تا به حال شده وقتی دارید رمانی می خوانید دلتان بخواهد آخر داستان را زودتر بفهمید؟ یعنی قصه به جاهای خیلی مهمش رسیده و دیگر نمی توانید برای رسیدن به آخر داستان صبر کنید. من عادت دارم آخر داستان را اول بخوانم چون اصلا صبر ندارم تا آخرش در اضطراب و هیجان به سر ببرم . خیالم که از آخرش راحت شد آنوقت شروع می کنم ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
نوشته شده در شنبه 91/10/30ساعت 4:28 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
یه دفه هوس کرده م خیاطی کنم. البته همچین هوسی هم نیست. یه جورایی مجبورم که خیاطی کنم . آخه گفتن که عروسی داریم. نمی دونم این ملت بیکارن هر روزی عروسی می کنن؟ یکی نیس به اینا بگه این چه کاریه یه روز عروسی یه روز طلاق. حالا این کارا دیگه دادار دودور نداره مث آدم برید سر خونه زندگیتون. به ما چه.
خلاصه اینکه ما مجبوریم بریم عروسی. مجبوریم لباس نو بپوشیم و خیلی کارای دیگه که دست خودمون نیس انجام بدیم. ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
نوشته شده در پنج شنبه 91/10/28ساعت 1:53 صبح  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
یکی نیست به ما بگه این اسباب کشی دیگه چه کاریه؟ خسته شدم خوب!هنوز هم که تموم نشده . اینترنت هم وصل نیست و هی باید بیام خونه قبلی. خوبه که ادم کلید چند تا خونه رو داشته باشه ها!
خونه جدید طبقه چهارمه من هم که هی از این پله ها بالا میرم پایین میام البته برای رفع اضافه وزن کاملا مفید افتاده و برای دیسک کمر بسیار مضر! اما هر چه هست خوب است از این جای کوچیک که به لونه مرغ شباهت داشت خسته شده بودم.خونه ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
نوشته شده در سه شنبه 91/9/7ساعت 12:59 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
صبح شده، هوا سرد است و دلم می خواهد باز هم بخوابم؛ اما نمی شود چون کله سحر آقا خرگوشه پرید روی سرم و مثل همیشه دعوامان شد.اصلا حالیش نمیشود.ورزش صبحگاهی اش این است که در یک خط مستقیم از ته آشپزخانه بدود بیاید توی هال و از آنجا تا ته اطاق خواب بعد با سرعت بپیچد و بپرد روی تخت؛ چند تا پرش بلند روی تخت بزند که معمولا سرو کله من هم زیر مشت و لگد گرفته میشود بعد دوباره بپرد پایین و برود ته آشپزخانه . این دور تسلسل نمی دانم چندین بار تکرار میشود ولی معمولا تا وقتی من از جایم بلند نشوم و از خیر خواب نگذرم،
ادامه دارد ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
نوشته شده در سه شنبه 91/8/2ساعت 11:32 صبح  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
از دفتراسناد رسمی که بیرون آمدم، یکراست رفتم گل فروشی و به مناسبت خرید خانه تازه برای خودم یک دسته گل خریدم!در راه که می آمدم از جلوی مغازه لوازم خانگی گذشتم و حیفم آمد که یک کادو هم نخرم !یک دسته گل خالی که خجالت آور است. یک گلدان خیلی قشنگ برای خودم خریدم که هر وقت به خانه تازه رفتم، بگذارم گوشه پذیرایی. خانه بزرگ است و باید یکجوری پر شود. وقتی رسیدم خانه کلی خجالت کشیدم آخر یادم رفته بود گلدان را کادوکنم . همه چیز لو رفت!
کلمات کلیدی :
نوشته شده در شنبه 91/7/15ساعت 11:2 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
دکتربیمارستان عکس ها را با دقت نگاه کرد و گفت:بععععععععععله! پاره شده !
دیسک را می گفت دیسک کمر من را !
خندیدم و گفتم : خوب حالا چه کار کنیم دوختنیه یا چسبوندنی؟!
دکتر نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت :بخواب ببینم.
مثل بچه آدم خوابیدم روی تخت. پای راستم را آرام بالا آورد. طوری نشد. پای چپم را تا نیمه بالا آورد که دادم در آمد.گفت:آهان ببین فرق پای چپ و راست رو!
گفتم : این رو که خودم از رو دردش می فهمم . حالا چاره چیه ؟
خیلی راحت گفت: باید جراحی بشه .
من هم راحت تر از او گفتم: وقت ندارم.کلی کلاس دارم نمیشه تعطیل کنم!
تاریخ عکس مال یک ماه پیش بود. دکتراعتراض کرد که چرا دیر اومدی؟ گفتم اومدم شما نبودید، رفتم.
با تعجب گفت : من نبودم ؟
گفتم : نه دیر اومدید من کلاس داشتم رفتم.
گفت: کلاس مهم تره یا سلامتی ات؟
ماندم که چه بگویم. یاد آن زمانی افتادم که یکی از اموات به خوابم آمده بود که : بیا برویم! و من گفته بودم وقت ندارم! او هم راهش را کشیده و رفته بود!اموات زبان آدم سرشان می شود اما این آدم های زنده نمی فهمند وقت ندارم یعنی چه!
آدمی که وقت مردن ندارد ، وقت جراحی دیسک دارد؟!
دکتر از محل کار و زندگی ام پرسید و این که بیمه تکمیلی دارم یا نه . جواب هایم تعجب آور بود: مدرس دانشگاهم کارم اینجا، خانه ام کرج، بیمه هم نه عادی دارم نه تکمیلی، این دفترچه هم خویش فرماست!
گفت: چه استاد دانشگاهی هستی که بیمه نداری پس برای این کلاسا داری خودتو می کشی؟ ارزش داره؟
گفتم: نداره ولی کار نکنم پول همین جراحی رو از کجا بیارم؟
دکتر کلی صغرا کبرا چید که باید به فکر سلامتی ات باشی. کلاس مهم نیست اگه سالم نباشی نمی تونی کار کنی و.....بالاخره این که: کمرت فلجه!
تا گفت فلج یاد سه سال و نیم پیش افتادم که بعد از آخرین اسباب کشی و بلند کردن کلی وسایل سنگین – یکی نبود بگوید زن دیوانه این کارها به تو چه ربطی دارد مگرمرد توی خانه نیست؟- رگ کمرم گرفته بود و تا چند روز نمی توانستم خم و راست شوم. همان موقع به یک بنده ی خوب خدا گفتم رگ سیاتیکه . ولی او گفت از این حرفا نزن! رگ سیاتیک آدم رو فلج می کنه! آن بنده ی خوب خدا بعدها هم که می دید کمرم روز به روز بدتر می شود، هیچوقت پی گیر نشد که ریشه درد کجاست و بالاخره فلج می کند یا نه . یاد آن بنده ی خدا بیامرز که افتادم در دلم دعا کردم :
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش!
گرچه « یار با ما بی وفایی می کند»ولی:
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
بل که دعای خیر به خودم برگردد که گفته اند:
این جهان کوهست و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
خلاصه این که جناب دکتر فرمودند: باید فوری جراحی بشی. سه روز بیمارستان می خوابی، ده روز خانه. تا دوماه هم نباید کار کنی!
گفتم : من فعلا که نمی تونم، تازه کلاس های تابستونی شروع میشه. شاید شهریور بتونم بیست روز وقت خالی گیر بیارم برای جراحی.
دکتر که دید من آدم بشو نیستم گفت فعلا یه عکس از نوار عصب برات می نویسم برو انجام بده ، بعد بیا ببینم چه کارمی کنم. و تاکید کرد: نری سه ماه دیگه بیای!
از پیش دکتر که بیرون آمدیم ، دوستی که همراهم بود و همیشه بار مشکلاتم را به دوش می کشد و کارمند همان بیمارستان است عکس را از دستم گرفت و گفت:باشه به چند تا دکتر دیگه نشون بدم همینطوری نمیشه زیر بار جراحی رفت.
در راه دانشگاه درد کمرم از همیشه بیشتر بود. یادم آمد که روز گذشته کیف سنگینی حمل کرده ام و دکتر گفته بود که بار سنگین بلند نکن. هنوز عادت نکرده ام. هنوز در همان شور و شر جوانی و حماقت دیرین به سر می برم . به دردها می خندم و فکر می کنم خودش درست می شود. واقعا می شود؟ خوب که فکر می کنم می بینم تقصیر من هم نیست و بار سنگین اگر بلند نکنم بالا و پایین رفتن از پله های مترو و دانشگاه و پل های عابر و حتی کلاس های دانشگاه را چه کنم؟ همه چیز که دست خودم نیست: و چون درازل قلم ارادت رانده باشند و رقم حدوث کشیده...
پیش از رفتن به دانشگاه سری به بانک می زنم و سری هم به اداره بیمه . روزی نیست که چند کار اینچنینی نداشته باشم. من می توانم دو ماه بخوابم؟!سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم و در دل می گویم:
تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد
کلمات کلیدی :
نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1ساعت 11:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
سخنی در پیشینه پایگاه زنان در فرهنگ ایرانی
در زبان انگلیسی مردmanو زنwoman و در فرانسوی مرد(home ) و زن(femme )و در آلمانی کهن زن(weib )خوانده می شود .و با آنگه واژه "ویب"آلمانی بستگی به نام مرد را نشان نمی دهد روشن است که نام زن در هر سه زبان به نام مرد پیوستگی دارد و به سخنی دیگر مرد در آن سه کشور ستون و میخ پرگار زندگی است و زن به او پیوسته است و بر گرد او می چرخد .
این پیوستگی از دورترین زمان ها که این واژه ها پدید آمده اند بوده و تاکنون نیز بر همان روال است زیرا که زن اروپایی در این زمان تا به شوهر نرفته است با نام خانوادگی خود زندگی می کند و همین که به خانه شوهر رفت نامش دیگر می شود و او را به نام شوهرش می خوانند تا آنجا که اگر از شوی خویش نیز جدا شود باز باید همان نام را به کار برد مگر آنکه پسان به مردی دیگر شوی کند که اگر چنین کند باز نام مرد تازه بر روی اوست.
اکنون که این وابستگی زنان انگلیسی ، آلمانی و فرانسوی به مرد روشن شد باید دانست که ریشه نامگزاری آن نیز از همین داستان مایه می گیرد .
در زبان اوستایی واژه "ود"برابر با ازدواج یا جفتگیری است و"towed "انگلیسی نیز از همین ریشه برآمده است . آنگاه این واژهدر زبان پهلوی در واژه "ویپ"خود را نشان می دهد که ریشه "ویپک" است و "ویبک" زن مرد دیده باشد . از این واژه با اندکی دگرگونی کنش"fuck "انگلیسی و "ficken "آلمانی و دیگر زبان های اروپایی برآمده است .
اکنون برگردیم به "woman" انگلیسی که که ریشه "ویپ" و "ود" در آغاز آن است و آن کسی است که مرد با وی جفت می شود و بدین روی زن در آن فرهنگ "جنس دوم" خوانده می شود زیرا که هستی اش برای مرد است .در زبان آلمانی کهن نیز گونه ای دیگر از واژه "ویپ"و "ویپک" است و همین واژه در انگلیسی به گونه "wife"خوانده می شود .
زن در میان برخی تیره های اروپایی که ریشه کهن تر دارند چونان سربی ، ایتالیایی،یونانی و روسی نامی ویژه خود دارد.اگر چه زبانشناسان اروپایی همه آنها را از ریشه "ژنوس"یونانی می دانند؛ اما باید دانست که ساده تر از ریشه یونانی "ژن " کردی و "زن" فارسی است که از ریشه "کئی نی"اوستایی و "کن"پهلوی برآمده است که برابر است با دارنده خانه.
بر این بنیاد در فرهنگ ایرانی "زن " همان نام را دارد که در دوران کهن مادر سالاری داشته و دارندگی خانه بدو باز می گرددباز انکه مرد از ریشه "مَرِتَ"است که مردن و درگذشتن را می رساند .
این پاژنام زن به نشانه دارنده خانه اگر چه در ایران هنوز برای زنان به کار می رود اما در درازنای چند هزار سال ، زن در فرهنگ ایرانی نام های دیگر نیز به خود گرفته است که شایسته نگرش است .
یکی از نام هایی که برای زن از دوره اوستایی تاکنون به کار می رود،"بانو"است که در اوستا فروغ و روشنایی است و در این فرهنگ بانوی خانه یا زن خانه روشنایی و چراغ خانه به شمار می رفته و می رود.
این واژه در پهلوی به گونه"بانوک"و در فارسی "بانو"به همان گونه کاربرد دارد تا آنجا که پاژنام همگانی زنان کدبانو است که د ران"کد"خانه است و "بانو"همان روشنایی.
افزون بر این مردان زنان خود را همدوش یا همسر یعنی کسی که در همه کارهای زندگی و در همه جا برابر است می خوانند .
برگرفته از کتاب"حقوق جهان درایران باستان" اثر ارزشمند دکتر فریدون جنیدی
کلمات کلیدی :
نوشته شده در سه شنبه 91/2/19ساعت 10:26 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
خلد گر به پا خاری آسان برآرم
چه سازم به خاری که در دل نشیند
کلمات کلیدی :
نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت 12:27 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
شهرگربه ها نام کتابی تصویری است به طول چهارمتر که شامل تصاویری است بسیار زیبا برای کودکان پیش دبستانی. کودکان می توانند از روی تصاویر داستان را تعریف کنند. در پشت صفحات کتاب همین تصاویر به صورت بی رنگ چاپ شده که توسط کودکان رنگامیزی می شود.
این کتاب که فضایی بسیار شاد از شهری کامل را نشان می دهد توسط نشر دیبایه به چاپ
رسیده و در نمایشگاه کتاب اردیبهشت 90 عرضه شده است.
کلمات کلیدی :
نوشته شده در دوشنبه 91/1/21ساعت 1:23 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
کلمات کلیدی :
نوشته شده در دوشنبه 91/1/21ساعت 1:12 عصر  توسط مریم غفاری جاهد
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ