تن چو مادر طفل جان را حامله مرگ درد زادن است و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر تا چگونه زاید آن جان بطر
زنگیان گویند خود از ماست او رومیان گویند بس زیباست او
گر بود زنگی برندش زنگیان روم را رومی برد هم از میان
مثنوی مولوی کتاب تعلیمی عرفانی است که مباحث خدا شناسی را به بهترین وجه برای شاگردان خود بیان نموده است. کمتر کتابی است که به این زیبایی به بحث در باب رابطه خدا و انسان و شناخت عرفانی بپردازد و با زبانی ساده مشکل ترین مباحث را رمز گشایی کند. یکی از بحث های مذهبی که در همه دورانها مطرح بوده بحث محشور شدن با افراد نیک است. مولوی در این باب این چند بیت را سروده و با بیانی موجز چنین می گوید که تن دنیایی ما که قالب جان است همانند مادری است که جان را درون خود پرورش می دهد. همانگونه که اگر مادر در پرورش جنین کوتاهی کند و از نظر مادی و معنوی او را در مضیقه بگذارد فرزند کامل و سالمی نخواهدداشت، انسان نیز در دنیا چنین حکمی دارد . اگر جان خود را آنگونه که شایسته اوست پرورش ندهد در هنگام مرگ، مثل این است که آن جان همانند نوزادی از رحم مادر به دنیای دیگری منتقل می شود و در آن دنیا جانهای پیشین منتظر تولد او هستند همانگونه که ما در دنیا منتظر تولدنوزادان تازه هستیم و شباهت آنها را به پدر و مادر و بستگان می بینیم، جانهای پیشین هم با تولد جان تازه، به استقبال او آمده و شباهتش را به خود بررسی می کنند. مولوی می گوید زنگیان و رومیان که نماد بدکاران و نیکوکاران هستند هر یک می گویند این جان از آن ماست تا این که رنگ او را می بینند و متوجه می شوند به کدام یک شبیه است. اگر شبیه زنگیان و بدکاران باشد آنها او را می برند و اگر شبیه رومیان و نیکوکاران باشد به جرگه آنها وارد می شود. به همین سادگی مولوی نشان می دهد جانهای نیک و بد که پرورش یافته این جهان هستند در دنیای دیگر چگونه جایگاه خود را پیدا می کنند و در مقامی از بهشت یا دوزخ قرار می گیرند که افرادی مشابه آنها در آن قرار دارند. در واقع اگر سیاه و دود آلود باشند به اسفل السافلین و اگر زلال و شفاف باشند به معراج می روند.
مزاحمت انواع مختلفی دارد و یکی از آنها مزاحمت صوتی است.خوشبختانه بنده برای احتراز از مواجه شدن با صداهای نامتعارف اطراف راهکاری خوبی دارم که تا حدودی مرا از شر صداهای ریز و درشت مزاحمگونه آسوده می کند. شبانه روز دو تا فوم صداگیر می تپانم توی گوشهایم و با خیال راحت به انجام کارهایم می پردازم اما مشکل اینجاست که جلوی صدای موبایل و تلفن منزل را دیگر نمی شود گرفت. خب مردم کار دارند و باید جوابشان را داد. گوشی موبایل و تلفن منزل را جز در موارد ضروری استفاده نمی کنم . هزینه ماهانه این دو تا روی هم بیش از بیست تومان نیست و تازه نصفش هم آبونمان و مالیات است . یعنی من وقت حرف زدن اضافی ندارم و از این دو وسیله تنها برای رفع نیاز استفاده می کنم. ولی از آنجا که همه چیز به هم ربط دارد، این قضیه هم شبیه به رانندگی است که هر چقدر بلد باشی و احتیاط کنی و به کسی نزنی، بهت می زنند. ما هم به کسی نمی زنیم ولی به ما می زنند. امان از این تماسها و پیامهای تبلیغاتی که هم دیوانه مان کرده هم بی ادب چرا که صبح تا شب مجبوریم فحش بدهیم. صبح هنوز چشم باز نکرده صدای پیامک می آید، باز می کنیم که نکند خبر مهمی باشد: تخفیف فروشگاه جانبو... نخوانده می بندیم. دو دقیقه بعد تلفن خانه زنگ می زند. از جا می پریم که نکند کسی کار واجبی دارد و گوشی مان در دسترس نبوده. گوشی را بر می داریم صدایی ضبط شده می گوید: از بیمه ایران.... گوشی را می کویم سر جایش...موبایل زنگ می زند: صدای ضبط شده: قصد ازدواج دارید؟... عصبانی می شوم بلاک می کنم. پیام پشت پیام می آید همه را بلاک می کنم. نمی دانم تا به حال چند هزار شماره را بلاک کرده ام و همچنان تبلیغات ادامه دارد. می روم داخل گوگل برای چندمین بار کد غیر فعال سازی تبلیغات را پیدا می کنم. کد را می زنم پیام می آید: پیامهای تیلیغاتی در 24 ساعت آینده غیر فعال می شود. ..همچنان در روزهای بعد: فروش زمین های 200 متری در آمل...تخفیفات تابستانه فلان فروشگاه....می خواهید مو بکارید؟....کچل شده اید؟....اگر روانی شده اید تیمارستان با تخفیف...!!!!! مرده شوی این زندگی را ببرد که حریم خصوصی نداریم.
https://jahed.blogsky.com/1403/01/31/post-117/%d9%85%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%b3%d9%87-%da%a9%db%8c%d9%81%d8%b1-%d9%85%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b2%d8%b1%d8%aa%d8%b4%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%db%8c%d9%81%d8%b1-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d9%82%d9%87-%d9%88-%d8%ad%d9%82%d9%88%d9%82-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c
https://civilica.com/doc/1651518/
مقاله پذیرفته شده ششمین کنفرانس بین المللی فقه، حقوق و پژوهش های دینی
https://civilica.com/doc/1651519/
مقاله پذیرفته شده در ششمین کنفرانس بین المللی فقه، حقوق و پژوهش های دینی
مارال هیچ تصوری از عزاداری محرم ندارد. سال گذشته موقعیت خانه مان طوری بود که صدایی از خیابان نمی آمد ما هم که در این ایام از خانه بیرون نمی رویم. به خاطر وضعیت روحی اش در این ایام تلویزیون هم روشن نمی کنیم که اوضاع افسردگی اش که با بدبختی درمان شد دوباره برنگردد. در نتیجه او چیزی به نام دسته و هیئت و عزاداری و عاشورا و تاسوعا نه شنیده بود و نه دیده بود. امسال اول با دیدن ایستگاه های صلواتی تعجبش را نشان داد و هر چه درباره این مراسم و محرم توضیح دادم نفهمید تا این که اولین دسته عزاداری با سر و صدای فراوان به جلوی خانه مان رسید که یکباره ذوق شده دوید و در حالی که آماده بیرون رفتن می شد تند و تند گفت: جشنه، جشنه،به خدا جشنه همه جمع شدن، بدو بریم بیرون!!!رفتیم و دو ساعت دنبال دسته اینور و آنور کشانده شدیم و نیمه شب برگشتیم خانه. نصف گیسهایم سفید شد تا بهش حالی کنم این جشن نیست و عزاست، حالی نشد، چون نتوانستم دلیل حرکات موزون حین سینه زدن و زنجیر زدن و آهنگ خواندن را برایش توجیه کنم(خودم هم نمی دانم) و حالا هم از من طبل و زنجیر می خواهد که برود قاطی دسته. هنوز هم با تمام توضیحاتی که دادم، هیچ تصوری از عاشورا و کربلا ندارد و فقط به دنبال سرگرمی و شادی و قاطی شدن توی مراسمی است که گمان می کند جشن است.
کم کم دارد باورم می شود که آدم عجیب و غریب و پیچیده ای هستم. همه می گفتند ولی باورم نمی شد. اما تازگیها وقتی به کارهایم فکر می کنم می بینم که هیچ کارم آدم وار نیست. آدمی که یکدفعه تصمیم می گیرد خانه اش را عوض کند و این تصمیم را در عرض چند ساعت عملی می کند جزو کدام یک از رده های بشری است؟ ساعت شش عصر خانه ای را که قیمتش دوبرابر خانه خودم بوده پسند کرده ام و بعد یکراست رفته ام بنگاه و خانه خودم را گذاشته ام برای فروش. ساعت هشت همان شب مشتری آمده و ساعت 10 قولنامه را نوشته و بیعانه هم گرفته ام. روز بعد هم قولنامه خانه تازه را امضا کرده و بیعانه داده ام و تمام. حالا نشسته ام حساب کتاب می کنم که نصف دیگر پول را از کجاها می شود تهیه کرد. وام قرار نیست بگیرم اما خوب که حساب اموال منقول را می کنم می بینم چیزی کم ندارم بلکه چیزی هم اضافه می آید که بتوانم خرج اسباب جدید برای آن خانه بکنم.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
آدم اگر با عقل و برنامه ریزی پیش برود فیض روح القدس را هم مدد می کند.
الاغ گفت: رنگ علف قرمز است!
گرگ گفت:نه رنگ علف سبز است.
با هم رفتند پیش سلطان جنگل، یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند...
شیر گفت: گرگ را زندانی کنید!
گرگ گفت: چرا مگر رنگ علف سبزنیست؟
شیر گفت: سبز است ولی دلیل زندانی کردن تو بحث کردنت با الاغ است!!!
مسلما در این حکایت کوتاه، منظور از الاغ آن حیوان زحمتکش مهربان خوشگل نیست بلکه منظور آدمهای احمقی هستند که بحث کردن با آنان همچون یاسین به گوش خر (یعنی همان احمق ها نه آن حیوان طفلکی)خواندن است. خلاصه این که بسیاری ازما هم اگر دواعی مان را نزد سلطان جنگل ببریم حکممان همان حکمی است که برای گرگ صادر شد به شرطی که خودمان الاغ نباشیم!!!راستی از کجا می شود می فهمید ما الاغیم یا گرگ بعید می دانم کسی خودش اعتراف به الاغ بودن بکند. در دنیای انسان ها به قاضی هم اعتمادی نیست که گرگ و الاغ را بتواند از هم تشخیص دهد تازه اگر خودش ....
نتیجه این که بحث های دنیای آدمها هیچ وقت به نتیجه نمی رسد چون که ما انسانها بیش از آن که لازم باشد نادانیم . خیلی از ماها هنوز حتی نمی دانیم که آن الاغ طفلکی احمق نیست بلکه از روی مهربانی است که بار می برد و هیچ نمی گوید . از روی مهربانی است اگر با یک نوازش خر می شود و ساعتها بار می کشد و فقط با چشمهای خوشگل مظلومش به ما نگاه می کند و رویش نمی شود بگوید خسته شدم.... خدا کند زیادی چرت و پرت نگفته باشم!!!
با کلی تمرکز نشسته ام دارم مقاله می نویسم. این دخترک شیرازی هم مثل همیشه روی تختش لم داده و دارد روی پروژه های خودش کار می کند. یکدفعه چشمم می افتد به لیوان خالی و یادم می آید که کتری را خیلی وقت است گذاشته ام روی گاز. عین فنر از جا می پرم و بلند بلند تکرار می کنم: کتری...کتری...کتری!!! همین که صدای من در می آید این دخترک هم از جا می پرد و داد می زند: من...من...من!!! که یعنی من هم خیلی وقت است کتری گذاشته ام! با دو تا دستگیره به طرف آشپزخانه می دویم. یک قطره آب در کتری ها نیست! حوصله خندیدن هم نداریم، خیلی خرابکاری کرده ایم!
تولد گرفتن توی خوابگاه هم برای خودش تنوعی است. میان اینهمه کار دلمان خواست کیک تولد بپزیم. دو نفر که بیشتر نبودیم. کیکمان را هم به قدر همین دو نفر پختیم. نه شمع داشتیم نه کادوی تولد. فقط دو تا دل شاد و لبهای خندان همین و بس.
*AboutUs*>