من از این شهر سفر خواهم کرد
من از این واحه گذر خواهم کرد
من به تردید نظر خواهم کرد
من به همیاری نرگس سپری خواهم ساخت
پای رفتن را
تیر مژگانی زخمی نکند
قاصدی روزی
خبر از زندگی دیگر داد
من پی همسفری می گشتم
آمد از خستگی راه رسید...
همسفر بود ولی
قلب بی تابش را
زیر باران نگرفت
و عبور از لبه تیغه تکرار نکرد
گلی از شاخه ایثار نچید
در سماوات صداقت با من
پرواز نکرد
باری از غربت من برنگرفت
عاقبت نیمه راه
پشت مجروحم را
زخم خنجر زد و رفت
قاصدی روزی
خبر اورد که در پشت تماشایی این برکه ما
دنیایی است
کوله بارم؟ افسوس!
من پی زاد راهی می گردم
من از این شهر سفر خواهم کرد
شاعر: مهدی شجاعی
ناصرالدین شاه علاوه بر اینکه خطی خوش داشت و خوب نقاشی می کرد شعر هم می سرود قطعه زیر یکی از اشعار معروف اوست :
شب شمع یک طرف رخ جانانه یک طرف من یک طرف در آتش و پروانه یک طرف
هر مه فلک به پیش رخت از هلال و بدر آیینه یک طرف نهد و شانه یک طرف
مات جمال ماه وش و مهر طلعتت دیوانه یک طرف شد و فرزانه یک طرف
قطب الدین محمد فقیه اشکوری در محبوب القلوب آورده است که وقتی به عنوان تعریض رباعی زیر را محمد باقر میر داماد سروده و برا ی شیخ بهایی ارسال داشت :
از خوان فلک قرص جوی بیش مخور انگشت عسل مخواه و صد نیش مخور
از نعمت الوان شهان دست بدار خون دل صد هزار درویش مخور
شیخ بهایی در پاسخ میر داماد سرود:
زاهد به تو تقوا و ریا ارزانی من دانم و بی دینی و بی ایمانی
تو باش چنین و طعنه می زن بر من من کافر و من یهود و من نصرانی
مدح شاهان و علما در ادبیات فارسی پیشینه ای طولانی دارد .مدح غالبا در طلب مال و انعام انجام می گرفته و در صورت خست ممدوح تبدبل به هجو می شده چنانکه شاعری به نام ملا اثر در هجو شیخ الاسلام تبریز که جامه ای کهنه به وی داده که قابل پوشیدن نبوده سروده است :
جامه ای بخشیده شیخ الاسلام بنده را بس مبارک جامه ای سال فراوان یافته
رشته حوا از برای آدمش در بدو حال مریمش در گارگاه از بهر عیسی بافته
وانگه از مفتول پشم ناقه پیغمبرش فاطمه گشته رفوگر هر کجا بشکافته
من چه حد دارم که پوشم جامه ای را کاندر او آفتاب طلعت چندین پیمبر تافته
ای تیر باران غمت خون دل ما ریخته نگذاشت طوفان غمت خون دلی ناریخته
ای صد یک عشقت خرد جان صیدت از یک تا به صد
چشم تو در یک چشم زد صد خون به تنها ریختته
ای ریخته سیل ستم بر جان ما سر تا قدم
پس ذره ای ناکرده کم ما تن زده تا ریخته
ماهی و جوزا زیورت وز رشک زیور در برت
از غمزه چون نشترت مه خون جوزا ریخته
محراب قیصر کوی تو عید مسیحا روی تو
عود الصلیب موی تو اب چلیپا ریخته
در پختن سودای تو خام است با ما رای تو
ما زر و سر در پای تو خاقانی اسا ریخته
روز نو است و فخر دین بر اسمان مجلس نشین
ما زر چهره بر زمین تو سیم سیما ریخته
خاقان اکبر کز فلک بانگ امدش کالامرلک
در پای او دست ملک روح معلا ریخته
این شعر مطلع دوم از مدحیه خاقانی برای فخرالدین منوچهر شروانشاه است . خاقانی شاعر قرن ششم شاعری بلند نظر و دارای احساسات لطیف است وی مردی کامل است که گرچه در ابتدای شاعری مدح سلاطین و امرا می گفته ، بعدها به امور دنیوی بی اعتنا شده و گوشه ای اختیار کرده است . وی به تصوف نیز توجه داشته گر چه مانند سنایی و عطار در مرتبه بالایی نمی باشد و مانند صوفیان متوسط به تظاهر می گراید و همچون عرفا و صوفیه کامل جهان را همه حسن و نیکی و خیر نمی بیند بلکه از مردم زماه گلایه هیا فراوان دارد و از بی وفایی جهان و مردم ان می نالد و جهان را پر از انواع شرور و مفاسد می انگارد و این با عقیده صوفیه و عرفا که وجود را منشأ خیر و جمال و شرور را اعدام می دانند منافات دارد .چنانکه می گوید :
از بد ایام امان کس نیافت وز روش دهر زمان کس نیافت
اهل میندیش که در عهد ما سایه عنقا به جهان کس نیافت
جنس طلب کردی خاقانیا کم طلب ان چیز که ان کس نیافت
اگر شعر فارسی را به دو مکتب عقل و عشق یا حال و قال تقسیم کنیم اخرین کتاب مدرسه عشق دیوان غزلیات شمس است . اینجا فقط شوریدگی و اشفتگی ، جنون و دیوانگی ، وجد و حال و شور و جوش و خروش می خواهد و بس . غزلیات شمس سر تا پا عشق است و حال ف جذبه است و شور .کلماتی است که در بحران اشفتگی و انقلاب احوال از مغزی متلاطم و روحی پر سودا بیرون جوشیده و حالات مختلف وصل و فراغ و نشاط و اندوه و افسردگیو خمود و وجد و سماع و پایکوبی و دست افشانی او را نشان داده است و بدین سبب جز برای سودا زدگان که نمونه ان احوال را دریافته باشند لذتی ندارد.
از جمله خصایص ادبی غزلیات شمس اوردن ردیف ها و انتخاب بحور مشکل است که به اصطلاح شعرا بحور نامطبوع می گویند نه به این معنی که ناپسند طبع باشد بلکه مراد اوزان نادره قلیل الاستعمال است که گویندگان کمتر پیرامون ان گشته باشند .موازنه سجع و ترصیع نیز در ابیات زیاد به کار رفته است بدون اینکه هیچ تصنع و تکلفی در ان راه یافته باشد در بحور معمول متداول نیز اغلب اوزانی را با سجع ها و قوافی و ردیف های مخصوص به کار برده که دارای ترکیب بندی غنایی است و با اهنگ ترانه ها و سرودهای رقص و سماع متناسب است مثل بحر رمل مثمن مشکول (فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن )
می و نقل این جهانی چو جهان وفا ندارد
می و ساغر خدایی چو خداست جاودانی
مددی که نیم مستم بده ان قدح بدستم
که به دولت تو رستم ز ملولی و گرانی
و بحر رجز مثمن مطوی (مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن )
نیست کند هست بیدل و بی دل و بی دست کند
باده دهد مست کند ساقی خمار مرا
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
و بحر متقارب مثمن اثلم (فعلن فعولن فعلن فعولن )
بسیار کوشی تا دل بپوشی
هر جزوت اینجا بدهد گوایی
چون نیست رختت چون نیست بختت
زان روی سختت ناید گدایی
و بحور دیگر...
رابطه اوزان عروضی با الحان موسیقی و تناسب هر وزنی با یکی از مقامات و دستگاه ها و اهنگهای غناییو همچنین ارتباط و تناسب بحور و اوزان شعر با مقاصد و احوال و اغراض گویندگان و خوانندگان از قبیل شادی و اندوه و رثا و تهنیت و مدح و حماسه و وعظ و پند و اندرز و بیان قصص و حکایات رزمی و بزمی و امثال ان خود مطلبی است بسیار مهم که تاکنون چنانکه شاید و باید درباره ان تحقیق نشدده است . اگر غزلیات مولوی و سایر غزلسرایان فرسی را مخصوصا از نظر اوزان و اهنگها بررسی کنند نکات و دقایق مهم کشف می شود که برای فرهنگ ملی ما مخصوصا رشته موسیقی و شعر و ادبیات بسیار مفید خواهد بود .
کتاب مرصادالعباد اثر نجم الدین رازی عارف قرن ششم و هفتم، از اثار تعلیمی صوفیانه به شمار می رود که شامل پنج باب در چهار فصل است . این کتاب از جهت ادبی، عرفانی و حتی نکات تاریخی و اجتماعی دارای اهمیت ویژه ای است؛ زیرا تالیف کتاب متعلق به دوره ای است که یکی از مهمترین دوره های تاریخ تصوف ایران است .این مرحله دوره ثبات و بلوغ نثر فارسی است؛ یعنی نیمه دوم قرن پنجم، تمام قرن ششم و اوایل قرن هفتم .
مطلبی که در پی می اید درباره خلقت انسان از همین کتاب است :
بدان که قالب انسان را چون از چهار عنصر اب و اتش و باد و خاک خواستند ساخت ان عناصر را بر صفت عنصری و مفردی بنگذاشتند ، انرا به درکات دیگر فرو بردند و حکمت در انکه قالب انسان از اسفل السافلین باشد و روحش از اعلی علیین ، ان است که چون انسان بار امانت معرفت خواهد کشیدن می باید که قوت هر دو عالم به کمال او را باشد چنانکه در دو عالم هیچ چیز به قوت او نباشد تا تحمل بار امانت را بشاید .
پادشاهان صورتی چون عمارتی فرمایند خدمتکاران بر کار کنند ، ننگ دارند که به خودی خود دست در گل نهند ، به دیگران باز گذارند و لکن چون کار بدان موضع رسد که گنجی خواهند نهاد جمله خدم و حشم را دور کنند و به خودی خود دست در گل نهند و ان موضع به قدر و اندازه راست کنند و ان گنج به خودی خود بنهند .
حق تعالی چون اصناف موجودات می افرید از دنیا و اخرت و بهشت و دوزخ ،وسایل گوناگون در هر مقام بر کار کرد چون کار به خلقت ادم رسید گفت خانه اب و گل ادم من می سازم . جمعی را مشتبه شد گفتند خلق السموات و الارض نه همه تو ساخته ای ؟ گفت اینجا اختصاصی دیگر هست که اگر انها به اشارت "کن" افریدم این را به خودی خود می سازم بی واسطه که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد .
پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور.
جبرئیل علیه السلام برفت . خواست که یک مشت خاک بردارد خاک گفت ای جبرئیل چه می کنی ؟گفت تو را به حضرت می برم که از تو خلیفتی می افریند . سوگند برداد به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب ان نیارم . من نهایت بعد اختیار کردم تا از سطوات قهر الوهیت خلاص یابم که قربت را خطر بسیار است که "المخلصون علی خطر العظیم "
نزدیکان را بیش بود حیرانی کایشان دانند سیاست سلطانی
جبرئیل چون ذکر این سوگند شنید به حضرت بازگشت .گفت خداوندا تو داناتری خاک تن در نمی دهد .میکائیل را بفرمود تو برو .او برفت همچنین سوگند برداد ، بازگشت .حق تعالی عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید ، به اکراه و اجبار برگیر و بیاور .عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت . در روایت می اید که از روی زمین به مقدار چهل ارش خاک برداشته بود بیاورد ان خاک را میان مکه و طایف فرو کرد ، عشق حالی دو اسبه می امد .
خاک ادم هنوز نابیخته بود عشق امده بود و در دل اویخته بود
این باده چو شیر خواره بودم خوردم نی نی می و شیر با هم امیخته بود
اول شرفی که خاک را بود این بود که به چندین رسول که به حضرتش می خواندند و او ناز می کرد و می گفت ما را سر این حدیث نیست .
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود من از کجا سخن سر مملکت ز کجا ...
جملگی ملایکه را در ان حالت انگشت تعجب در دندان تحیر بمانده که ایا این چه سر است که خاک ذلیل را از حضرت عزت به چندین اعزاز می خوانند ...
الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سر ملائکه فرو می گفت شما چه دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است ؟
عشقی است که از ازل مرا در سر بود کاری است که تا ابد مرا در پیش است
......
مسأله تربیت زن و ازادی او همیشه روشنفکران و ازادیخواهان ایران را نگران می داشت . میرزا یوسف خان اعتصام الملک پدر شادروان پروین اعتصامی و صاحب مجله بهار ، گویا اولین کسی است که به گفته دهخدا " لوای این حریت را برافراشته و بذر این شجر بارور را کاشته است ".
میرزا یوسف خان چند سال پیش از مشروطیت در ربیع الثانی 1318 کتاب تحریر المرئه تألیف قاسم امین مصری را در حقوق و ازادی زنان به فارسی ترجمه و به نام تربیت نسوان در تبریز چاپ کرد .
چندی نگذشت که روزنامه ها و مجلات زنانه در مطبوعات فارسی پدید امد . نخستین نشریه ای که به دست خود خانم ها برای بیدار کردن توده زنان منتشر شد ، مجله "دانش" بود که خانم دکتر حسین خان کحال به سال 1328ق (1289ش )در تهران بنیاد نهاد .
بعد از ان روزنامه مصور" شکوفه" در سال 1331ق(1291ش)در تهران انتشار یافت که مدیر ان خانم مزین السلطنه رئیس مدرسه مزینیه بود .
در سال های نزدیک به کودتا بر تعداد مطبوعات بانوان افزوده شد . روزنامه "زبان زنان" ، در سال 1298ش توسط بانو صدیقه دولت ابادی در اصفهان منتشر شد که عوام خانه اش را سنگسار کردند و او به ناچار به تهران امد و در سال 1300 ان را به صورت مجله چاپ کرد .
مجله "عالم نسوان" به همت شاگردان مدرسه اناث امریکایی تهران در سال 1299 ش چاپ شد و مدت 12 سال دوام یافت .همچنین "نامه بانوان" به مدیریت شهناز ازاد از پیشقدمان نهضت بانوان و "جهان زنان" توسط خانم فخر افاق پارسا در مشهد در سال 1299منتشر شد . اما شماره پنجم جهان زنان که در تهران منتشر شد با اینکه تنها مشتمل بر مطالبی درباره لزوم تربیت زنان بود موجب تبعید فخر افاق و همسرش به اراک شد .
زن مسلمان ایرانی در ادبیات داستانی مقام شایسته ای نداشته است .شعر کلاسیک ایران زن را به صفت یار و دلدار و دلبر شناخته و غالبا از او به بی وفایی و مکر و خیانت یاد کرده است و در دواوین شعرا و کتب نویسندگان خیلی به ندرت می توان به وصف زنان خوب و فرمانبردار پارسا برخورد .
از اغاز مشروطیت وضع زنان همیشه مورد توجه و اعتراض روشنفکران ایران بود و در این کوشش ها شعرا و نویسندگان در صف اول قرار داشتند . بعد از جنگ بین الملل و نتایج مهمی که به بار اورد ، مسأله زن در ادبیات ایران انعکاس وسیعی یافت و با پیشرفت و تحول در شئون اجتماعی ، اصلاح و.ضع زنان جزو مسایل جدی تر قرار گرفت .
در سال های 99/1298 ش دو تن از دانشمندان اذربایجان یک سلسله مقالات سودمند درباره زنان نوشتند و این مقالات با امضای مستعار فمینیست و فمینا در روزنامه تجدد ارگان حزب دمکرات اذربایجان منتشر گردید . در ان سال ها شعرا و نویسندگان بنام ایران هر یک مقداری از اثار خود را به موضوع تربیت و ازادی زنان و تساوی حقوق انان در خانواه و جامعه اختصاص دادند . در اثار نویسندگان این دوره ، مسائل ازدواج نامتناسب و اجباری که گاهی منجر به عواقب وخیمی می شد و دیگر بدبختی ها و بیچارگی های زنان جایگاه اول را دارد . نویسندگانی مانند مشفق کاظمی ،یحیی دولت ابادی و عباس خلیلی دیگر نه از دلبری و دلربایی بلکه از جهان معنوی زنان سخن می گویند .
سیزده فروردین روزی است که در نظر عوام به نحسی معروف است اما بر خلاف این نظر ، این روز ،عید بوده و دارای اداب خاصی است و از زمان های دور در ایران این رسوم اجرا می شده است . اکنون می پردازیم به ذکر برخی از این رسوم:
خروج از خانه و رفتن به دامان طبیعت
در مورد سیزده فروردین و دلیل اعتقاد به خروج افراد از خانه، روایات زیادی وجود دارد. از جمله گفته شده در این روز از زمینلرزهای به وقوع پیوسته و آنهایی را که در خانه بودهاند، از بین برده است اما آنها که در طبیعت بودهاند جان سالم به در بردهاند بنابراین مردم برای رفع نحوست این روز باید از خانه خارج شوند.
یا در روایتی دیگر آمده که روز سیزده فروردین، اوج باز شدن شکوفهها و نوبرانه محصولات کشاورزی است و روانی رود و سبزی دشت که سمبلی از زندگی است افراد را به طرف طبیعت میکشاند.
در روایت دیگری نیز علت تعطیلی و جشن این روز را در این دانستهاند که زمانی بین دو گروه متخاصم درگیری شدیدی رخ میدهد و یکی از دو گروه که در نهایت بداقبالی بوده در این روز به پیروزی میرسد و از آن زمان این روز تعطیل اعلام شد و مردم برای جشن و سرور به خارج از خانه رفتند.
سبزه به اب دادن
یکی از رسوم این روز به آب دادن سبزه نو هفتسین است که مردم برای استقبال از بهار و خوشامد به آن، رویانده بودند.
کاشتن سبزه قبل از عید نوروز خود فلسفه خاصی دارد. شاید از آنجا که در ایران باستان رنگ سبز به حرمت طراوات و شادابیاش رنگ مقدس شمرده میشد، سبزه یکی از ملزومات سفره هفتسین قرار گرفت. سبزه نمادی از سرسبزی، شادابی، فراوانی و برکت سال است و سبز زکردن گندم وجود امثال آن، نوعی یادآوری به زمین برای باروری محسوب میشود. از ابوریحان بیرونی نقل است که در هر شخصی از راه تبریک در طشتی جو کاشت، سپس این اسم در ایران پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت نوع از غلات در هفت استوانه بکارند و از روییدن این غلات، خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه را حدس بزنند.
در گذشته رسم بر آن بود که قبل از نوروز 12 نوع از حبوبات و یا غلات (به فال 12 ماه سال) و گاهی نیز به نسبت هفت امشا سپند، هفت نوع سبزه را سبز میکردند و هر کدام از آن سبزهها که رشد بیشتری پیدا میکرد نشانی فراوانی وقوع آن نوع غله در سال آتی تلقی میکردند. پس از پایان مراسم نوروز و در روز سیزدهم فروردین، سبزه را در کنار نهرها میگذاشتند و یا به اولین جوی آب روان میسپردند.
بعضی عقیده دارند که دادن سبزه به آب روان، خاطرات بد سال کهنه را میشوید و از یاد میبرد و بعضی بر این باورند که با این عمل سبزه بهار از طریق رود به سراسر زمین منتقل میشود و طراوت و شادابی به طبیعت باز میگردد.
سبزه گره زدن
افسانهً آفرینش در ایران باستان و مسئلهً نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی دربارهً کیومرث حائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفته های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفته های مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثار الباقیه بر پایهً همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد. مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایهً ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را بویژه دختران و پسران دم بخت انجام میدادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می کنند و علف گره می زنند. این رسم از زمان کیانیان تقریباً متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است. در کتاب مجمل التواریخ چنین آمده " اول مردی که به زمین ظاهر شد پارسیان او را گل شاه گویند. پسر و دختری از او ماند که مشیه و مشیانه نام گرفتند و روز سیزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هیجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بی پادشاه بماند " . چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهای ایران و عراق که زرتشت را از خود می دانند روز سیزدهم فروردین را جزو جشن نوروز به حساب می آورند.
در فرهنگ اساطیر برای رسم های سیزده بدر، معنی های تمثیلی آورده : شادی و خنده در این روز به معنی فروریختن اندیشه های تیره و پلیدی، روبوسی نماد آشتی و به منزله تزکیه، خوردن غذا در دشت نشانهً فدیه گوسفند بریان، به آب افکندن سبزه های تازه رسته - نشانه دادن هدیه به ایزد آب یا " ناهید " و گره زدن سبزه برای باز شدن بخت و تمثیلی برای پیوند زن و مرد برای تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ویژه اسب دوانی - یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشکسالی است.
*AboutUs*>