه امتحان ریاضی شعر چه مناسبتی دارد. سرم را پایین آوردم و در برگ امتحانی او دقیق شدم این شعر بسیار مناسب را روی برگ امتحان یادداشت کرده بود:

    ز میر قافله گاهی تغافلی شرط است

       که بی‌نصیب نمانند قاطعان طریق

    این یک بیت مناسب بسیار به دلم نشست و چون در بالای برگ امتحانی نام شخصی و خانوادگی خودش را یادداشت کرده و هنوز آنرا نبسته بود هویت او را به خاطر سپردم سپس با گفتن یک آخرین، با او دست دادم و نه تنها از بالای سر وی که از حوزه امتحانی خارج شدم.

    ملاحظه کنید وزیر فرهنگ یک مملکت که گویا از وزرای بسیار متوجه هم بوده است به خاطر اینکه از شعری خوشش آمد جواز تقلب را به ناحق صادر کرد. خود این نمونه کامل‌العیاری است که فرهنگ توده‌های مردم چه بوده که این وزیر خوب و شایسته‌اش بوده است نه اینکه خیال کنیم فرهنگ امروز تغییری کرده است نه امروز هم اگر عین حکایت فوق را به بدون اظهارنظر برای هر ایرانی بخوانند کار وزیر را تأیید می‌کند و آنرا به حساب جوانمردی می‌گذارد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/13ساعت  7:16 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    تأثیر سحرآسای شعر فارسی

    در سال 1315 شیخی از اردبیل نامه مفصلی در شکایت از حق‌کشی دادستانی دادگستری محل، به وزیر دادگستری (دکتر متین دفتری) نوشته، سفارش دو قبضه فرستاده بود. نامه به نظر وزیر رسیده بود ولی چون بسیار بدخط به نظر می‌رسید وزیر بدون آنکه زحمت خواندن آنرا به خود بدهد دستور بایگانی داده بود. دو هفته بعد، نامه دیگری از شیخ رسید که باز هم وزیر دستور بایگانی داد. این کار دو بار دیگر هم  در هفته‌های بعد تکرار شد. نامه چهارم شیخ را وزیر خوانده  دستور فوری در حاشیه آن صادر کرده بود مبنی بر اینکه سریعاً هیأتی مرکب از یک قاضی، یک بازرس و یک نماینده از کارگزینی به اردبیل اعزام شوند و بی‌درنگ با شیخ تماس گرفته به شکایت او رسیدگی کنند و نتیجه را ظرف بیست و چهار ساعت با تلگراف رمز به شخص وزیر دادگستری گزارش دهند. نتیجه دستور این شد که دادستان اردبیل و بازپرس و دادیار زیردست او که مقصد شناخته شده بودند از خدمت معلق و تحت‌الحفظ به تهران اعزام گردیده، تسلیم بازداشتگاه دادگستری و تحت تعقیب دادگاه انتظامی قرار گرفتند می‌دانید چرا؟

    برای اینکه در نامه چهارم این شعر نوشته شده بود:

    وزیر شاهی و صد اسب پیلتن به کمندت

     

    بگو که رخ به که آرم پیاده مانده و ماتم

    در این بیت که از فروغی بسطامی است شاعر با ذوق، کلیه اصطلاحات شطرنج را به طرز زیبایی یکجا گردآوری کرده و شیخ اردبیلی با آوردن آن شعر به موقع و مناسب، به برکت آن از حق خود برخوردار گشته است.

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/13ساعت  7:13 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

    حرف ها دارم

    با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

    و زمان را با صدایت می گشایی!

    چه تو را دردی است

    کز نهان خلوت خود می زنی اوا

    و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

    در کجا هستی نهان ای مرغ

    زیر تور سبزه های تر

    یا درون شاخه های شوق ؟

     

    می پری از روی چشم سبز یک مرداب

    یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟

    هر کجا هستی بگو با من .

    روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

    آفتابی شو!

    رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر

    مار برق از لانه اش بیرون نمی اید

    و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا .

    روز خاموش است ارام است .

    از چه دیگر می کنی پروا؟

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/10/3ساعت  5:24 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

    مناظره و گفت و گو در شعر فارسی پیشینه ای دیرینه دارد . یکی از زیبا ترین مناظره های شعر فارسی گفت و گوی خسرو و فرهاد در خسرو و شیرین نظامی است که حکایت از عشق بی الایش فرهاد به شیرین دارد :

                                         نخستین  بار   گفتش     کز     کجایی       بگفت    از   دار   ملک       آشنایی

                                         بگفت  انجا به صنعت  در چه  کوشند       بگفت   انده  خرند  و  جان   فروشند

                                         بگفتا جان   فروشی   در ادب   نیست       بگفت از عشقبازان این عجب  نیست

                                         بگفت  از   دل شدی  عاشق   بدینسان       بگفت از دل تو می گویی من از جان

                                         بگفتا عشق  شیرین بر تو   چون است       بگفت  از  جان  شیرینم  فزون  است

                                         بگفتا دل ز   مهرش  کی    کنی  پاک        بگفت  انکه  که  باشم  خفته در خاک

                                         بگفتا   گر     خرامی   در     سرایش        بگفت  اندازم  این  سر    پیش  پایش

                                         بگفتا  گر   کند   چشم  تو   را   ریش       بگفت  این  چشم  دیگر دارمش  پیش

                                         بگفتا   گر     نیابی    سوی   او   راه       بگفت  از دور  شاید   دید    در   ماه

                                         بگفتا  گر   بخواهد   هر  چه    داری        بگفت  این  از  خدا  خواهم  به زاری

                                         بگفتا  دوستیش  از   طبع         بگذار      بگفت   از  دوستان   ناید   چنین  کار

                                         بگفت از عشق کارت سخت زار است        بگفت از عاشقیخوشتر چه کارست ..

                                         چو  عاجز  گشت  خسرو  در جوابش        نیامد    بیش      پرسیدن   صوابش..

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 86/9/25ساعت  9:22 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

            

             منم  که  دیده  به  دیدار دوست  کردم  باز                     چه شکر گویمت  ای  کار ساز  بنده  نواز

             نیازمند  بلا  گو  رخ  از   غبار   مشوی                      که  کیمیای  مراد است  خاک   کوی  نیاز

             ز مشکلات  طریقت عنان متاب  ای   دل                     که  مرد  راه  نیندیشد از  نشیب   و  فراز

             طهارت  ار  نه به خون جگر کند  عاشق                      به قول  مفتی عشقش  درست  نیست نماز

             درین  مقام  مجازی  به  جز   پیاله  مگیر                     درین  سراچه  بازیچه  غیر   عشق  مباز

             به  نیم  بوسه  دعایی  بخر  ز  اهل   دلی                      که کید دشمنت از جان و جسم   دارد  باز

             من از نسیم سخن چین  چه طرف بر بندم                      که سروراست درین باغ نیست محرم راز

             به یک  دو قطره که ایثار کردی  ای دیده                       بسا  که  در  رخ  دولت  کنی  کرشمه ناز

             امید   قد  تو   می داشتم   ز    بخت   بلند                      نسیم  زلف  تو  می خواستم ز  عمر دراز

             فکند  زمزمه  عشق  در  حجاز  و عراق                        نوای    بانگ   غزل های  حافظ   شیراز

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 86/9/25ساعت  9:19 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

    معراج موضوعی است که به انحاء گوناگون در شعر شعرا دیده می شود و اغلب برگرفته از ایات و روایاتی است که این سفر آسمانی را شرح می دهد .

    در قرآن کریم در دو سوره به معراج پیامبر اشاره شده است:

     سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی مسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر    ( اسری/211)

    پاک و منزه است خدایی که در شبی بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد الاقصایی که پیرامونش را مبارک و پر نعمت ساخت سیر داد تا آیات خود را به او بنماید که خدا به حقیقت شنوا و بیناست.

    ثم دنی فتدلی(8) فکان قاب قوسین او ادنی(9) فاوحی الی عبده م اوحی(10) ما کذب الؤد ما رای(11) افتمارونه علی ما یری (12) و لقد رآه نزله اخری(13)عند سدره المنتهی(14)عندها جنه الماوی(15) اذ یغشی السدره المنتهی(16) ما زاغ لبصر و ما طغی(17) لقد رای من آیات ربه الکبری(18)        (  نجم/8-18 )

    آنگه نزدیک آمد و بر او نازل گردید. با او به قدر دو کمان یا نزدیکتر از آن شد . پس خدا بر بنده خود می نمود آنچه را که هیچکس درک آن نتواند کرد. آنچه دید دلش هم حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.آیا کافران بر آنچه رسول در شب معراج مشاهده کرد انکار می کنندو یکبار دیگر هم رسول او را مشاهده کرد در مقام سدره لمنتهی .بهشتی که مسکن متقیان است در همان جایگاه سدره است چون سدره می پوشاند آنچه را که احدی از آن آگاه نیست . چشم از حقایق آن عالم آن چه را باید بنگرد بی هیچ کم و بیش مشاهده کرد .آنجا از بزرگتر آیات حیرت انگیز پروردگار را به حقیقت دید.

    مفسران ضمن شرح این آیات شاخ و برگ هایی از روایات بر آن افزوده اند که موجب پدید آمدن عقاید گوناگون در این باره شده است . بنابراین دیدگاه شاعران نیز بسته به نوع عقیده و نگرش تفاوتهایی پیدا کرده است .

    منظومه سرایان نامی چون نظامی سنایی سعدی  فردوسی  و. هریک در ابتدای هر منظومه فصلی را به نعت پیامبر اختصاص داده اند که در آن از معراج نیز سخن رفته است. گاه نیز معراج خود موضوعی است که فصلی به آن اختصاص داده می شود .

    نظامی گنجوی از جمله شاعرانی است که فراوان از معراج می گوید او در ابتدای هر یک از پنج گنج خود ابیاتی طولانی در توصیف معراج می سراید که گاه به اطناب می انجامد. در مخزن الاسرار با این ابیات شرح معراج را آغاز می کند:

    نیم شبی  کان   فلک  نیمروز                      کرد  روان  مشعل  گیتی   فروز

    نه فلک از دیده عماریش کرد                      زهره و مه مشعله داریش کرد

    کرد رها در حرم     کائنات                     هفت خط و چار حد و شش جهات

    روز شده با قدمش در وداع                      زآمدنش آمده مه در سماع

    دیده اغیار گران خواب گشت                     کاو سبک از خواب عنان تاب گشت

    با قفس قاب از این دامگاه                          مرغ دلش رفته به آرامگاه

                                                                                (نظامی مخزن الاسرار 17)

    این ابیات حدود 66  بیت است که شرح مبسوطی از آن شب عجیب دارد.نظامی در این ابیات هم عقیده کلامی خود را مبنی بر دیدار خداوند با چشم سر بیان می کند و هم طبع روان خود را به رخ رقیبان می کشد.

    همچنین در ابتدای لیلی و مجنون بیش از 40 بیت  در هفت پیکر 75 بیت و  درشرفنامه 66 بیت درباره معراج سروده است و این غیر از ابیات پراکنده ایست که در باره پیامبر و معراج دارد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 86/9/15ساعت  9:55 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   26   27   28      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    طفل جان
    مزاحمت مشروع
    مقایسه کیفر مرگرزان در دین زرتشت با کیفر اعدام در فقه و حقوق اسل
    بررسی بلوغ و ازدواج در فقه زرتشتی بر اساس کتاب روایات داراب هرمز
    بررسی تطبیقی نقش فرزند در عبور از چینوت پل و پل صراط، بر اساس رو
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>