علی اشرف درویشیان نویسنده رمان سال های ابری ، روز یکشنبه 19 اردیبهشت به نمایشگاه کتاب امد . درویشیان درست سه سال پیش در همین روزها به علت سکته مغزی دچار فلج شد. وی اکنون در منزل خود واقع در عظیمیه کرج با همسر با وفایش شهناز- از شخصیتهای مهم سالهای ابری-زندگی می کند و به کلی از دنیای نویسندگی کناره گرفته است. عجیب اینکه با وجود بیماری هنوز حافظه عجیب خود را از دست نداده و خاطرات تلخ و شیرین روزگاران پیش را با حوصله فراوان باز می گوید . شخصیت های سال های ابری اکنون از دنیای داستانی سر به در اورده هر یک به زندگی خود مشغولند . دایی سلیم دایی کوچک علی اشرف در شهر کرج زندگی می کند و هنوز هم از نظر فکری نقطه مقابل اوست. بشیر شخصیت آسیب پذیر سالهای ابری اکنون نیز در اثر بیماری دچار کوری شده و بهترین برادر علی اشرف است وبی بی و عمو الفت هنوز هم در ذهن و خاطر درویشیان زنده اند و گمان نمی کنم او هیچکس را به قدر بی بی دوست داشته باشد البته غیر از همسر خوب و نازنینش که در همه این سال ها در کنارش بوده است .امیدوارم همچنان مقاوم باشد و گر چه خسته است ، هیچوقت کمر زیر این بار گران خم نکند.
درویشیان که به علت خانه نشینی دچار افسردگی شده ،دیروز در نمایشگاه کتاب دارای روحیه خوبی بود و خوشحال از دیدار دوستان خود به همراه دوستانش از انتشارات اشاره، مروارید ، نشر چشمه و کتاب فرهنگ بازدید کرد و بسیار مورد استقبال بازدید کنندگان نمایشگاه قرار گرفت.آرزو می کنم این نویسنده متعهد و عاشق مردم ایران ،به زودی سلامتی خود را به دست آورد و به دنیای ادب باز گردد .
در پی انتخاب محسن مومنی به سمت ریاست حوزه هنری ،محمد رضا سرشار دبیر جوایز ادبی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بلافاصله بعد از مطرح شدن نام مومنی رسما و جدا از او جانبداری کرد واین انتخاب را بسیار مناسب دانست وی در یادداشتی که چهارم اردیبهشت در فارس منتشر شد می نویسد :رسول اکرم می فرماید :بعد از خود بر امتم از دو چیز می ترسم زن و مال .(افتی که هر چه از صدر انقلاب بیشتر فاصله گرفته ایم بیشتر به جان بر خی مردم افتاده است )مومنی از جمله مدیرانی است که تا امروز که گمانم 44 سالگی را پشت سر می گذارد به این دو عامل وسوسه بر انگیز الوده نشده است و پناه بر خدا کسانیکه او را از نزدیک می شناسند می دانند که ساحتش به طور می شود با قدری مبالغه گفت غریزی از این مسائل مبراست .
از سخن جناب سرشار چنین مستفاد می شود که غیر از اقای مومنی بقیه به این دو عامل مهم الوده شده اند و تنها گزینه پاک و بی الایش ایشانند . باید از جناب سرشار پرسید ایا هیچ معیار دیگری برای یک مدیر خوب به یاد نداشتند که چنین جمله پر از توهین ادا نمودند . ایشان با گفتن این سخن نه تنها به خانمهای جامعه توهین کردند بلکه مسئولین را هم زیر سوال بردند . از نویسنده ای که خود داوری بسیاری جوایز را بر عهده دارد و سخن سنجی باید ویژگی او باشد این نوع سخن گویی البته بعید است . پیشنهاد می شود از این به بعد در دروس اخلاق نامزدهای ریاست و پستهای مهم مملکتی عامل مهم دوری از زنان و زندگی راهب گونه را هم بگنجانیم بلکه روسای مهذب بیشتری در اینده داشته باشیم که بتوانیم پستهای فرهنگی را با خیال راحت به انها بسپاریم .
در انتظار معجزه ای در ها را باز کرده ایم . هزاران سال است که دستها در آغوش دلها نویدی را انتظار می کشند . رسول معجزه ای که در اذهان آشفته، با دستهای خیال بافته شده ،بر ساخته ای همچون دساتیر واژه های بی معنی است و نمی آید . آنقدر نمی آید تا گردبادهای بلا درهای باز را از انبوه گردهای سیاه ناامیدی بپوشانند ، آنوقت گمان می کنم عمری در انتظار همین بادهای مسموم آغوش گشوده ایم .حیف دیر فهمیدم که این خیالات مجمل در اطناب حقایق تاریک گم شد . ماندیم با موجی از ابهام . امروز دیگر منتظر نیستیم . امروز ارواحی را می طلبیم که قفس ها را بشکنند و آنقدر عرضه داشته باشند که بر آسمان تنهایی جار بزنند لطافت خود را، نه در خاک پوسیده. هیچ قایقی نمی تواند امواج دلتنگی ما را به ساحل برساند باید به همراه موج ها به قعر دریا برویم یا سوار بر براقی از نور به آسمان.همراهی هست ؟
تیشتر...سرتاسر دریای فراخکرد را
به جنبش دراورد
و از جان آبخیزها...روان بر آمد
و آن روان مینوی به آسمان فراز رفت
و باد سبک رو ،چین در دامن آن افکند
و ابرها پر از چین و شکنج
سرتاسر آسمان را پیمودند
تا به هفت کشور زمین باران رسانند
روان ابرها جان پذیرفتند
و در کالبد سرشک
نرم نرم...بر خاک کشتزارها فرو ریختند
و گیاهان، روی به آسمان روییدند
و گل سرخ چون آتش
از درون شاخه ها به بیرون تراوید
و کاروان آتش و خاک و باد و باران
بر گردونه مهر و ماه و خورشید رخشان
روی بسوی خوان نوروزی ایران
روان شد
نوروز بر شما خجسته باد
1389
پایان هزارمین سال سرایش شاهنامه ایران
بنیاد نیشابور- فریدون جنیدی
علی اشرف درویشیان نویسنده معاصر کرمانشاهی ، نویسنده رمان "سال های ابری" ، در کتاب "چون و چرا" که مجموعه ای از مقالات ،سخنرانی ها ،گفت و گو ها و نقد های اوست ، نوشته ای دارد با عنوان:
"به یاد جلال آل احمد"
در این نوشته خاطراتی از روزهایی که در دانشسرای عالی دوره مدیریت را می گذرانده نقل کرده است . روزهای سه شنبه کلاس نگارش آنان با جلال آل احمد بوده است . درویشیان پیش از آن، کتابهای او را خوانده و با او آشنایی دارد اما از میان صد و هشتاد نفر دانشجو ،کمتر کسی نام او را شنیده و عکسش را هیچکس ندیده است :"اگر مثل هنرمندانی که عطش چاپ کردن عکسشان را دارند او هم عکسی در جایی چاپ کرده بود می شد زود شناختش ولی تا آنوقت عکسش را ندیده بودم ."
درویشیان کلاس جلال را متفاوت می بیند و چنین می نویسد :
"روزهای سه شنبه کلاسمان صورت دیگری به خود می گیرد . مثل اینکه از خواب یک هفته بیدار می شویم . اصلا از خواب همیشگی بیدار می شویم . پر از هیجان هستیم . احساس شهامت می کنیم . حتی کسانی هم که یک خط چیز ننوشته اند دو صفحه مطلب می نویسند . تا وارد می شود گچ های پای تخته را جمع می کند . بار دیگر باید حتما خودمان این کار را بکنیم . خیلی خجالتمان می دهد هفته پیش موضوعی به ما داده به نام آیین نگارش . هر کس چیزی نوشته است او هرگز به کسی نمی گوید :"بیا بخوان" می گوید :"هر کس زرنگ تر است خودش را پرت کند جلو و بخواند ."
هیچ وقت حضور و غیاب نمی کند . تجربه کرده ام که استادهای خوب و با سواد هیچگاه حضور و غیاب نمی کنند . دانشجویان بعضی کلاس ها درس هایشان را ول می کنند و به کلاس ما می آیند حتی از دانشکده های دیگر هم می آیند .
از لفظ قلم حرف زدن و شسته رفته نوشتن بدش می آید .می گوید :"حرفت را بزن .جلو دست و پای خودت را نگیر . همانطور که حرف می زنی بنویس ، حضرت."
یکی از بچه ها بلند می شود و می گوید :
"استاد من نمی توانم چیزی بنویسم . استعداد ندارم .چکار کنم ."
آل احمد می گوید :
"اولا استاد خودتی . ما معلمیم رئیس. ثانیا استعداد یعنی کشک . این را هم غربی ها توی دست و پای ما انداخته اند ثالثا چرا نمی توانی بنویسی؟"
دوست ما شروع می کند به حرف زدن و گفتن اینکه وقتی می خواهد بنویسد فلان و بهمان می شود . آل احمد بعد از کمی سکوت می گوید :
"خوب همه این چیزها را که گفتی بنویس من به عنوان بهترین نوشته از تو قبول می کنم ."
هر کس چیزی می خواند او دفترچه یک قرانی اش را از جیب بیرون می آورد و شروع می کند به یادداشت برداشتن. بعد تذکر می دهد . اگر شواهدی از قول دیگران بیاوری یا زیادی بر گفته خارجی ها تاکید کنی با دلخوری می گوید :
"حضرت خودت چه می گویی؟ تو چه عقیده داری ؟ آخر تو م آدمی . از خودت بگو ."
اگر یک ساعت حرف بزنی میان حرفت نمی دود با حوصله گوش می دهد مگر اینکه دیگر مزخرف بگویی که یک مرتبه می ترکد. سیگار اشنویش را آتش می زند بلند می شود قرمز می شود با مشت روی میز می کوبد همه ما را داغ می کند مثل کبریت است . مستقیم و شعله ور ،آتش در جانمان می ریزد . گرم می شویم .
به بیرون که نگاه می کنم ،زندگی را پر از مبارزه،پر از امید و پر از عشق به انسان می بینم .
در پایان این نوشته ، دانشجویان به خاطر برخی خواسته هایشان اعتصاب کرده و جلال نیز به انها پیوسته است . همه آنها را همراه جلال اخراج می کنند و برگه پایان ماموریتشان را می دهند . اما همین چند جلسه کوتاه با جلال تاثیری به یاد ماندنی بر آنان گذاشته است :"از چند نمونه که بگذریم دیگران مثل روزهای اول نیستند . فهرستی از کتاب های خوب تهیه دیده اند که به یکدیگر می دهند . چشم و گوششان باز شده . با سینه ای پر از امید و پر از کینه به شهرستان بر می گردیم . شوق مبارزه در لباس معلمی در چهره یکایک رفقا پیداست وقتی که قدم بر می دارند حس می کنی که زمین زیر پایشان می لرزد و پایه های پوسیده خیلی چیزهای دیگر هم می لرزد ."
منبع: روزنامه بهار 29 بهمن 88 ص 16
پرچم ایرانیان سابقه ای شش هزار ساله دارد . نخستین پرچمی که تاکنون در جهان یافت شده درفش شش هزار ساله ای است که در حوالی شهداد کرمان کشف شده است . این در واقع به این معناست که ایرانیان نخستین ملتی بودند که درفش داشتند واز آن به عنوان نماد هویتی خویش استفاده می کردند . پرچم در شاهنامه هم دارای سابقه تاریخی است .
در این کتاب ارزشمند، شیر نماد درفش گودرز و خورشید نماد کاووس است. تنها در زمان اوج ضعف سلسله قاجاریه یک شمشیر در دست شیر قرار می گیرد و نماد شیر و خورشید به شکل فعلی اش در می آید . زمان گذشت تا اینکه پس از انقلاب مشروطه سه رنگ سبز ، سفید و قرمز به عنوان رنگهای پرچم ایران انتخاب می شوند . در آن زمان، سبز نماد سرسبزی و آبادانی ایران زمین و ضمنا نمادی از رنگ اسلام ،سفید نشان صلح طلبی ایران و قرمز نماد خون شهدا محسوب می شد . این روند ادامه داشت تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی پیشنهاداتی در زمینه انتخاب رنگ سیاه به عنوان رنگ پرچم ایران به مجلس خبرگان واصل می شود که به دلیل اینکه این رنگ ، رنگ بنی عباس بود ، مورد مخالفت اعضای این مجلس قرار گرفت و تصمیم بر آن شد تا همان سه رنگ سبز ، سفید و قرمز به عنوان رنگهای پرچم ایران باقی بماند و تنها نماد شیر و خورشید از آن حذف شده و نماد لااله الا الله با طرحی گرافیکی روی آن نقاشی شود .
از سوی دیگر از آنجا که ایرانیان در طول تاریخ خود همیشه پرچم و درفشی را به عنوان نمادهای هویتی به همراه داشته اند همواره به آن بالیده اند . ما همیشه رنگ سبز را دوست داشته ایم و رنگ سفید و قرمز را هم جزو خصلت هایمان دانسته ایم و به تمامی آنها افتخار کرده ایم . در مورد اتفاقی که در نشست خبری رئیس جمهوری رخ داده هم بر این باورم که گاهی دولتمردان کارهایی می کنند که اولین ضرر آن به خود آنها باز می گردد و نه هیچکس دیگر و رخداد آن هم به واقع جای سوال دارد . به باور من دولت باید خودش را موظف بداند که چیزی را که گرامی است گرامی بدارد و حرمت دار همان رنگهایی باشد که حتی در قانون اساسی هم با شفافیت قید شده است و مورد احترام ملی نیز هست . در دیدی خوشبینانه باید امیدوار بود تغییر رنگ سبز پرچم ایران به آبی برای سه دفعه متوالی و در فاصله زمانی اندک ،صرفا ناشی از اشتباه غیر عمدی باشد اما بدون تردید تکرار چنین اتفاق ناخوشایندی درآینده دیگر جایی برای توجیه و خوشبینی باقی نخواهد گذاشت و در صورت بروز چنین وضعیتی واکنش واکنش افکار عمومی ،ناگزیر خواهد بود .
از زاویه بین المللی هم حتی شائبه تبدیل پرچم ملی به ملعبه سیاسی قطعا با ریشخند جهانیان روبرو می شود و آنها قطعا با خود می گویند کشوری که خودش به پرچمی که مصوب مجلس خبرگان خود و رهاورد انقلابی است که به آن می بالند یک چنین برخوردهایی می کنند چه عکس العملی می توان نشان داد .
فریدون جنیدی ، ایران شناس و کارشناس در زبانهای باستانی
شاید هیچ شاعری به قدر منوچهری درباره نوروز شعر نسروده باشد . موضوع بهار برای شعرای ایرانی موضوعی است عام و همگی در اطراف ان سخن فرسایی کردهاند؛ اما هیچکدام به خوبی منوچهری از عهده برنیامده اند . او مانند سایر شعرا اکتفا به گل و بلبل تنها نکرده بلکه درخت و شاخ و برگ و میوه و تمام جانوران و پرندگان را هم توصیف کرده است .
این شاعر ایرانی در قرن پنجم، دنیایی سرشار از رنگ، عطر ، موسیقی و زیبایی های خیره کننده را به تصویر می کشد که در شعر کمتر شاعری می توان یافت. فضای این دنیای سحر امیز از عطر ، مشک ، عود ،عنبر ، غالیه ،کافور،الحان پرندگان رنگارنگ زیبا و اوای سازها و اهنگهای موسیقی ایرانی پر طنین است :
نــــوبهار آمــــد و آورد گــــل و نسترنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
کبـــک پـــوشیده یکی پیرهن خـز کبود کرده با قیر مسلسل دو بر پیـرهنا
فاخته راست به کردار یکی لعبـگر است درفکنده به گلو حلقه مشکین رسنا
پوپوک پیکی نامه زده اندر سـر خویش نامه گه باز کند گه شکند بر شکنا
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل گر بود چاه به دینار ز نـقره ذقـنا
وان گل سوسن ماننده جامی ز لبن ریخته معصفر سوده میـان لبـــنا
سال امسالین نوروز طربناکتر اسـت پار و پیرار همی دیـــدم اندوهگنا
شهریار نیز در وصف عید شعرها ساخته که هر یک لطف و صفای خود را دارد .یکی از این غزل ها یادگار صبح عید سال 1328 است که استاد صبا و استاد دوامی به منزل شهریار رفته بودند و از آنجا به اتفاق هم رفتند به رستم آباد شمیران منزل مرحوم هنگ آفرین :
صبا به شوق در ایوان شهریار آمد
که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد...
به شهر چند نشینی شکسته دل برخیز
که باغ و بیشه شمران شکوفه زار آمد
بسان دختر چادر نشین صــــــحرایی
عــــــــروس لاله به دامان کوهسار آمد ...
به دور جام می ام داد دل بــــده ساقی
چها که بر سرم از دور روزگار آمد
به پای ساز صبا شعر شهریار ای ترک
بخوان که عیدی عشاق بیقرار آمد
غزلی دیگر نیز از این شاعر یادآور عیدی غمگین است . غمی که هیچوقت از شعر شهریار جدا نمی شود و همیشه سایه هایی از آن در پس شعرهایش هست.
گذشت سال و زمـــاهم نشان نمی آید
نشان از آن مه نامهربان نمی آید
نیامد آن گل خندان ونــــــــو بهار آمد
امان ز بخت که این آمد آن نمی آید
سیاه دل شب عیـــدا سیاه بادت روی
که شرمت از رخ ازادگان نمی آید
فلک به عیدی امسال ما چه خواهی داد ؟
برو که از تو امید امان نمی آید ...
دومین همایش جهانی زنان،امروز در تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار شد . این همایش که زیر نظر نهاد رهبری در دانشگاه ها از مدتها پیش برنامه ریزی شده بود با حضور میهمانان خارجی و صاحبنظران حوزه زنان و فمینیسم برگزار گردید . با وجود زحمات فراوانی که برای این همایش کشیده شده بود کاستی هایی در حاشیه دیده می شد که تذکر آنها ضروری می نماید . اولین مشکل عدم اطلاع رسانی کافی بود چنانکه در محوطه دانشگاه تهران غیر از یک بنر بزرگ که در نزدیکی تالار علامه امینی نصب شده بود هیچ اعلان دیگری نشان از برگزاری همایش در این محل نداشت به همین دلیل تعداد شرکت کنندگان قابل توجه نبود . همچنین عدم تابلویی که نشانگر محل همایش باشد موجب سردرگمی مدعوان گردیده بود. ضعف برنامه ریزی یکی دیگر از اشکالات این همایش بود که شامل اعلام برنامه اشتباه در مواردی می شد به طوری که پس از اعلام خبر میز گردی با حضور سه مهمان خارجی ، هر یک از آنها به تنهایی سخنرانی کردند . همچنین عدم تسلط مترجم زبان عربی، جذابیت سخنان مهمان لیبیایی را به نحو موثری پایین آورد . در عوض مقالات ارایه شده و همچنین کتابهای مقالات برگزیده این همایش که به رایگان در اختیار شرکت کنندگان گذاشته شد حسن بزرگی برای آن به شمار می رود . گفتنی است این همایش فردا(ششم اسفند )نیز ادامه می یابد .
شعری از نیما یوشیج به تاریخ:
16اردیبهشت 1309 لاهیجان
میرداماد شنیدستم من
که چو بگزید بن خاک وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
ملک قبر که"من ربک ؟ من؟"
میر بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن
"اُسطُقُسّی ست" بدو داد جواب
"اُسطُقُسّاتِ دگر زو مُتقَن"
حیرت افزود از این حرف ملک
برد این واقعه پیش ذوالمن
که"زبان دگر این بند? تو
می دهد پاسخ ما در هر فن"
آفریننده بخندید و بگفت
" تو به این بند? من حرف نزن
او در آن عالم هم زنده که بود
حرف ها زد که نفهمیدم من "
*AboutUs*>