سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

طایفه ای از گدایان را رسم بر این بود که شاخ گوسفندی را بر یک دست و شانه ای را بر دست دیگر می گرفتند و بر سرای و دکان مردم می ایستادند و ان شاخ را بدان شانه می کشیدند و صدایی غریب از ان بر می امد و مردم چیزی بدیشان می دادند و اگر احیانا اهمال می کردند ، گدایان کاردی کشیده اعضای خود را مجروح می ساختند و بعضی کارد را به دست پسر خود می دادند تا وی خویش را مجروح سازد و در نتیجه مردم از این عمل نفرت کرده زودتر چیزی بدیشان می دادند .

از ان پس این عبارت به معنای  تهدید کردن به کار برده شد .

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 86/12/29ساعت  1:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    توجه به عید نوروز و شب چله در شعر اشرف الدین حسینی فراوان به چشم می خورد . وی در چندین شعر به نوروز و غذاها و شیری نی ها و دیگر لوازم خاص ان در نزد ایرانیان پرداخته است از جمله در شعری به نام " خلعت " و خصوصا ترجیع بندی با عنوان " قبای تازه به مناسبت عید نوروز "

    عید   امد   و   ما قبا      نداریم          با    کهنه     قبا صفا   نداریم

    گردید     لباس    پاره      پاره          در    پیکر  خود عبا   نداریم

    جز سنگ و کلوخ واجر وسنگ         ما   بالش  و    متکا    نداریم

    جز گاو    برای کسب   روزی          در مزرعه   رهنما    نداریم

    اجیل و لباس و پول خوب است          اما چه کنم که  ما نداریم ...

                            در فصل بهار چون کنم چون

                            دل در غم یار خون کنم خون

    باید     شب  عید   را پلو خورد          ان ماهی شور  را   جلو  خورد

     در سا ل گذشته   وقت  تحویل           با باقلوا شکر      پلو      خورد

    افشرد به   ماهی   اب    نارنج           بس تازه به تازه نو به نو  خورد

    ان جوجه تازه را به        یکدم           بلعید  ندیدمش  چطو       خورد

    کوکوی برشته را ز      بشقاب           قاپید  به   حالت   چپو     خورد

    اندر   سر   سبزه   مرد  زارع          این شعر بخواند و نان جو خورد

                          در فصل بهار چون کنم چون

                          دل در غم یار خون کنم خون

    صد   شکر   تمام شد  زمستان          شد   فصل بهار و عیش مستان

    منقل   بکشید   سوی     مطبخ           کرسی    ببرید    از    شبستان

    ان   سینی   هفت   سین  بیارید          با   سبزه   و   سنجد و سپستان

    سورنج و سماق و سرکه و سیر        ارید    به    صفحه   گلستان ..

    یاد    فقرا     نمود          ناگاه          دیشب  یکی   از   خدا پرستان

    عریان   و   برهنه در شب عید          می گفت    یکی   ز تنگدستان

                          در فصل بهار چون کنم چون

                          دل در غم یار خون کنم خون



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 86/12/28ساعت  10:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    در سرتاسر دوره قاجاریه نامی از زن و حقوق و ازادی زن نیست و هر چند به کنایه ذکری از این مقوله نمی رود .

    سفرهای کوتاه ناصر الدین شاه به فرنگ و تحولات نسبی که در نتیجه اشنایی شاه و رجال ایران به اوضاع اروپا در کشور پدید امد ، هیچگونه تغییری در سرنوشت زن ایرانی به وجود نیاورد و قیود مذهبی و شرایط اجتماعی همچنان به زن اجازه نداد که نه تنها در بیرون از خانه بلکه در چهاردیواری خانه خود از حقوق و ازادی برخوردارگردد.

    میرزا حسین خان عدالت از مردان ازادیخواه اذربایجان که سال ها در بیرون کشور گذرانده بود در شماره 4 روزنامه صحبت که به سال 1327 به زبان اذربایجانی در تبریز دایر کرده بود فمقاله ای نوشت که در ان از رفع حجاب زنان و بهبود وضع انان سخن گفت . این مقاله خشم روحانیان و مردم را برانگیخت و روزنامه اش توقیف و نویسنده به حبس و جریمه محکوم گردید .

    در این اوقات به تعلیم و تربیت زنان نیز اهمیت داده نمی شد اما همین که مدارس دخترانه باز شد چاقچور و روبنده یکی پس از دیگری از میان رفت و تنها چادر و پیچه بر جای ماند که زنان با ان تنها نیمی از صورت خود را پوشیده می داشتند .

    تاریخ نویسان از شرکت زنان در شورش های مشروطیت ایران و دلیری های انان در راه ازادی سخن ها گفته اند . در نهضت مشروطه ایران زنان ایرانی نیز پای در میان داشتند . در یکی از زد و خورد های بین اردوی انقلابی معروف ستارخان با لشگریان شاه در میان کشته شدگان انقلابیون ، جنازه بیست زن مشروطه خواه در لباس مردانه پیدا شده است .

    بعد از عهد مشروطیت نخستین کسی که موضوع حقوق زنان را پیش کشید دهخدا نویسنده روزنامه صور اصرافیل بود . او در مقالات چرند و پرند در چند جا به این مطلب پرداخت و مسأله ازدواج های اجباری و نابهنگام ظلم و استبداد پدر و مادر و شوهر ، تعدد زوجات و خرافات و تعصبات زنانه را با لحن طنز و طعن مورد بحث و انتقاد قرار داد .

    همچنین در ان زمان سید اشرف الدین گیلانی مدیر روزنامه نسیم شمال بعضی اشعار خود را به تربیت و حقوق زنان و دختران ایراین اختصاص داد .

    روزنامه ملا نصرالدین در قفقاز نیز در صفحات خود جایگاه شایسته ای برای مسأله زن و زنان شرق باز کرد که به روشن کردن افکا و ادامه این بحث در جراید و مطبوعات ایران کمک مؤثری نمود .

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 86/12/26ساعت  5:7 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    فرخی یزدی به منظور همراهی با جنبش ازادیخواهی و مبارزه علیه استبداد و استعمار در سال 1289ش. به تهران سفر کرد تا با استفاده از فضای نسبتا باز سیاسی در انجا به فعالیت های قلمی و سیاسی بپردازد .

    وی در تهران از طریق مقالات مؤثر و اشعار انقلابی با جراید پایتخت همکاری و فعالیت های جدی قلمی خود را اغاز و سپس برای مبارزات جدی تر روزنامه طوفان را تأسیس کرد و نخستین شماره انرا در دوم شهریور سال 1300ش. منتشر ساخت .

    فرخی اسم طوفان را با توجه به اوضاع اجتماعی و سیاسی کشور برگزید . مؤثر ترین و پر خواننده ترین قسمت مندرجات طوفان سرمقالات ان بود که شامل دیدگاه ها و جهت گیری های انتقادی و سیاسی فرخی و نیز دلمشغولی ها و دغدغه های وی درباره مهمترین مسائل روز ایران و جهان می شد .

    مهمترین اماج انتقادات و حملات طوفان به قرار زیر است :

     

    • انتقاد از مقام سلطنت ، درباریان و صاحبان زر و زور
    • انتقاد از سید ضیا و کابینه سیاه و کودتای انگلیسی
    • انتقاد از مشیر الدوله ( نخست وزیر وقت ) و مخبر السلطنه(والی وقت اذربایجان )
    • انتقاد از قوام السلطنه  کابینه شوم و نیز برادرش وثوق الدوله
    • انتقاد از منصور السلطنه ( کفیل وزارت عدلیه )و داور (وزیر عدلیه )
    • تانتقاد از رضا خان
    • انتقاد از مجلس پوشالی ، انتخابات قلابی ، نمایندگان فرمایشی و...
    • انتقاد از دولت استعمار گر انگلستان

     

    نمونه ای از انتقادات از مجلس و وکلا را در اینجا می خوانیم :

     

    بر  دوره  فترت  اعتباری   نبود        با مجلس پنجم افتخاری نبود

    در فاصله این دو به صد مأیوسی       یک ذره مر امید واری نبود

     

    صندوقچه ای   که   جای   ارا  شده  است        هم روح گداز و هم دل ارا شده است

    دیو و دد و دام و وحش و طیر است در ان        این جعبه مگر جنگل مولا شده است



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/12/25ساعت  3:15 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ، عارف معروف و مرشد مولانا جلال الدین بلخی از مردم  تبریز بود . ظاهرا در سال 582ه.در تبریز زاده شده است . گویند که در ابتدا مرید ابوبکر سله باف تبریزی بود در باب مربی او اقوال دیگری هم هست . شمس در شهر ها می گشت و به دیدار بزرگان می رفت . به کارهای گوناگون می پرداخت مدتی عملگی کرد و یک مدت در ارزنجان به شغل معلمی مشغول شد .

    شمس اولین بار در جمادی الاولی سال  642 ه. به شهر قونیه وارد شد و در ان شهر با مولانا جلال الدین ملاقات کرد . مدتی با مولانا خلوت کرد و با او به صحبت پرداخت بعد از این ملاقات تحولی در مولانا پیدا شد تدریس را تعطیل کرد و کرسی وعظ را ترک گفت . مردم به سرزنش وی پرداختند . چون از کار خود نتیجه نگرفتند ، با شمس به دشمنی برخاستند . شمس در شوال سال 643 ه.قونیه را رها کرد . مولانا به جست و جویش پرداخت سراغ او را در دمشق گرفت .. نامه ها بدو نوشت و مردم هم که حال اشفته مولانا را دیده بودند راضی شدند که شمس دوباره به قونیه باز گردد. مولانا پسر خود سلطان ولد را پیش شمس فرستاد و بالاخره شمس در سال 644 ه.به قونیه باز گشت . اما دشمنان دوباره دشمنی اغاز کردند و این بار خویشان و نزدیکان مولانا حتی پسرش علاء الدین با دشمنان او همدست شدند و سرانجام ظاهرا در روز پنج شنبه سال      645 ه. گروهی شمس را شبانه کشتند و جنازه او را درون چاهی انداختند . مدتی بعد گویا سلطان ولد به دنبال رویایی که دیده و یا با عنایت به شایعاتی که شنیده بود ، جنازه را از ان چاه خارج کرد و در جایگاهی که امروز به نام تربت شمس معروف است به خاک سپرد .

    شمس مردی کامل و جهاندیده بود و به صحبت بسیاری از مردان بزرگ رسیده بود . در سلوک ظاهر و سیر باطن مقامی بلند داشت . از وی اثری در دست نیست . مریدان سخنان او را که در مجالس مختلف بر زبان اورده است جمع کرده اند که به مقالات شمس معروف است .

    نمونه ای از مقالات شمس :

    «بعضی پس تر روند به ان نیت که باز ایند پیشتر و از جو بجهند ، اگر به ان نیت پس می روند نیکوست و اگر به نیت دیگر واپس می روند ، خذلان است ...»

    «من عادت نبشتن نداشته ام هرگز . چون نمی نویسم در من می ماند و هر لحظه مرا روی دگر می دهد ، سخن بهانه است ، حق نقاب بر انداخته است و جمال نموده .»

    «مرا در این عالم با عوام هیچ کاری نیست ،برای ایشان نیامده ام ، این کسانی که رهنمای عالمند به حق ، انگشت بر رگ ایشان نهاده ام .»

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/12/25ساعت  3:9 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    گرچه زن ها  در تاریخ ایران و حتی جهان از وجهه اجتماعی برخوردار نبوده اند اما در پشت پرده همواره ادارای اقتدار بوده بسیاری از امور حکومت را رهبری می کرده اند چه بسیار پادشاهانی که در عین اقتدار مقهور یک زن بوده از او حرف شنوی داشته اند. نمونه یکی از این شاهان ، ناصر الدین شاه است که کاملا تحت تاثیر تفتین مادر خود ، مهد اولیا بود چنانکه صدر اعظم خود را به خاطر فتنه های این زن به امر به کشتن کرد  و همین شاه با داشتن حرمسرای گسترده که انواع و اقسام زنان را در ان نگاه می داشت ، دل در گرو یکی از این زنان به نام " انیس الدوله" داشت . انیس الدوله زن زیبایی نبود اما با محبت خود چنان دل شاه را به دست اورده بود که از هیچ چیز برای او دریغ نمی کرد . در قسمتی از خاطرات ناصر الدین شاه که در سفر به فرنگستان نوشته به نکته جالبی بر می خوریم که شاه با ان عظمت از دوری زنی مثل انیس الدوله گریه می کند. این امر نشانگر این است که خداوند قدرتی در زنان به ودیعه گذاشتته که به واسطه ان می توانند نه تنها دل سخت ترین مرد بلکه دنیا را تسخیر کنند :« امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا (مسکو) فردا بروند تهران ، با ساری اصلان و میرشکار و...انیس الدوله راضی نمی شد گریه می کردند خیلی به ما بد گذشت خیلی سخت اگر همراه می بردیم برای جا منزل ، کالسکه ، کشتی نشستن ، اشکالات داشت اگر بروند تهران دل ما می سوخت بسیار بسیار بد گذشت وقتی انیس الدوله اینها می خواستند بروند زیاد گریه کردم و انها هم گریستند اوقاتم بسیارتلخ شد .»

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/12/20ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    قابوس نامه اثر مشهور عنصرالمعالی کیکاووس کتابی است سودمند و خواندنی که در سال  475هجری نوشته شده و در میان اثار زبان فارسی ارزشی خاص دارد . این کتاب به تعبیر شادروان ملک الشعرای بهار به منزله « مجموعه ای است از تمدن اسلامی پیش از مغول ».

    در سخنان امیر کیکاووس با همه وسعت اطلاعات و دانایی او اثری از فضل فروشی نیست . وقتی با راستی و فروتنی خاص خود سخن می گوید ، گویی دوستی مهربان است که نامه نوشته نه ناصحی ملامتگر و خود فروش و به همین سبب گفتار او. تلخی نصایح امرانه را به همراه ندارد :« خواستم که علم اولین و اخرین من دانمی که تو را بیاموختمی و معلوم تو گردانیدمی تا به وقت مرگ بی غم تو از این جهان بیرون شدمی ولکن چه کنم که من خود در دانش پیاده ام .»

    یکی از جنبه های درخشان طرز تفکر عنصر المعالی – که موجب مزیت قابوسنامه شده است – توجه او به زندگانی عملی است . ممکن است بعضی بر او خرده بگیرند که وی هم ما را از برخی کارها بازداشته و هم ترتیب و ایین ان کارها را بیان کرده است . مثلا در باب مذکری و واعظی می نویسد :« هر سؤالی که از تو پرسند ان را که دانی جواب ده وان را که ندانی بگوی که : چنین مسأله نه سر کرسی را بود به خانه آی تا به خانه جواب دهم، که خود کسی به خانه نیاید بدان سبب و اگر تعمد کنند و بسیار نویسند، رقعه را بدر و بگوی که : این مسأله ملحدان است و زندیقان است سایل این مسأله زندیق است . همه بگویند که : لعنت بر ملحدان و زندیقان !

    انچه در قابوسنامه موجب شگفتی است گذشته از اسلوب ساده و نثردل انگیز عنصر المعالی و لطف ذوق و حسن تعبیر او در نویسندگی ، وسعت اطلاعات و معلومات وی در زمینه های مختلف است .نگاهی به فهرست ابواب کتاب و موضوعات گوناگونی که در هر یک مورد بحث شده است نشان می دهد که عنصر المعالی مردی است پر مایه و کتاب خوانده و در انواع رشته های علوم و فنون ان عصر فراوان چیزها اموخته است . از شناختن حق پدر و مادر ، پیری و جوانی ، طرز غذا خوردن گرفته تا مهمانی کردن و مهمان شدن مزاح و نرد و شطرنج و ....به طوری که بسیاری از مظاهر زندگی اجتماعی را در قابوسنامه می توان جلوه گر یافت . کتاب قابوسنامه و جامعیت ان هدف تعلیم و تربیت را در قرن پنجم هجری اشکار می کند که چگونه درس خواندن با معلوماتی کلی و شامل پرورش می یافته است . راست است که امروز وسعت دامنه علم امکان اینگونه تحصیلات را از مردم عصر ما سلب کرده است .ولی برخی از متخصصان امروزی را - که چون از رشته خود قدمی بیرون می نهند در هر دانش دیگر پیاده اند – با عنصرالمعالی قیاس می کنیم ارزش عقیده کسانی که در تعلیم و تربیت طرفدار تخصص محض نیستند اشکار می شود .1

    در اینجا بخشی از نصایح وی به فرزندش را نقل می کنیم :

    در حق فرزند و حق شناختن

    اگر پسریت اید ای پسر اول چیزی باید که نام خوش بر او نهی که از جمله حق های پدران بر فرزندان یکی ان است که او را نام خوش نهد . دوم انکه به دایگان عاقل و مهربان سپارد و به وقت سنت کردن، سنت کنی و به حسب طاقت خویش شادی کنی و قرانش بیاموزی تا حافظ قران شود و چون بزرگتر شود اگر رعیت باشی وی را پیشه ای بیاموزی و اگر اهل سلاح باشی2 به معلم سلاح دهی تا سواری و سلاح شوریدن3   بیاموزد و بداند که به هر سلاحی کار چون باید کردن و چون از سلاح اموختن فارغ گردی، باید که فرزند را شناو کردن بیاموزی . چنان که من، چون ده ساله شدم ما را حاجبی 4   بود با منظر گفتندی وی را، رایضی 5    و فروسیت 6   نیکو دانستی . پدرم رحمة الله ، مرا به وی سپرد؛ تا مرا سواری و زوبین 7    و تیر انداختن و نیزه باختن و کمند افکندن، جمله هر چه در باب فروسیت و رجولیت بود بیاموختم . پس حاجب با منظر و ریحان خادم، پیش امیر شدند و گفتند :« ای خداوند ، خداوند زاده را هر چه ما دانستیم بیاموخت . خداوند فرمان دهد تا به نخجیرگاه انچه اموخته است بر خداوند عرضه کند.» .امیر گفت:« نیک اید .» 8   

    روز دیگر برفتم هر چه اموخته بودم بر پدر عرضه کردم . امیر ایشان را خلعت فرمود . پس گفت : « این فرزند مرا انچه بیاموخته ای نیک بدانسته است و لکن بهترین هنری نیاموخته است. » گفتند:«ان چه هنر ست؟» امیر گفت :«این همه هر چه داند از معنی هنر و فضل ان همه است که به وقت حاجت اگر وی نتواند کرد ممکن بود که کسی از بهر وی بکند . ان هنر که وی را باید کرد از بهر خویش و هیچ کس از بهر وی نتواند کرد؛ وی را نیاموخته اید .» ایشان پرسیدند که :« ان کدام هنرست؟»امیر گفت :« شناو کردن که از بهر وی جز وی کسی نتواند کردن. » و دو ملاح جلد را از ابسکون بیاوردند و مرا بدیشان سپرد تا مرا شناو بیاموختند به کراهیت 9    نه به طبع . لکن نیک بیاموختم .

    تا اتفاق افتاد ان سال که به حج رفتم از راه شام، بر در موصل  10    ما را قطع افتاد11   و قافله بزدنند و عرب بسیار بودند و ما با ایشان بسنده نبودیم . در جملة الامر من برهنه به موصل امدم . هیچ چاره نداشتم.اندر کشتی نشستم. به دجله و بغداد رفتم و انجا کار نیکو شد و ایزد تعالی توفیق حج داد . غرضم انست که اندر دجله پیش از انکه به عبکره رسند، جایی مخوف است و گردابی صعب، چنانکه اوستادی جلد باید که ملاحی داند تا انجا بگذرد که اگر صرف12     ان نداند که چون باید گذشت ، کشتی هلاک شود . ما چند تن اندر کشتی بودیم، بدان جای رسیدیم . ملاح اوستاد نبود ، ندانست که چون باید گذشتن ، کشتی به غلط اندر میان ان جایگه برد و غرقه گشت . قریب بیست و پنج مرد بودیم . من و مردی دیگر بصری13   و غلامی از ان من،زیرک کیکاووسی نام، به شناو بیرون امدیم ؛ دیگران جمله هلاک شدند . بعد از ان، مهر پدر اندر دل من زیادت گشت ، در صدقه دادن از بهر پدرم و ترحم فرستادن 14     زیادت کردم و بدانستم که ان پیر این چنین روزی را پیش همی دید که مرا شناوگری بیاموخت و من ندانستم .15

     

    توضیحات

     

    1- برگرفته از مقدمه گزیده قابوسنامه ، به کوشش غلامحسین یوسفی ، انتشارات امیر کبیر چاپ سوم 1368

    2- سپاهی                          3- جنگاوری                     4- پرده دار                  5- رام کردن اسب    

    6-  اسب سواری                  7- نیزه                           8- خوب است                9-  بی میلی   

    10- دروازه موصل              11- به ما حمله کردند        12- تغییر محل کشتی       13 -  اهل بصره  

    14-  طلب امرزش کردن       15- گزیده قابوسنامه،صص147- 150

    منبع:

    گزیده قابوسنامه عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر ، به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی، موسسه انتشارات امیر کبیر، 1368چ سوم

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 86/12/14ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    اگر به دنبال گفته شده ها هستید از یک مرد بخواهید .

     اگر دنبال انجام شده ها هستید از یک زن کمک بگیرید.

                                                                                 مارگارت تاچر



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/12/13ساعت  10:26 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    از کتاب تمهیدات عین القضاة همدانی عارف قرن ششم هجری :

    ای عزیز این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السلام گفت : «من عشق و عف ثم کتم فمات مات شهیدا»

    هر که عاشق شود انگه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد . اندر این تمهید عالم عشق را خواهیم گسترانید . هر چند که می کوشم از عشق در گذرم ، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با اینهمه ، او غالب می شود و من مغلوب . با عشق کی توانم کوشید ؟

              کارم اندر عشق   مشکل   می شود            خان   و  مانم در  سر دل  می شود

              هر زمان گویم که بگریزم ز عشق          عشق پیش از من به منزل  می شود

    دریغا عشق فرض راه است همه کس را . دریغا اگر عشق خالق نداری باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود . دریغا از عشق چه توان گفت و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد . در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند . عشق اتش است هر جا که باشد جز او رخت دیگی ننهد هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند.

                  در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست        با  جان  بودن  به  عشق  در سامان  نیست

                  درمانده عشق را از ان درمان   نیست         کانگشت به هر چه بر نهی عشق ان نیست



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/12/11ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    در جهان با عظمت شعر و ادب ایران ، حکیم نظامی گنجوی یکی از نوابغ نادر است ، تا انجا که در میان شعرای بزرگ و عالی مقام پارسی زبان جز سعدی و فردوسی هیچکس را نمی توان شایان مقایسه و سنجش با او دانست .در مقام این مقایسه هم باید در نظر داشت که دو شاعر هم سنگ در طبیعت باز هر کدام در شیوه خاص خود بر دیگری مزیت دارد بهترین دلیل انکه گر چه طبیعت نظامی و سعدی را در نبوغ و عظمت هم سنگ قرار داده است ولی به سبب کثرت ممارست ، سعدی در غزل و نظامی در مثنوی سرآمد سخنوران دوران است .قدر مسلم این است که گر چه داستانسرایی در زبان پارسی پیش از او شروع شده و سابقه داشته لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانست این نوع شعر را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است .

    پنج گنج معروف نظامی شامل مخزن الاسرار، خسرو و شیرین ، لیلی و مجنون ، هفت پیکر و اسکندر نامه یا شرفنامه است .لیلی و مجنون یکی از زیبا ترین و تاثیرگذارترین انهاست که دارای حدود 4000 بیت است . لیلی و مجنون داستان معروف جوان عربی است که بر دختری از قبیله دیگر عاشق می شود و در عشق او به سر حد جنون می رسد . این داستان به طرق مختلف نقل شده و شعرای دیگری هم انرا به نظم اورده اند اما نظامی به نحو احسن این کار را انجام داده است. با اینکه انتخاب بخشی از این سروده زیبا کار سختی بود ، ابیاتی که به نظرم بیشتر بیانگر این عشق نافرجام و معنوی بود برگزیدم .

    مجنون که از ادمیان دوری گزیده و در صحرا با حیوانات مأنوس شده، چنان در عشق لیلی غرق شده که همه چیز را لیلی می بیند هر چیز خوبی را به او تشبیه می کند. چشم اهو را چشم یار می بیند و زمانی که اهویی را در بند صیاد می بیند ، برای رهایی اهو اسبش را به صیاد می بخشد و چنین استدلال می کند که

     بیجان  چه  کنی  رمیده ای  را         جانی  است  هر  افریده ای   را

     چشمی و سرینی اینچنین خوب         بر هر دو نوشته غیر مغضوب

     چشمش  نه به چشم یار ماند؟          رویش  نه  به  نو بهار  ماند

      بگذار به   حق چشم   یارش         بنواز    به    یاد      نو بهارش

       گردن مزنش که بی وفا نیست        در  گردن او رسن روا نیست

     زمانی دیگر برای ازادی گوزنی که می پندارد جفتش در انتظار اوست ، سلاح و تجهیزاتش را می دهد و می گوید

    گفت ای ز رفیق خویشتن دور        تو نیز چو من ز دوست مهجور

    بوی تو ز دوست   یادگارم          چشم    تو نظیر   چشم   یارم

    در سایه جفت    باد   جایت          وز دام   گشاده  باد       پایت

    و زیبا ترین صحنه زمانی است که مجنون از وصال لیلی ناامید شده دچار جنون می شود ، پدرش تصمیم می گیرد او را به کعبه ببرد تا مگر خداوند این عشق را از سر او به در کند . پدر به او می گوید :

     در حلقه کعبه حلقه کن  دست        کز حلقه غم   بدو     توان  رست

     گو یارب از این گزاف کاری         توفیق  دهم    به       رستگاری

     دریاب    که   مبتلای عشقم          و ازاد  کن     از    بلای  عشقم

    اما عکس العمل مجنون به خلاف این است :

     مجنون چو حدیث عشق  بشنید       اول  بگریست    پس     بخندید

      از جای چو مار حلقه برجست        در حلقه  زلف کعبه زد  دست

      می گفت  گرفته  حلقه  در بر        کامروز  منم چو حلقه  بر  در

     گویند  ز عشق    کن   جدایی        کاینست       طریق     اشنایی

     من قوت    ز عشق  می پذیرم        گر میرد  عشق  من      بمیرم

      یارب   به      خدایی  خداییت        وانگه  به     کمال    پادشاییت

      کز عشق  به  غایتی   رسانم        کاو ماند اگر     چه    من نمانم

      گر چه زشراب   عشق  مستم        عاشق تر از این کنم که   هستم

     عشقی که چنین به جای خود باد      چندانکه  بود یکی  به صد   باد

     

     



  • کلمات کلیدی : لیلی و مجنون، نظامی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/9ساعت  11:3 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   21   22   23   24   25   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    طفل جان
    مزاحمت مشروع
    مقایسه کیفر مرگرزان در دین زرتشت با کیفر اعدام در فقه و حقوق اسل
    بررسی بلوغ و ازدواج در فقه زرتشتی بر اساس کتاب روایات داراب هرمز
    بررسی تطبیقی نقش فرزند در عبور از چینوت پل و پل صراط، بر اساس رو
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>