اکنون که در میکده بسته است به رویم
بهتر که غم خویش به خمار بگویم
من کشته ان ساقی و پیمانه عشقم
من عاشق دلداده ان روی نکویم
پروانه صفت در بر ان شمع بسوزم
مجنونم و در راه جنون بادیه پویم
راز دل غمدیده خود با که بگویم
من تشنه جام می از ان کهنه سبویم
بردار کتاب از برم و جام می اور
تا انچه که در جمع کتب نیست بجویم
از پیچ و خم علم و خرد رخت ببندم
تا بار دهد یار به پیچ و خم مویم
روزنامه شکوفه یکی از نشریات مربوط به زنان است که در دوره مشروطه آغاز به کار نموده و عمده هدف آن آگاهی زنان و دختران از موقعیت خود بوده است . در یکی از شماره های این روزنامه در سال 1334 هجری قمری یعنی نزدیک به صد سال پیش مطلبی با عنوان " دختر غمخور مادر است " به چاپ رسیده که ابتدا تصور می شود مطلب راجع به وظایف مادر و دختر از قبیل بچه داری و خانه داری و ..خواهد بود اما وقتی متن مقاله خوانده می شود خلاقیت زنانه خواننده را به شگفتی می اندازد :
« خانم های من ، غمخوار مادر ، دختر است . گریه کن مادر دختر است ... پس دختر باید در حال ناخوشی از مادر پرستاری کند و غمخواری بنماید . همه می دانید که مادر وطن عزیز ما خیلی ناخوش است ، ما دخترها نباید خیال کنیم و بگوییم پسرهایشان هستند ...چرا که زن ها به رسمی که دارند در دوستی مادر کمتر زحمت مادر را فراهم میآورند ...کمتر اتفاق افتاده که دختر چیزی از مادرش بدزدد ولی پسرها اغلب این صدمه ها را به مادرشان می زنند . مثل اینکه جواهر ، پول ، اشیای نفیسه و هر چه در وطن بود را بردند و خوردند و مادر بدبخت را به روز سیاه انداختند ...همت کنید تا شاید به مداوای شماها ، این مادر بدبخت که از جهالت این فرزندان ناخلف به این ذلت افتاده بهبودی پیدا کند .»
چقدر جالب است که عین این نوشته، امروز نیز درباره وطن صدق می کند و همتی لازم است تا دختران وطن به یاری اش بشتابند .
حیدر بابا معروفترین شعر شهریار به زبان ترکی سروده شد این منظومه طولانی و دارای بندهای 5 مصراعی است . اینک بندهایی گزینش شده از این منظومه را به همراه ترجمه فارسی می خوانیم :
حیدربابا ، ایلدریملار شاخاندا
سللر، سولار شاقلیدایوب آخاندا
قیزلار اونا صف باغلیوب باخاندا
سلام اولسون شوکتوزه ،ائلوزه
منیم دیر بیم آدیم گلسین دیلوزه
ترجمه فارسی
حیدربابا ان زمان که رعد و برقهایت شمشیر بازی می کنند
و امواج رودخانه هایت غرش کنان روی هم می غلطند و می روند
و دخترانت صف بسته و به تماشای امواج دل داده اند
سلام می کنم به شما و شوکت قبیله شما
چه شود که نامی هم از من بیاید به سر زبان شما
* * *
بند 2
حیدر بابا ، کهلیکلرون اوچاندا
کول دیبینن دوشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چیحکلنوب آچاندا
بیزن ده بیر ممکن اولسا، یاد اله
آچیلمیان اورکلری شاد اله
ترجمه فارسی
حیدر بابا ان زمان که جوجه کبکهایت مشق پرواز می کنند
و بچه خرگوش ها از پای بته ها خیز برمی دارند
وقتی که باغچه هایت غرق گل و شکوفه است
اگر ممکنت بود یادی هم از ما کن
بلکه دلی را که هرگز واشدنی نیست شاد کنی
* * *
بند 49
حیدربابا دنیا یالان دنیا دی
سلیماندان، نوحدان قالان دنیا دی
اوغول دوغان ، در ده سالان دنیا دی
هر کیمسیه هر نه وئریب ، آلیبدی
افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی
ترجمه فارسی
حیدربابا سراسر دنیا دنیای دروغ است
دنیایی است که نوح ها سلیمان ها پشت سر گذاشته است
دنیایی است که مرد می زاید و به چنگال نامردش می سپارد
به هر کس هر چه داده باز پس گرفته
افلاطون که بشوی تازه یک اسم خشک و خالی برای تو می ماند
* * *
بند 54
آمیر غفار ، سید لرین تاجیدی
شاهلار شکاراتمه سی قیقاجی دی
مرده شیرین ، نامرده چوخ آجیدی
مظلوملارین حقی اوسته اسردی
ظالملری قلیش تکین کسردی
ترجمه فارسی
آقا میر غفار تاج سر شادات خشکناب بود
در شکار کردن پادشاهان شکارچی ماهری بود
مردان را شیرین و نامردان را تلخ بود
روی حق مظلومان می لرزید
اما برای ظالمان شمشیر برنده ای بود
* * *
بند 76
حیدر بابا سنون گویلون شاد اولسون
دنیا وارکن ، آغزون دولی داد اولسون
سنن گئچن تانیش اولسون ، یاد اولسون
دینه: منیم شاعر اولسون شهریار
بیر عمر دورغم اوستونه غم قالار!
ترجمه فارسی
حیدر بابا الهی که همیشه سرخوش و شادان باشی
تا دنیا به جاست الهی که کامت شیرین باشد
بیگانه و آشنا هر که از پای تو می گذرد آهسته به گوشش بگو :
پسر شاعر من شهریار
عمری است که غم روی غم می گذارد !
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه افاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
نام شهریار فرزند نامدار تبریزسال هاست که از مرزها ی ایران گذشته و درچهار گوشه گیتی هر جا که از ادب فارسی و زبان حافظ و سعدی و فردوسی سخنی می رود از لاهور و کشمیر و پیشاور و کراچی تا مدرسه السنه شرقیه پاریس و مکتب تتبعات شرقی و افریقایی لندن و از فرانکفورت و توبینگن تا راهروهای دانشگاه هاروارد زبانزد پارسی شناسان است . دیر زمانی است که نام شهریار با حدیث ادب معاصر ایران عنان بر عنان می رود و شعر پارسی معاصر، با دیوان و اثار شهریار پیوندی استوار و نا گسستنی دارد .
باری با این تفاصیل انتظار می رود برای نشان دادن چهره هایی چنین معروف ، دقت و امانتداری بیشتری صرف شود . هنگامی که شنیدیم سریال شهریار در حال ساخت است خوشحال شدیم که شاعر محبوب اذربایجانی مان و چهره یار اشنای دیار عاشقان را دوباره زنده می کنیم و چند صباحی با خاطرات زندگی پر نشیب و فراز او روزگار یکنواخت را سپری می کنیم . قسمتهای ابتدایی و میانی سریال بسیار خوب و خوش ساخت و هنرمندانه بود دوره جوانی شهریار توانست افت و خیز های زندگی او را نشان دهد هر چند تحریفی بزرگ در نام دوست صمیمی اش ابوالقاسم شهیار صورت گرفته و به قاسم شیوا تبدیل شده بود و هیچ اعتراضی هم نشنیدیم که بلند شده باشد ،اما بخش های اخری این سریال که سنین میانسالی و پیری بود انقدر فشرده و غیر واقعی و پر از تحریف بود که اگر اصلا نبود بهتر بود . گویا یکدفعه شهریار عوض شد و ان فرد قبلی نبود .به ویژه که در ازدواجش نیز واقعیت معلم بودن و خویشاوند بودن همسرش نادیده گرفته شده وی را فردی بی سواد و عامی در نظر اورده با ان وضع فلاکت بار نشانش دادند که موجب اعتراض فرزندانش شد . ایا بهتر نبود پیش از ساخت سریال با فرزندان که نزدیکترین افراد به وی و همسرش بودند مشورتی می شد که چنین اشتباهی صورت نگیرد ؟ باری سالهای پایانی عمر شهریار چنان به سرعت گذشت که تحولات رخ داده در وی چندان ملموس نبود علت تغییر رفتار این شاعر و مشکوک بودن به هر چیز و هر کس باید به شکلی ملموس به تصویر کشیده می شد تا روند طبیعی خود را داشته باشد . در این قسمتها دیگر از فرزندان خبری نیست معلوم نیست چه شده به کجا رفته اند .در ضمن انطور که از دیوان شهریار بر می اید و شعری که در رثای ثریا سروده شده؛ ثریا پیش از او مرده است . از شهریار که گذشت کاش برای ساخت زندگی شاعران بعدی شاهد چنین سهو هایی نباشیم .
در اینجایکی از اشعاری که شهریار برای دوست صمیمی اش « ابوالقاسم شهیار » که در جوانی بر اثر مرض سل در گذشته سروده است با هم می خوانیم :
ایینه ام شکسته بی روی ماه شهیار از بخت بد کشیدم یک عمر اه شهیار
هر گه که دادم از دل دستی به دوستداری گویی که شرمم امد از روی ماه شهیار
دیگر کمان ابرو دیدن نمی توانم گویی که در کمین است تیر نگاه شهیار
شب چون خیالش اید خوابم گریزد از چشم یارب که گل بریزد در خوابگاه شهیار
او رحمت خدا بود پشت و پناه ما بود تا رحمت خدا باد پشت و پناه شهیار
یارب گرش گناهی است ازمن به دیده منت اری به اشک حسرت شویم گناه شهیار
ای کاش از این سفر بود امید بازگشتن بیچاره من که مانده است چشمم به راه شهیار
خمریه سرایی در ادبیات فارسی سابقه ای طولانی دارد خمریه شعری است که در آن از شراب و نحوه ساخت آن و خواص و ویژگی هایش صحبت می شود .بشار مرغزی شاعر قرن چهارم خمریه ای دارد که پس از خمریه رودکی قدیمترین است و به احتمال در خمریه منوچهری تأثیر داشته است .
رز را خدای از قبل شادی آفرید شادی و خرمی همه از رز بود پدید
از جوهر و لطافت محض آفرید رز آن کاو جهان و خلق جهان را بیافرید
از رز بود طعام و هم از رز بود شراب از رز بود نقل و هم از رز بود نبید
شادی فرخت و خرمی آنکس که رز فرخت شادی خرید و خرمی آنکس که رز خرید
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو وصف تمام گفت ز من بایدت شنید
آن خوشه بین فتاده بر او برگهای سبز هم دیدنش جسته و هم خوردنش لذیذ
روزی شدم به رز به نظاره دو چشم من خیره شد از عجایب الوان که بنگرید
دیدم سیاهروی عروسان سبز پوش کز غم دلم به دیدن ایشان بیارمید ...
معروف است که روزی سرخوش هروی شاعر معروف عصر ناصرالدین شاه با عندلیب الذاکرین که از شعرای ظریف مشهور بوده در مجلسی حضور داشته و با هم سرگرم مناظره و مشاعره بوده اند در همین حال خری در حیاط خانه شروع به عرعرکرده عندلیب با شنیدن صدای خر می گوید :
سرخوش است این خر که دارد گرم این کاشانه را
سرخوش در پاسخ عندلیب فورا این مصرع نظیری نیشابوری را می خواند :
عندلیب آشفته تر می خواند این افسانه را
نجم الدین کبری از بزرگان تصوف سده های ششم و اوایل هفتم هجری است که بسیاری از عرفای نامدار قرن ششم از گفتار و عقاید او تأثیر گرفته اند از او آثار زیادی به جا مانده بوده که بر ثر حمله مغول از بین رفته اما کتابهایی که به دست ما رسیده نشانگر درجه فضل و کمال و پارسایی وی است . یکی از این کتابها رساله( الخائف الهایم عن لومة اللائم) است که نمونه ای از آنرا با هم می خوانیم :
آورده اند که یکی مسلمانی و یکی بت پرستی را به حکم جوار ی که داشتند دوستی افتاد و اتحاد و یکدلی پیدا کرد . مسلمان به حکم شفقت و دوستی روزی با این بت پرست می گفت : دریغ جوانی و روی خوب تو در آتش دوزخ .
بت پرست گفت : به چه سبب به دوزخ خواهم رفت ؟
مسلمان گفت : چیزی را سجده و عبادت می کنی که به خدایی نشاید و خدایی را که هجده هزر عالم و آسمان و زمین و تو را و وی را افرید سجده نمی کنی .
بت پرست می گوید : اگر انصاف می طلبی نخست انصاف از خویشتن بده من این بت را که سجده می کنم دو هزار دینارست . در هر چشم او صد دینار مروارید است . اگر سجده می کنم و تو و باقی مسلمانان هر دیناری را بلکه هر دانگی را بلکه هر تسویی را سجده می کنند بلکه به امید حصول حبه ای موهوم کافر نعمت فاجری را هزار سجده کنند . شما هر حبه ای را سجده گزارید تا من دو هزار دینار را سجده گزارم .
مسلمان را تیر سخن بت پرست بر هدف دل امد . توبه نصوح از طلب دنیا و محبت مال کرد و از سر درم و دینار در گذشت . بت پرست نیز تبری بر سر ان بت زد و ندا در داد که هر که را به زر رغبت است بگیرد و اسلام اورد و هر دو به موافقت در راه خدای قدم گزاردند و به درجه بزرگ رسیدند .
فی الجمله به واسطه لا اله جمله کائنات را جز خدای نفی باید کرد و به واسطه الا الله خدای را اثبات باید کرد . اری تا خانه نخست پاک نکنی و از نجاسات و گرد و خاشاک نروبی نشست جای پادشاه را نشاید و اگر به لا اله فانی را نفی نکنی و به الا الله باقی را اثبات نکنی همین باشد ...
میر جلال الدین کزازی ، استاد مسلم ادبیات فارسی و یکی از چهره های ماندگار ایران ، برای دانش آموختگان زبان و ادبیات فارسی چهره ای آشنا و نام آور است . این استاد بزرگ که جز با واژه های پارسی سخن نمی گوید و نمی نویسد از همان ابتدا دارای ذوق ادبی و نبوغ فوق العاده ای بوده به شعر و ادب و شاعران توجه خاص نشان می داده است . شاهد این مدعا نامه ای است که ایشان در سال 1344 در زمانی که در دبیرستان تحصیل می کرده برای استاد محمد حسین شهریار نوشته است . این نامه در مقدمه دومین جلد دیوان شهریار به چاپ رسیده است . اینک بخش هایی از این نامه را با هم می خوانیم :
خواندن آثار شما آنسان مرا تحت تأثیر قرار داد که بر آن شدم نامه زیر را که نماینده احساسات من به شماست بنویسم .
تقدیم به شهریار
ای شهریار ملک سخن که با شان? نبوغ گیسوان مواج و در ریز عروس طبع را شانه می زنی ای رب النوع احساس آیا تار و پود تو را از عشق ساخته اند ؟ که اینسان با اشعارت شور می افکنی و قلب های پر مهر را از تنگنای خفقان آور مادیت به فراخنای فرح انگیز معنویت می بری ای نسیم روح نواز شعر که از شادیکده قلب شهریار میوزی و از فراز گلهای خوشبوی شور می گذری و هنگامی به ما می رسی که یکپارچه وجد و هیجان گشته ای تو رابطی هستی بس کوتاه بین ما و شهریار ما ای بلبل نغمه پرداز کیست که شعر زیبای انشتین تو را بشنود و در برابر عظمت روح تو سر تعظیم فرود نیاورد ؟ نمی دانی زمانی که آن را شنیدم چه حالی پیدا کردم تو گویی بر بال های لطیف فرشتگان خدا نشسته ام و در میان آسمانها پرواز می کنم و بسویت می آیم ....ای شهریار بر آستان پر شکوه تو سر از سعادت می سایم زیرا توانسته ام به عقیده خودم ذره ای از احساس پر ابهت تو را درک کنم نمی دانم چطور اینهمه موهبت را با بدن نحیف خویش تحمل کنم این عطیه زیادتر از ظرفیت حقیر من است ...از چه چیزت سخن رانم ای شهریار از شکوه ات از معشوق؟
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
یا از طرز تلقی ات از مرگ عاشق؟
گر چه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم تو را عشق ای بلای آسمانی
گر حیات جاودان بی عشق باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
کدامیک ؟ من نمی دانم از میان زیبارویان سخنت کدام را رعناتر بدانم و یا از شکوفه های طبعت یکی را خوشبوتر معتقد شوم و فقط آنچه را که می دانم این است "سخن آخر" تو شهریاری شهریار شعر .
با تقدیم بهترین احترامات میر جلال الدین کزازی
دانش آموز کلاس چهارم دبیرستان رازی – کرمانشاه 17/1/44
چنانکه می دانیم با پیدایش مشروطیت بساط دربار که تکیه گاه شعرا بود ، به هم خورد و شعر در دسترس مردم قرار گرفت ؛ اما نه سخنوران عهد انقلاب به زبان خشک و پر تجمل و ریزه کاری های هنر شعری ایران آگاهی کامل داشتند و نه آن سبک ها و قالبها برای بیان احساسات و مفاهیم جدید رسا و مناسب بود . گویندگان این دوره چون راه دیگری در پیش نداشتند ناچار بر ان شدند که مفاهیم و تعبیرات جدید و تصورات ذهنی خود را در اوزان ساده تر و کوتاهتری بریزند و آنرا عجالتا به طور حاضر و آماده در ادبیات عامه راه دهند .
در ایران از دیر زمان دلقکها ومطرب ها و بند باز ها و شعبده باز ها نوعی نمایش خنده دار به وجود آورده بودند این دسته ها در شهر ها و ده ها گردش می کردند و صحنه هایی ترتیب می دادند و قطعات کوچکی به معرض نمایش می گذاشتند و در ضمن بازی و شوخی به کنایه و گاهی به صراحت به طعن و تمسخر اولیای امور می پرداختند . در حلقه آنان تصنیف ها و ترانه هایی به وجود آمده بود که با حوادث و جریان های روز ارتباط داشت ومردم آنها را دهن به دهن یاد گرفته در کوچه و بازار به آواز می خواندند . این ترانه ها و تصنیف ها بعد از انقلاب مشروطیت در واقع جایگزین زبان آزاد مطبوعات شد و مانند شوخی های نوین ادبی به کار رفت و ادبیات جدید انقلاب در نخستین قدم آزمایش از شکل و قالب آنها استفاده کرد و این تصنیف ها که در پرتو ساختمان و آهنگ مخصوص خود با طبع ملت سازگار بود به محض انتشار در میان مردم کوچه . بازار به دهن ها می افتاد و حس خود آگاهی آنان را بیدار می کرد و توده های ملت را به جنبش و مبارزه با رژیم استبدادی بر می انگیخت .. قطعه زیر یکی از شعر های ضربی و آهنگداری است که از حیث هنر شعری بر نظایر خود رجحان دارد . این شعر را استاد پور داوود از زبان درویش دوره گردی سروده است و چنانکه می دانیم دراویش از عهد صفویه و شاید پیش از ان در تبلیغات و تحریکات سیاسی سهم عمده داشته اند :
هو حق مددی مولا نظری
هو حق مددی مولا نظری
از چیست چنین بیچاره شدیم ؟
کوته دست و غمخواره شدیم ؟
از خان? خود آواره شدیم ؟
نادیده چو ما کس در به دری
هو حق مددی مولا نظری
ایران بنگر ویرانه شده
بین مهر وطن فسانه شده
قومش همگی دیوانه شده
نابود شود اینسان بشری
هو حق مددی مولا نظری
......
ایرج میرزا از شاعران قرن سیزده هجری شمسی اهل تبریز بود . وی در دار الفنون تحصیل کرد . او که پدر در پدر شاعر و شاعر زاده بوده و خود نیز در جوانی در دربار مظفر الدین میرزا (ولیعهد) میزیسته پس از مدتی از دربار کناره گرفته تا نان از عمل خویش خورد اما شعر او هیچگاه خط مشخصی نیافته است . وی گاهی به پند و اندرز پرداخته گاه از میهن و میهن پرستی سخن رانده ، گاه سیاست و سیاسیون را به باد مسخره گرفته و حتی گاه راه ابتذال و انحطاط پیموده شعر خویش را دستمایه هرزگی و هزل قرار داده است و در این راه تا انجا پیش رفته که علل عقب ماندگی کشور را در عدم ولنگاری و ابتذال دانسته و گاهی مذهبیون را هدف رکیک ترین دشنام ها قرار داده است و این سردرگمی و بی هدفی در سراسر دیوان وی به چشم می آید . شعری که در پی می اید حاصل دوره جوانی وی در ستایش (نظام السلطنه مافی) و اسب خواستن از وی است :
خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا در هوا قوت سیر و سفری داده مرا
همچو شاهین به هوا جلوه کنان میگذرم تیزرو بالی و تازنده پری داده مرا
هرکجا قصدکنم می رسم انجا فی الفور گویی از برق طبیعت اثری داده مرا
نه تلگراف به گردم برسد نه تلفن که خدا سرعت سیر دگری داده مرا...
جستم از خواب در اندیشه که تعبیرش چیست از چه حق قوه فوق بشری داده مرا
من که در هیچ زمین تخم نیفشاندم پار تا کنم فرض که اینک ثمری داده مرا...
مادرم زنده نباشد که بگویم شو کرد باز حق در سر پیری پدری داده مرا...
عاقبت دانش من راه به تعبیر نبرد گر چه در هر فن ایزد هنری داده مرا
صبح دیدم که به سورانم و فرمانفرمای اسب با تربیت با هنری داده مرا
والی مشرق کز همت او بار خدای طبع از دریا زاینده تری داده مرا
*AboutUs*>