دارم می روم بیمارستان. یک ماه پیش هم رفته بودم . آن زمان گفتند دیر شده، باید زودتر می آمدی! وقتی منشی دکتر زنگ زد که پاشو بیا،یادش آوردم که گفتند دیر شده ؛اما او گفت حالا بیایید شاید امیدی باشد. دارم می روم شاید امیدی باشد .قلبم تیر می کشد. خیلی نگرانم خدا کند بیخودی نگفته باشد بیایم. اینهمه راه . از اتوبوس که پیاده می شوم، سرم گیج می رود. فشارم شاید پایین است. انگاردکتر راست گفته بود. خیلی دیر شده . دیگر توانی برایم نمانده . داخل مغازه ای می شوم. شاید آبمیوه ای شیرین حالم را جا بیاورد. زنی داخل می شود کاغذی دست فروشنده می دهد : آقا اینجا کسی با این مشخصات می شناسید؟مرد سر تکان می دهد:آدرس ندارید؟
نه، گفتند همین حدوده . بنده خدا آگهی داده کلیه شو بفروشه!
مرد آه می کشد:مردم چه بدبختی هایی دارند.
به محل کلیه ام دست می زنم. درد نمی کند. بیرون می روم.
بیمارستان شلوغ است یکراست می روم طبقه سوم. دفتر مدیریت. منشی تا مرا می بیند پرونده را می دهد دستم.
داخل می شوم دکتر سرش را بلند می کند نگاهش روی صورتم خیره می ماند. پرونده را می گذارم روی میز. نگاه نمی کند: آندفعه به شما گفتم دیر شده !
وا می روم. دوباره چشمم دارد سیاهی می رود. می دانستم دیر شده. باز هم صدای دکتر را می شنوم که خطاب به منشی اش می گوید:شما نمی دونید ما بالای سی سال استخدام نمی کنیم؟!
باور کنید اصلا سخت نیست که بروید عروسی و به جای خوردن و مرغ و جوجه و کباب، پلوی خالی بخورید با گوجه و سالاد. اصلا هم خجالت ندارد که بگویید من جسد حیوانات را نمی خورم.هیچکس هم چپ چپ نگاهتان نمی کند خیلی هم دعایتان می کنند که می توانند سهم شما را هم بخورند . فقط ممکن است بگویند عجب خری هستی که نمی خوری! این هم چیز بدی نیست خر حیوان مظلومی است، ظالم که نیست به آدم بربخورد! چگونه شکر این نعمت گزارم / که زور مردم آزاری ندارم.
«همیشه هدف وسیله را توجیه نمی کند. این نوع تبلیغات، گذشته از آنکه شوخی بسیار زشتی با کتاب آسمانی است؛ نتیجه ای هم جز دور کردن جوانان از قرآن و خدا ندارد.»:
فیلتر شکن رایگان و قانونی siLSIE_535 دانلود رایگان فیلتر شکن (Strong Filter Crusher) و وی پی ان رایگان و قانونی ( Sachs vpn proxy ) قوی و پر سرعت . لازم است در استفاده از فیلتر شکن ها بسیار دقت نمود چون وی پی ان های تقلبی زیادی وجود دارند که بسیار مخرب هستند و موجب به هم ریختن سیستم و حتی تلفن همراه شما می شوند.
قــــــرآن ، همانند ندارد همه کسانی که متخصص هستند و به جایی رسیده اند از این فیلتر شکن رایگان و قانونی قوی و پر سرعت بی بدیل استفاده می کنند راه قطعی آرامش پیدا کردن با این فیلتر شکن است اگر در زندگی تنها بودید ،دلتان گرفته بود یا به مشکل خورده بودید، اگر گناهان موحب ایجاد شدن فیلتر در رابطه بین شما و خداوند تبارک و تعالی شده بود آن را بخوانید و بفهمید و به آن عمل کنید. تا همه فیلتر ها در ارتباط شما و خداوند تبارک و تعالی از بین برود و با آرا
مش زندگی نمائید. أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد
من چرا اینقدر بی احتیاطم،اگر سر سالم به گور ببرم خیلی هنر است. امروز کار قشنگی کردم.همانطور که نشسته بودم سر کار و مشغول حساب و کتاب بودم یکدفعه یک چیزی گفت "تقّ" و بوی سوختگی بلند شد و گویا برق اتاق هم قطع شد . خیلی تعجب نکردم دو سه روز پیش هم بدون اینکه چیزی بگوید "تقّ" برق قطع شد و بوی سوختگی بلند شد چونکه من سر خوشانه کلید کولر را زده بودم و گویا اتصالی داشت شاید هم سیمش جایی گیر داشت و نمی دانستم . امروز هم که سخت مشغول رسیدگی به امور مهمه بودم دلم نمی خواست پی جو شوم که چرا و چه چیزی گفته "تقّ" و اصلا بوی سوختگی از کجاست؛ اما کنجکاوی امان نداد دفتر و دستک را گذاشتم کنار که ببینم این صدا و بو از کجاست. چیز مهمی نبود گویا پای? فلزی صندلی را گذاشته بودم روی سیم پنکه و بعد هم با تمام وزنم نشسته بودم رویش!بند? خدا سیم بیچاره کم کم ساییده شده بود و رسیده بود به سیم لخت و این فاجعه روی داده بود و چنان عظیم بود که زمین هم سوخته و سیاه شده بود! خدا آخر و عاقبتم را به خیر کند.
همه فایل هایم پر از مقاله و نقدهای نیمه کاره است. همه کاغذهای دور و برم پر از نوشته های بی فایده.هی فایل ها vh باز می کنم نگاه می کنم؛ بوی ترشیدگیشان همه جا را بر می دارد چند سال است همینطور مانده اندو تاریخ مصرفشان گذشته. نقد رمانهای چند سال پیش به چه درد می خورد؟ هر چه نقد بوده تا به حال نوشته شده این وسط من چه بگویم؟ گیرم که نقد من متفاوت باشد، اصلا این مقاله ها را مگر می توانم تمام کنم؟اگر می شد که تا حالا شده بود. یک زمانی کتابخانه شده بود پاتوقم و نوشتن شده بود همه کارم. اما چند سالی است که هر وقت تصمیم می گیرم بروم کتابخانه تحقیقی کنم و چیزی بنویسم، تصادفا همانروز حالم بد می شود و تشخیص می دهم توی خانه بمانم. اگر هم گاهی گذارم به کتابخانه بیفتد،تصادفا آنروز هوای کتابخانه غیر قابل تحمل است یا خیلی گرم است یا خیلی سرد. اگر همه چیز خوب باشد آنوقت کتابها بو می دهند بوی کتاب حالم را به هم می زند! اصلا با این شرایط مگر می شود کار کرد؟حالا می گویم خدای نکرده یکوقت اینها به این دلیل نباشد که سرم به یک جایی خورده و دیگر نمی توانم بنویسم؟
همیشه ازشان فاصله می گیرم سعی می کنم نزدیکشان نشوم. از هر جایی که آنها هستند فرار می کنم. از دور که ببینمشان راهم را کج می کنم؛ خیلی حواسم هست که چشمم در چشمشان نیفتد که اگر بیفتد دیگر راه فراری ندارم و گرفتار می شوم. اما آنها زیرک تر از این حرفهایند.چشم بسته هم مرا می بینند. همیشه سر راهم کمین کرده اند؛ درست همانوقت که فکر می کنم دیگر گمشان کرده ام،پیدایشان می شود؛ انگار از آسمان فرود آمده باشند،یکدفعه جلویم سبز می شوند و یقه ام را می گیرند. آنجاست که می فهمم دلتنگی ها نمی خواهند دست از سرم بردارند.
*AboutUs*>